گردنهایی که از ما بریدند و نامی که از سرهایمان نیفتاد
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فیلم را پخش میکنم و خشکم میزند. هزار بار خواستم تا آخرش را ببینم و هزار بار دست و دلم لرزید. مردانی سیاهپوش، بدقیافه و با شمشیرهایی کشیده، جوانهایی که ریشهایشان تازه ریشه زده را از یقه میکشند و اسمهایشان را میپرسند. جوانی میگوید: «علی» و سرش را بیجرم و حتی محاکمه، میبُرند. خون همه جا میپاشد و بدن بیجانش را روی کپه جسدها پرت میکنند. اما هنوز صف بلندی از جوانهای شیعه عراقی باقی مانده که پایان همهشان روضه قتلگاه است. بمیرم برای مادرهایشان. مگر جرمشان چیست؟!
فیلم جلوتر میرود. جوان بعدی را کشان کشان از صف بیرون میآورند. میگویند: «نماز بخوان.» میخوانَد. میگویند: «نه! اذان نمازت را هم بگو» اذان میگوید: «الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله» و سکوت میکند. نفرت، چشمهای مرد سیاهپوش را پر کرده. نعره میکشد: «بقیهاش را هم بگو رافضی!»
جوان دستپاچه میشود. تنهاست. کم سن و سال است. مادری کنارش نیست و خونِ لخته شدهی گردنهای بریدهی رفقایش، دور تا دورش را پر کرده. دوربین مرد سیاه پوش جلوتر میآید و لبهای خشک و ترک برداشتهی جوان، از هم باز میشوند: «اشهد ان علیا ولی الله»
کینههای داعشی
مرد سیاهپوش گر میگیرد. صورتش سرخ میشود و خونش میجوشد. انگار «حیدر» را میبیند که با درِ کنده شدهی قلعه خیبر روبهرویش ایستاده. کینههایِ داعشیِ از تبار بنی اسرائیل، زنده میشود؛ این جماعتِ قداره به دست، آتشِ زیر خاکسترند و برای انتقام از آل علی (ع) دنبال بهانه میگردند.
با فحش و لعنت، زیر پای جوان را خالی میکند. به صورت روی زمین میخواباندش. موهای جلوی سرش را میکشد و گلویش را بیخ تا بیخ میبُرد. حضرت زهرا (س) روضه میخوانَد و کرانهی سبز دجله پر از رد سرخ خون میشود؛ خونِ گرم پسرانی که از سینهی مادرانشان محبت علی (ع) را نوشیدهاند تا با خنجرهای زهرآگین شمرهای زمانهشان شهید شوند.
مردان سیاهپوش داعشی به بدنهایی که کم کم در آب فرو میروند خیره میشوند و هلهله میکنند؛ مثل هلهلهی شمر و خولی و حرمله، ظهر عاشورا و بالای گودال قتلگاه. خیال میکنند که مردان عشیرهی شیعه را یک هزار و چند صد سال پس از کرب و بلای سیدالشهدا (ع)، خوب گیر آورده و قتل عام کردهاند اما این حضرت علمدار است که با بازوهایی بریده به استقبالشان میآید و بر گلوهای بریدهشان بوسه مینِشانَد و عَلَم را دست به دست عقیلهی بنی هاشم تا به دستان ما میرسانند.
مایی که ولایت علی (ع) از روز ازل با گوشت و پوست و استخوان و بلکه روحمان درآمیخته است. مایی که اگر در کوچهها و خیابانها و حتی خانههایمان صدا بزنی: «علی»، همزمان چند نفر به طرفت برمیگردند و میگویند: «جانم، بفرما!» چون اسم همهشان علیست؛ چون مادران خطهی دفاعهای مقدس، نذر کردهاند که اگر قرار است گلوی پسرانشان به جرم عشق علی (ع) بریده شود پس مانند حسین (ع) اسم فرزندانشان را علی اکبر و علی سجاد و علی اصغر بگذارند.
والیای همنام علی
و مگر داعشیان از چه میهراسند؟ جز همین مرزهای آهنین وطنی که نامش «جمهوری اسلامی ایران» و والیاش هم نام مولایش، علیست. داعشیان چه میخواهند؟ جز لگدمال کردن خاکِ اهوازی که میدانند دروازهی ورود تشیع این وطن است و در گهوارههایش پر از علیست. و داعشیان چه را میجویند؟ جز تمام شدن نام و فکر و منش و اندیشه و جوانمردی و عدالت علی (ع)، در دل و زندگیهای ما.
اما «عمار»ها و «مالکاشتر»ها و «حجر بن عدی»های این خاک، سکوت نکردند و در نفخ صور «دفاع از حرم» به پا خواستند و آرزو به گورشان کردند. و یادشان دادند که تا دنیا دنیاست، اگر تمام پدافندها و آفندها و موشکها و تحریمها و حتی شمشیرهایشان را به کار بگیرند، قلب تپندهی تشیع اینجاست و خانه به خانهی مردمان این دیار، سنگرهای موالیان مولاست.
ماذنه به ماذنه
حالا شهر به شهر، میدان به میدان، ماذنه به ماذنه، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه و خانه به خانه، ذکر «یا علی» ورد زبانهاست و «الیوم اتممت علیکم نعمتی» را با «اشهد ان علیا ولی الله» جشن گرفتهاند. حالا مردان با هوسه بیرون آمدهاند تا برای شیخی به نام امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) یزله بروند و با تمام جانشان بر زمین پای بکوبند؛ آن هم پای کوفتنی که صدایش تا کاخهای «تلاویو» برسد و یادشان بیاورد که فرزندان حیدر کرار برای کندنِ دوبارهی درهای قلعهی خیبر آمادهاند! که اگر گفتند «یا علی»، دیگر هیچ «گنبد آهنین» و سامانه هواییِ دفاعیایی جلودار موشکهای «فتاح»شان نیست و خاکشان را به توبره میکشند.
اما تمام اینها حرف است و ای کاش بودند و خودشان میدیدند که جمهوری اسلامی ایران امروز چطور ولوله شده. چطور قیامت به پا شده. قیامتی خوب و واضح و دیدنی! و اصلا بیایید اینبار ما باشیم که میخواهیم برای آنها فیلم پیروزی مخابره کنیم.
صدایمان را میشنوید؟
صدایمان را میشنوید حضرات اسرائیلیِ خیبرنشین؟! امروز، شانزدهم تیر ماه سال یک هزار و چهارصد و دو هجریست و تمام ایران ولوله است. همهی مردم به خیابانها ریختهاند. پیر. جوان. کودک. نوجوان. مهندس. معلم. نویسنده. بیکار. مدیر. شاعر. نقاش. پاکبان. راننده. روحانی. خواننده. و همه. هیچکس توی خانهاش نیست و میدانها شلوغ و پلوغ است. مردم دست توی دست بچههایشان آمدهاند. پای بر زمین میکوبند. پرچم بیرون آوردهاند و با تمام جانشان فریاد میکشند: «اشهد ان علیا ولی الله» میدانم که این اسم برایتان غریبه نیست. میدانم که اگر هیچ زبانی را هم بلد نباشید اما «علی» و داغی که به دلهای سیاهتان گذاشت خیلی خوب برایتان آشناست. پس حالا که خودتان به غدیرمان نرسیدید لااقل فیلمهایش را ببینید. خوب و با دقت. و به شعارهای مردم، که ما در زبان محلی خودمان به آن میگوییم «هوسه» خوب گوش بدهید. این شعرها برایتان آشنا نیست؟ این شعارها؟
میدانم به مذاقتان خوش نمیآیند اما ترجمهاش را از خودمان بشنوید بهتر نیست؟
هوسهها این را میگویند: دیر رسیدید آقایان. کار از کارتان گذشته و قافیه را باختهاید. حنای داعشیتان دیگر برای هیچ ملتی رنگی ندارد. به قول قرآن «موتوا بغیضکم» میدانید چرا؟ چون تمام تیرهایتان به سنگ خورده و عمارها و مالکاشترهای ایرانی، آن مردان سلحشور میدانها، «علی» را به زمانهای آوردهاند که مردماش قدرش را میدانند، به اینجا، به جمهوریِ اسلامیِ ایرانی که برخلاف میل شما، موقوفهی تمام مُهرِ «علی» و آل علیست.
پایان پیام/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است