طلوع دوباره آفتاب؛ چراغ امید زنان رانده شده به حاشیه+فیلم و عکس
خبرگزار فارس استان کردستان/شیرین مرادی؛ دانههای این قصه را از هر طرف سر بیندازیم، به یک اسم میرسیم، «آزاده»، همه چیز از یک صندوق شروع شد، صندوقی که پای او را به بند کشاند.
چند نفر از اهالی روستا را جمع کرد و پیشنهاد صندوق پسانداز و قرعهکشی محلی را به آنها داد استقبال خوب بود، همانگونه که میخواستند همه راضی بودند، گرهها از کار ساکنین روستا با همین وام بدون بهره باز شد.
هرچه جلو میرفتند استقبال بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه به پیشنهاد چند نفر از اهالی روستا تصمیم گرفت نفرات و مبلغ را افزایش دهند، تصمیم اشتباهی که زندگیاش را زیرورو کرد.
آخرین قرعه
قرعه به نام 3 نفر از اعضا رقم خورد و بدون دریافت وثیقه و یا چک و ضمانت، پول را تحویل آنها دادم، ماه که به سر رسید حاضر به بازگرداندن پول نشدند، اعضا شاکی شده بودند و من را بانی اصلی این بیتعهدی میدانستند.
کار به شکایت و کلانتری کشید، دستم به جایی بند نبود، در دادگاه هم توان دفاع از خودم را نداشتم و به همین دلیل به 18 ماه حبس محکوم شدم، 18 ماهی که تلخترین خاطرات زندگی را برایم رقم زد.
به 18 ماه حبس محکوم شدم، 18 ماهی که تلخترین خاطرات زندگی را برایم رقم زد.
خاطرات تلخ زندان هنوز هم قلبم را میفشارد، هیچ نقطه امید و روشنی نمیتوانست مایه تسلی خاطر و دلگرمیام شود.
در بندی گرفتار شده بودم که دلیل اصلی آن اعتماد بیجا و ندانمکاری خودم بود، آهی در بساط نداشتم تا بخواهم 100 میلیون تومان طلب اعضا را که هر کدام به نوعی برایم شاخ و شانه میکشیدند بپردازم، شرایط زمانی سخت و سختتر شد که به جرم نکرده مجبور بودم درد دوری تنها فرزندم را هم از پشت میلههای زندان تحمل کنم.
انگار دنیا روی سختاش را هر روز به من سخت و سختتر نشان میداد. خانوادهام به دلیل خوردن مهر حبس بر پیشانیام بیتوجه به اینکه بیگناه به این روزگار افتاده بودم ترکم کردند.
ساز جدایی بر تار زندگی
شوهرم خیلی زود ساز جدایی را بر تار زندگیمان نواخت، دلم در آن روزهای سخت از عالم و آدم گرفته بود، روزها برایم بسان شب تار میگذشت. پسر دلبندم نزد مادرم بود و من در انتظار گذر از برزخی بودم که ناخواسته گرفتارش شده بودم و چارهای جز عبور از آن نداشتم.
توکل به خدا و برگشت پیش پسرم تنها روزنه نوری بود که در آن روزهای تار به من امید میداد، گرهزدن بر تار و پود دار قالی و گلیمبافی را از مادرم یاد گرفته بودم نشستن پای دار قالی در روزهای کودکی مرا به بافندهای چیرهدست تبدیل کرده بود. هنری که در پشت میلههای زندان به سرگرمی و منبع درآمدی برایم تبدیل شد.
ذهنم خیلی روشن بود کمتر از نقشه استفاده میکردم هرچه بود در مغزم نقش گرفته و بر تار و پود سفید و آبی دار قالی پیاده میکردم همزمان با طلوع خورشید بافتن رجهای فرش را شروع میکردم و تا پاسی از شب ادامه میدادم، سرآخر هم با کمک متولیان زندان به قیمت مناسب برای تامین بخشی از مخارج زندگی پسرم می فروختم.
روزهای تار از پس هم میگذشت، گره زدن بر تار و پود قالی منبع درآمد خوبی برایم ایجاد کرده بود، عزمم را برای پرداخت بدهی که ناجوانمردانه به پای ام نوشته بودند جزم کرده بودم، اما زندگی ناسازگارتر از آنچه بود که تصورش را میتوانستم بکنم مبتلا به بیماری سرطان شده بودم. مهمان ناخواندهای که در آن شرایط تلخ به یک باره پایش به زندگی من باز شد و کم کم در وجودم ریشه دواند.
زندگی ناسازگارتر از آنچه بود که تصورش را میتوانستم بکنم مبتلا به بیماری سرطان شده بودم.
چارهای نبود باید زیر تیغ جراحی قرار میگرفتم به بیمارستان منتقل شدم. بدون همراه، تنها پسرم در آن شرایط به ملاقاتم میآمد و از اینکه تنها و بیکس در گوشه بیمارستان افتادهام برایم اشک میریخت.
تنها دغدغهام در آن شرایط سخت این بود که اگر عمرم به دنیا نباشد چه بر سر فرزندم میآید، نگرانی از آینده پسرم انگیزهای برای تلاش و جنگ با بیماری سرطان شد.
گذر از فصل سخت زندگی
روزهای سخت دوران نقاهت را همانجا در بند گذراندم و بالاخره با حمایت یکی از هم بندهایم توانستم سندی جور کنم و به قید ضمانت آزاد شوم.
در حالی از بند رها شده بودم که آهی در بساط نداشتم کسی هم نبود که در آن شرایط دستم را بگیرد، باید زندگیام را بار دیگر میساختم و روزهای تازهای برای پسرم رقم میزدم.
برخاستن دوباره
به کمیته امداد مراجعه کردم و سیر تا پیاز زندگیام را برایشان تعریف کردم و این آغازی شد برای گذر از فصل سخت زندگی و شروع دوباره من…
با دریافت 15 میلیون تومان تسهیلات از کمیته امداد، خانه کوچکی در همان حاشیه شهر رهن و اجاره کردم و در کمتر از چند روز دار قالی را علم کردم؛ اینجا برای من اول خط بود شروعی که تصمیم گرفته بودم همه آنهایی را که در آن شرایط سخت پشتم را خالی کرده بودند انگشت به دهان بمانند.
بافت روزانه 15 تا 20 رج عهدی بود که با گل و بوته بسته بودم و نمیتوانستم به راحتی از آن گذر کنم شب را با گرههای فرش به روز میبافتم.
بافت روزانه 15 تا 20 رج عهدی بود که با گل و بوته بسته بودم و نمیتوانستم به راحتی از آن گذر کنم شب را با گرههای فرش به روز میبافتم.
اگرچه آش نخورده و دهن سوخته بودم؛ اما کل مبلغی را که بابت آن 18 ماه حبس کشیده بودم به شاکیان پرداخت کردم، بعد از خلاصی از آن کابوس تصمیم گرفتم به زندگی خودم و پسرم که در این سالها کمتر از من رنج نکشیده بود، سامان بدهم.
چرخش کلید معجزه در قفل زندگی آزاده
گل روی گل بافته میشد فرش کلاهفرهنگ به کمر رسیده بود انگار زندگی داشت بار دیگر به روی من و فرزندم لبخند میزد، شادی با وجود تمام کم و کاستیهای زندگی در خانه ما را زده بود دوست داشتم همه را در این شروع شادی با خود سهیم کنم.
این حق همه انسانها است که شاد باشند. گرههای زندگی من داشت یکی یکی باز میشد. انگار معجزهای اتفاق افتاده بود، روز روشن به خواب شب تار زندگیمان آمده بود تا جایکه حتی بیماریام را هم فراموش کرده بودم تفاوت دیروز و امروز زندگی من به مانند قصه تخیلی میماند، زندگی که به مو رسید، اما به لطف خدا پاره نشد.
از پشت میلههای زندان تا کارآفرینی
هنوز هم چشمهایش میخندد وقتی از آغاز طرحی میگوید که چراغ خانههای زیادی را در حاشیه شهر سنندج روشن کرده است و نان سفره زنان و دخترانی شده که لبخند امید و شکفتن را در آینه چشمان آنها بارها و بارها به تصویر کشیده است.
تصمیم گرفته بودم، باید کاری میکردم کارستان برای زنانی که کمتر روی خوش زندگی را تجربه کرده بودند، روی سخت زندگی را بیش از سایر بخشهای آن دیده بودند حاشیه شهر پر از این دست آدمهاست، آنهایی که به کمترینها قانع هستند ولی جبر روزگار همین کمترین را هم از آنها دریغ کرده است.
چراغ امید زنان حاشیه
دل را به دریا زدم و برای دریافت تسهیلاتی که بشود با آن کارگاه کوچکی در محله «عباسآباد» سنندج راه بیندازم، از کمیته امداد درخواست کردم، مرغ آمین انگار همان حوالی بود که تا آرزو کردم اجابت شد، خیلی زود با درخواستم موافقت شد و با دریافت 50 میلیون تومان تسهیلات اولین کارگاه را راهاندازی کردم کارگاهی که کار خود را با اشتغالزایی برا 3 نفر شروع کرد و رفته رفته پروبال گرفت.
با دریافت 50 میلیون تومان تسهیلات کمیته امداد اولین کارگاه را راهاندازی کردم کارگاهی که کار خود را با اشتغالزایی برا 3 نفر شروع کرد و رفته رفته پروبال گرفت.
دایره آرزوهای من فراتر از اینها بود تنها یک مادر رنجکشیده میدانست شرایط سخت مادری را که شکم خالی فرزندانش را به امید صبحی پرروزی به روز بعد حواله میدهد تا چه حد رنجآور است اما عزم من برای ایجاد انگیزه و کار در بین بانوان حاشیه شهر جزم بود.
هرچه کار جلو میرفت به توسعه آن مشتاقتر میشدم، کارگاه منطقه عباسآباد به بالندگی رسید، رفته رفته بستر راهاندازی کارگاه دوم فرشبافی را این بار در منطقه «آساوله» از روستاهای بزرگ حومه شهر سنندج مهیا کردم.
زنان سرپرست خانوار در اولویت اشتغال
با آن تسهیلات 50 میلیون تومانی رفته رفته توانستهام برای 50 نفر از بانوان ساکن حاشیه شهر که اکثر آنها زنان سرپرست خانوار و زیرپوشش حمایت کمیته امداد هستند در این 2 کارگاه مشغول به کار هستند.
در این سالها هم خیلی را آموزش دادهام، فرشبافانی که هر کدام امروز استادکارانی هستند که میتوانند کارآفرینانی موثر باشند، اما همچنان کار را با من ادامه دادهاند.
در کنار این دو کارگاه فعال برای تعداد زیادی از بانوان فرشباف و خوشذوق روستایی هم اشتغال ایجاد کردهام براساس نیاز و سلیقه بازار مواد اولیه و نقشه قالی در اختیار فرشبافان قرار میدهم و به صورت منظم بر کار آنها نظارت دارم.
توسعه نیازمند حمایت
این توانایی را در خودم میبینم اگر مسئولان حمایت کنند برای بانوان بیشتری در قالب این دو کارگاه و حتی واحدهای جدید اشتغال ایجاد کنم.
تسهیلاتی برای توسعه کارگاه به دستور متولیان امر در مرکز مصوب شد؛ اما متاسفانه با وجود تمام پیگیریهایی که انجام دادم موفق به دریافت آن نشدم، اگر این تسهیلات در موقع و زمان خود پرداخت میشد زمینه اشتغال چندین نفر دیگر را فراهم میکرد اما در گیرودار بروکراسیهای دست و پاگیر ادارات باقی مانده است.
تسهیلاتی برای توسعه کارگاه به دستور متولیان امر در مرکز مصوب شد؛ اما با وجود تمام پیگیریهایی که انجام دادم موفق به دریافت آن نشدم
در زندگی مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتهام، ولی هرگز نا امید نشدهام به آینده و روزهای خوب امیدوارم با کمک مسئولان در آینده نزدیک شاهد توسعه هرچه بیشتر این ظرفیت باشم.
گره امید فرش میزنند
برگ برگ خاطراتش را همانجا پشت دار قالی برایم ورق میزند، گوشهایم پر میشود از زمزمههای حیرانخوانی این هنرمند چیره دست کارگاه آزاده خانم، برایم از روزهایی میگوید که از کودکی این هنر را آموخت و تاکنون نیز دست از آن نکشیده است؛ او که فرشبافی را از مادرش یاد گرفت و شانه به شانه مادر و خواهرانش بر تار و پود دار قالی گل و بوته نقش زده است.
نقشآفرینیهایی که بعد از رفتن به خانه بخت هم ادامه داشت، فرش در تار و پود زندگی او درآمیخته است، میگوید: زندگیام روز به روز، رج به رج و گره به گره نقش و نگار فرش است نقش رنگی که از کناره فرش تا حاشیه با ذوق نقش میزند.
بهترین فرشها را بافتهام؛ اما حتی یک نمونه آن باقی نمانده است هم کمک خرج و هم سرگرمی است سن و سالی از من گذشته نمیخواهم زحمت کشیده اید آمده اید کمک حال ما باشید.
گره کور بیمه بر تار فرش
صدای دفهزنی سکوت اتاق را در هم شکسته است؛ بهت من و زیبایی طرح و نقشی که روح آدمی را جلا میبخشد.
تابش نور خورشید بر روی گلهای قالی چنور خانم زیبایی آن را دو چندان کرده بود، میگوید: درآمدی به جز فرشبافی ندارد، اما امان از مشکلاتی که همراه همیشگی قالیبافان این مرز و بوم است.
گره بر گره میزند و از گرانی مواد اولیه فرش و افزایش نرخ بیمه میگوید، اینکه کسانی از بیمه قالیبافی بهرهمند هستند که اصلا فعالیتی در این حوزه ندارند چون متاسفانه نظارتی روی بیمه قالیبافی وجود ندارد.
پشتوانه محکم
خورشید میبافد، نور میپراکند تا رنگ رنج و زندگی را طلایی کند، «گلاویژ» با تار و پود فرش بزرگ شده است از 11 سالگی با فرش زندگی کرده و چرخ امروز اقتصاد خانوادهاش را با فعالیت در این زمینه میچرخاند، میگوید: دو سال است که در کارگاه آزاده خانم مشغول به کار شدهام و فرشبافی تنها منبع درآمد خانوادهام است.
وجود این دست کارگاهها برای امثال من که زن سرپرست خانوار هستم و بار زندگی را به تنهایی به دوش میکشم نعمت است، چراغی که از مسئولان انتظار داریم با حمایت از کارآفرین و نیروهای فعال در آن اجازه ندهند خاموش شود.
وجود این دست کارگاهها برای امثال من که زن سرپرست خانوار هستم و بار زندگی را به تنهایی به دوش میکشم نعمت است
اقتصاد بیش از 10 تا 20 خانوار بر پاشنه دار فرشهای این کارگاه میچرخد، شاید دستمزد دهنگیری نباشد اما همین آب باریکه هم خوب است.
حمایت از این دست کارگاهها میتواند اشتغال را رونق ببخشد و این هنر ماندگار را از فراموش شدن نجات دهد.
خانه امید
آخرین رجهای برنامه امروز را میبافد با مهربانی دقایقی مرا مهمان لحظههای نابی میکند که تجربه بیش از چهار دهه بافتن بر تار و پود قالی را به همراه دارد.
«رابعه خانم» در گذر از 63مین بهار زندگی خود هنوز هم نقش برتار و پود فرش مینوازد و میگوید؛ کارگاه آزاده خانم نقطه امیدی برای تک تک بانوانی است که در این مجموعه فعالیت میکنند.
«رابعه خانم» در گذر از 63مین بهار زندگی خود هنوز هم نقش برتار و پود فرش مینوازد و میگوید؛ کارگاه آزاده خانم نقطه امیدی برای همه ماست
حاشیههای شهر کمتر رنگ توسعه به خود دیده است، زنان و دختران در این منطقه سرگرمی چندانی ندارند این کارگاه جدای ادز درآمدزایی، به خانه امیدی برایمان تبدیل شده است.
سن و سالی از من گذشته است، دیگر توان سابق را برای بافتن فرش ندارم، بیشتر در شستن و کلاف کردن نخها کمک کار آزاده خانم هستم، در حق امثال ما ظلم شد چوب بینظارتی در حوزه بیمه فرشبافان را خوردیم.
حسرتی از جنس دار قالی
دستان «بخشنده» خانم هم با تار و پود فرش انس عجیبی دارد، اما حسرت نشستن پشت دار قالی که برای خودش ببافد 30 و چند سال است روی دلش سنگینی میکند، اینکه تاکنون چند تخته فرش بافته، آماری ندارد، اما با تمام سختیها و بیمهریهایی که پای دار قالی کشیده است هنوز که هنوز است عشقی عجیب به نشستن پای دار قالی دارد.
میگوید از 10 سالگی فرش میبافم، دست، چشمان و حتی پاهایم روی این کار گذاشتهام گلهمندی ما از تامین اجتماعی این است که به دلیل عدم نظارتهای کافی حق بافندگان واقعی ضایع شده است، کسانی که توان مالی داشتهاند با وجود اینکه حتی یک گره بر هیچ فرشی نزدهاند حق بیمه پرداخت میکنند و الان به عنوان مستمریبگیر حقوق دریافت میکنند.
قصه ادامهدار نقش و رنگ
هر کدام از این گرهها دنیایی حرف دارد، قصه روزهای تلخ و شیرین اما سرشار از عشق، این فرشها راهی طولانی تا رسیدن به سرانجام ندارد، شاید یک یا دو ماه دیگر و بعد از آن راهی مسیری در این سوی مرز و یا آن طرف مرزهای کشور میشود.
تا زمانی که دار قالی برقرار است میبافند و میبافند با این خیال که شاید این آخرین دار قالی است، با وجود تمام بیمهریها و مشکلات «آزاده خانم» عزمش را برای توسعه کارگاههای فرشبافی در حواشی شهر سنندج جزم کرده است اما پرداخت تسهیلات ارزانقیمت تنها خواسته این کارآفرین توانمند است و میگوید؛ برای رونق تولید و اشتغال بیشتر در عرصه فرش، موانع زیادی در مسیر دریافت تسهیلات از سوی بانکها ایجاد میشود به گونهای که باید از هفت خوان رستم گذر کرد.
تاریخ فرش
فرهنگ و سبک هنر قالیبافی ریشه در زندگی مردمان کرد زبان شهری و روستایی سرزمین فرهنگ و هنر دارد، صنعتی که به گفته کارشناسان قدمتی بیش از 700 ساله در شهری کردستان دارد، کردستان دارای 2 برند جهانی به نام فرش پولادین بیجار و فرش یک پود سنندج است و سالانه180 هزار مترمربع فرش در این استان بافته میشود که نشانگر ظرفیت بالای این استان در زمینه فرشبافی است در حال حاضر 180 کارگاه تولید فرش دستباف در کردستان فعال است که 95 درصد بافندگان آن را بانوان تشکیل میدهند و 12 هزار نفر از مجموع بافندگان استان زیرپوشش بیمه تامین اجتماعی هستند.
در حال حاضر12 هزار نفر در این استان از مزایای بیمه تامین اجتماعی قالیبافان بهرهمند هستند که 8 هزار نفر از این تعداد را قالیبافان تشکیل میدهند.
قطعا افزایش تولید فرش دستباف در استان در کنار اشتغالزایی پایدار زمینه صادرات این محصول به بازارهای هدف رونق میبخشد و موجب ارزآوری به کشور می شود.
امروز به برنامه دقیقی برای تولید و صادرات این محصول نیاز داریم تا بستر افزایش ارزآوری در این صنعت فراهم شود.
صادرات فرش در اوایل دهه 70 حدود یک میلیارد و 740 میلیون دلار بوده رقمی که متاسفانه به دلیل بیمهریها روز به روز آب میرود…رونق هرچه بیشتر این دست کارگاهها در کنار اشتغالزایی، امیدآفرینی برای بانوان حاشیه شهر می تواند به مانایی این هنر 700 ساله کمک کند، چراغی که امروز در دل بانوان هنرمند حاشیه شهر سنندج روشن شده است اما، اگر حمایت نشوند، خاموش خواهد شد.
انتهای پیام/2330/71
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است