Get News Fast

 

بانویی که با طراحی روسری، کارآفرین شد

می‌گفت همیشه دنبال دردسر بوده، برای خودش، برای زندگی، برای اینکه یک همسر و مادر خوشحال باشد باید تجربه می‌کرد و متوقف نمی‌شد تا امروز یک داستان پرفرازونشیب و سراسر ماجرا برای گفتن داشته باشد.

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، مهدیه یزدانی، انجام یک کارهایی در زندگی قبل از هر چیزی ، شجاعت می‌خواهد و جسارت، به قول خودمانی‌اش باید سمج بود تا رسید. زندگی کردن با این آدم‌های این شکلی کمی سخت است، آن‌ها به‌روزی که در آرامش کامل چای بنوشند، بیرون روند، دوستانشان را ببینند، خرید کنند یا در کنار خانواده خوشحال باشند راضی نیستند.

در چنین شرایطی احساس کمبود می‌کنند و افسردگی، برای این دسته از آدم‌ها زندگی به قامت دردسرهای جدید، چالش‌های نو، استرس تحویل کار، شلوغی‌های سفارش، ناامیدی و خرابکاری و امیدواری و موفقیت درمی‌آید.

می‌گفت همیشه دنبال دردسر بوده، برای خودش، برای زندگی، برای اینکه یک همسر و مادر خوشحال باشد باید تجربه می‌کرد و متوقف نمی‌شد تا امروز یک داستان پرفرازونشیب و سراسر ماجرا برای گفتن داشته باشد.

فاطمه‌ی سخت‌کوش آهنی، اهل افسردگی و نشدن و کم‌آوردن نیست؛ اتفاقاً باید نشود، باید پولت را بخورند، باید به مشکل بخوری، باید اذیت شوی و همه این‌ها جزئی از کار است. از دل همین چالش‌ها تجربه و ایمان به خودت را بیرون می‌کشی تا برای چالش‌های بعدی قوی‌تر ظاهر شوی.

برای هدفم دانشگاه را رها کردم

سختی درس خواندن برای کنکور ۱۷ سالگی را، روزهای نامزدی‌ام با سجاد شیرین می‌کرد. رتبه ۱۲۰۰ کنکور، پذیرفته‌شده‌ی تربیت‌معلم و حقوق خوانده‌ی دانشگاه بجنورد و البته انصرافی‌ترم ۳ هستم! حقوق، با روحیاتم سازگار نبود و وقتم را سر کلاسی که علاقه‌ام نبود هدر ندادم.

مریم که وارد زندگی‌مان شد ۸ ماه تمام، همه ثانیه‌ها به مادری می‌گذشت و این طبیعت هر مادری است که فرزند نوزاد دارد. کم‌کم بیکاری داشت برایم آزاردهنده می‌شد. زیر برف آن سال‌ها مریم را در یکدست به بغل گرفتم و جعبه جواهردوزی‌ام را در دست دیگر، راه می‌افتادم سمت خانه مادربزرگ‌های مریم که برای چند دقیقه در روز با فراغ بال هم لبخند کودکم را ببینم و هم آرامش بعد از کار خودم را.

بانویی که با طراحی روسری، کارآفرین شد

آخر همان سال بود که سعی کردم طراحی لباس‌هایم را جدی دنبال کنم اما ناکام ماند، شعر می‌خواندم و نقاشی می‌کردم، چند وقت بعد اولین نمایشگاهم را از همین آثار به اجرا گذاشتم، ۳ ماه در شرکتی کارکردم و بیرون آمدم، نمی‌توانستم در چهارچوب دنیای کارمندی دوام بیاورم.

اولین بار از مشهد پارچه خریدم و بعد از عوض کردن چند خیاط بالاخره اولین تولیدات روسری‌هایم آماده ارائه شد، آفتاب که کمی از پشت پنجره سر می‌کشید درون خانه، مریم ۲ ساله‌ام را می‌سپردم دست مادربزرگش و راهی مشهد می‌شدم، خیابان‌های مشهد را پای پیاده دور می‌زدیم، هزار جور قاب می‌بستیم و هزار مدل اطوار درمی‌آوردیم که عکس‌ها باوقار و زیبا باشند.

از زمین و زمان برای بد نشدن نور فضا دست یاری می‌گرفتیم تا همه‌ی طرح‌های آماده‌شده را به کمک دوستم عکاسی کنیم، هنوز آفتاب نرفته و ستاره نزده قبل از شب برمی‌گشتم آشیانه‌مان که فاطمه‌ی سجاد و مادر مریم شب را بدون او سپری نکند، این ترکیب نفس‌گیر زندگی من بود، ۶ ماه و ماهی چند بار، یادم رفته بود بگویم، من همیشه خودم را همسر سجاد و مادر مریم و فاطمه‌ی سرسخت می‌بینم.

با همین ترتیب، هر کاری که انجام می‌دهم برای وقتی است که همسرم در خانه نیست، وقتی می‌آید، من می‌شوم فاطمه‌ی بی‌دغدغه‌ی خانواده و این‌ها را تفکیک و مدیریت می‌کنم، از همین روزها برند روسری من یعنی مرسا متولد شد، یک سال و چند ماه پیش.

طراحی روسری را دوست داشتم، اما برایم غول بزرگی بود. مثل همه بارهایی که شروع کردم و یا موفق شدم یا شکست خوردم این بار هم برای چندمین بار تصمیم گرفتم شروع کنم، هفت روزی که شبانه‌روزی هم یاد گرفتم و هم کارکردم، بال خیالم را نشاندم روی کاغذ، چشم‌هایم را بستم و قلم را به ساز نوای رؤیاهایم چرخاندم، قلم چرخید و چرخید، رنگ زد و پروانه شد، پروانه شده و پرواز کرد و شد پرواز، پروازِ مرسا اولین طرح، فاطمه‌ی مرسا و همچنان پرفروش‌ترین طرح روسری‌هایم.

روی ناخوش روزگار انگار فاطمه‌ی خوشحال ذوق‌زده قرار نبود خوشنودی‌اش پایدار باشد، دستگاه چاپ روسری در بجنورد نبود، نشستم پشت لپ تاب و بعد از کلی تحقیق و یک صبح تا شب تماس و حرف زدن برای پیدا کردن چاپخانه پارچه، ۵۰۰ هزار تومان دادم برای ۵ چاپ، طرحی که باید ۳ روزه می‌رسید، روز بیستم دست من بود. روزی که من تصمیم گرفتم کلاً بی‌خیال روسری و کارآفرینی شوم. چاپ روی چاپ و رنگ‌های خراب و طرحی که به‌هم‌خورده بود.

همه‌ی مسیری که برای پیدا کردن همین چاپخانه آمده بودم را باید دوباره می‌رفتم، آن‌هم معلوم نبود بشود یا نه.

جنس‌ها را مرجوع کردم و پولم هم برنگشت. رفتم دنبال اسپانسر، هیچ‌کس نخواست که ریسک کند و از طرح‌های من حمایت کند. حالا خیلی از مسئولین به فکر خریدن دستگاه افتادند تا صفرتاصد کار استانی انجام شود، حتی از عراق برای تولید کار پیشنهاد داشتم. بگذریم.

این مورد که کلاً منتفی شد افتادم دنبال گزینه بعدی، خیلی زود پیدا کردم، مجبور شدم ۳ میلیون و ۵۰۰ تومان پول چاپ بعدی را قرض کنم. حالا باید یک فکری به حال فروش ۵۰ روسری می‌کردم، اما انگار قسمت این بود پرواز در عرض ۲ روز فروش برود.

آن ۳ میلیون و نیم شد ۷ میلیون تومان، بعد ۱۰ میلیون تومان، بعد ۲۰ میلیون تومان و حالا قریب به ۸۰ میلیون تومان سفارش چاپ می‌دهیم و این گردونه از همان ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان شروع شد.

بانویی که با طراحی روسری، کارآفرین شد

انواع کارهای هنری را تجربه کردم. از عروسک‌های خمیری روی لیوان تا طراحی کت و لباس و جواهر دوزی، برخی اوقات پیش می‌آمد ۱۲ ساعت تمام بدون استراحت و غذا فقط روی یک عروسک خمیری کوچک کار می‌کردم. برای فروش کارهایم مغازه‌های شهر را دور می‌زدم.

به خاطر تجربه‌های مختلف درزمینهٔ های هنری خیلی حرف و متلک شنیدم. خیلی راحت می‌گفتند نمی‌توانی و وسط راه کارت را رها می‌کنی، فقط هزینه‌های بیخودی می‌کنی و… هرکسی یک‌جوری حرف می‌زد.

همه‌ی این‌ها برای من می‌شد انگیزه و پله که برای آرزوهایم بیشتر تلاش کنم، برای همین (درحالی‌که می‌خندد) مرسا را ناموسی جلو بردم! حالا اما ورق برگشته و همان‌ها می‌آیند پیش من برای مشاوره‌ی کسب‌وکار.

هر وقت که فرصت کوچکی پیدا کنم کار می‌کنم. لپ‌تاپم را در مهمانی‌ها برده‌ام، روضه‌ها دستم است، مسافرت همراهم است و حاصل طراحی درازکش من در حالت بیماری جسمی همین چند وقت پیش شد، طرح دیبا!

در حال حاضر غیر از صفحه در فضای مجازی، سایت زدیم و چون تولیدات سریع به پایان می‌رسد در سایت پیش‌فروش گذاشته‌ایم تا کسی از خرید جا نماند، به همه استان‌ها نیز ارسال داشتیم و داریم، حتی از روستاهایی که اسمشان را نشنیده‌ایم هم سفارش گرفتیم.

اولین رویدادی که برگزار کردم خیلی خاطره خوبی شد، در آن سال در بجنورد فقط چند روز خیلی کوتاه برف آمد. روزی که قرار بود صبح تا ظهر رویداد داشته باشیم، از شب قبل برف شروع به باریدن کرد، صبح روز بعد در برف شدیدی که می‌بارید رفتم و رگال‌ها را چیدیم و تا ظهر آنجا بودم.

ظهر که جمع کردم و داشتم می‌رفتم باریدن برف تمام شد. از تجربه‌های سختم بود. آخرین فروش حضوری هم در رویداد دیگری بود در قیمت‌گذاری کارهایم نیز تمام تلاشم بر این است که پولی که می‌گیرم حلال شود.

دوست دارم بجنورد بشود قطب روسری ایران و البته ارز وارد کشورم کنم اما امکانات و دستگاه و حمایت‌ها همان نقطه‌هایی است برای یک کارآفرین که نیاز به کفش آهنی دارد.

بانویی که با طراحی روسری، کارآفرین شد

فارس: یک اسم را خیلی زیاد بین حرف‌هایش می‌شنیدم، هرچند جمله که می‌گذشت یک‌بار اسمش را می‌آورد، می‌پرسم این‌همه فاز منفی و نمی‌توانی ها که زیاد هست، کسی بود که باورت داشته باشد و به‌جرئت یک اسم را روی زبان می‌آورد.

فاطمه مرجانی: سمانه، سمانه خیلی به من ایمان داشت و حتی اگر من ناامید بودم سمانه بود که با قاطعیت می‌گفت من مطمئنم یک روز آن‌جور که دلت می‌خواهد می‌درخشی و هیچ‌وقت نشد حتی ذره‌ای بخواهد تردید کند در اینکه به من انگیزه و امید دهد و از سخت‌کوشی‌ام بگوید.

و همسرم که همه‌چیز را برای هر کاری که می‌خواستم فراهم می‌کرد و هرگونه هزینه‌ای را حمایت می‌کرد و برایش مهم نبود آورده‌ی مالی داشته باشد یا نه، فقط برای آرامش فاطمه‌ای که دنبال دردسر بود.

فارس: بعد از ۱۲ ساعت سرپا ایستادن در آخرین رویدادی که داشت با او صحبت کردم، حالِ فاطمه‌ی مرجانی با همه خستگی‌ای که از چشمانش به فضای اتاق ساطع می‌شد، خوب بود. خیلی خوب بود. فاطمه‌ی دردسر طلب این روزها که کارآفرین موفقی شده، آدم خوشحال‌تری است و این را خستگی تن و ذوق چشم‌هایش فاش می‌کند.

پایان پیام/ی


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − یازده =

دکمه بازگشت به بالا