Get News Fast

 

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

در بزنگاه یوم‌العید هیأتی خانوادگی با اعوان و انصار و کوله‌باری از محبتِ نشات گرفته از یوم‌الله سرازیر آق‌داش شدند تا بسازند هر آنچه تا به حال رویا بود؛ میان کوله بارشان؛ مشتی شادی، قهقهه به میزان لازم، چراغ و ریسه ریز و درشت به وفور، هدیه تا دلت بخواهد، شعر و سرود یک عالمه، قدری مهر و مودت، اندکی نمک روز عید و عشق به اندازه سلیقه هر نفر هست.

خبرگزاری فارس -همدان، سولماز عنایتی: پشت سر عصر قدم ‌زنان راهی دَر و دشت و جاده‌های پرپیچ و خم شدم؛ دل به جاده و سنگلاخش دادم و همه‌ی مسیر دل شریک شدم با ساکنان محجوب و محفوظ به حیای «آق‌داش».

در سرم سوداها ‌‌چرخید و حباب‌ها جان گرفت ولی راه هنوز کِش دارد و ادامه؛ نگاهم را از میان شیشه خاک گرفته ِخودروی به نفس افتاده عبور دادم و چشم چرخاندم بلکه بیابم دلیل این آمدن و سر زدن و دل سپردن را.

یک سر حواسم به چرا و چگونه گره خورد و سر دیگرش به جاده‌های نه چندان امروزی، به خانه‌های خشت و گِلی و به آب پر داستان که هر روز از قطره‌هایش کاسته می‌شد.

 القصه با هزار و یک خیال، مقصد به بغل، ورودی مسجد پا بر خاک پاک «آق‌داش» گذاشتم و سفیر شدم بی‌آنکه بدانم این سفارت از کجا آب خورده، بی‌آنکه بدانم پای استوارنامه‌ام را کی؟ کجا؟ امضا کرده، من صفیر آه‌ شدم در بزنگاه یوم‌التبسم.

و اما مسجد! مهمان در بزرگ و بی‌قواره‌اش شدم، بعد از لای درز لولاهای زنگ گرفته سَرک کشیدم و حیاط به کلوخ نشسته را دید زدم. در باز است اما نمی‌دانم چرا لقمه را دور سرم چرخاندم و نظاره‌گر غربت مسجد بی‌تابلوی آق‌داشِ باز هم بی‌تابلو شدم، یحتمل با خودم گفتم مبادا دلشان به رنج آید.

راستش وصف ثانیه و دقایق به التهاب نشسته‌ام خلاصه شد به روستا، خشکسالی، خانه‌های خشت و گلی که نشانی از قرن ۲۱ ندارد و مسجدی که سال به سال دَر آن باز نمی‌شود، به بچه‌های قد و نیم قد و قوس خنده ماسیده و بی‌رمق و روستایی که هیچ کجای نقشه نیست در آخر هم انتظار یک کار کارستان.

من صفیر شدم و گوش به گوش تب و تاب دلم را رساندم، دست آخر در همان بزنگاه یوم‌العید هیأتی خانوادگی با اعوان و انصار و کوله‌باری از محبتِ نشات گرفته از یوم‌الله سرازیر محرومیت و مسجد تک و تنهای آق‌داش شدند تا بسازند هر آنچه تا به حال رویا بود.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

ساختن یک روز قشنگ

میان کوله بارشان؛ مشتی شادی، قهقهه به میزان لازم، چراغ و ریسه ریز و درشت به وفور، هدیه تا دلت بخواهد، شعر و سرود یک عالمه، قدری مهر و مودت، اندکی نمک روز عید و عشق به اندازه سلیقه هر نفر هست.

پس ماشین به ماشین سرازیر شدند به سمت کوچه بِلِ باریک مسجد روستا، از زن و مرد گرفته تا دختر و پسر؛ کوله باز کردند و هیأتی دست به کار ساختن یک روز قشنگ شدند.

سبد سبد میوه کنج پرده‌کشی شده مسجد بسته‌بندی شد، ریسه ریسه چراغانی محوطه حیاط و داخل مسجد را آذین بست، عطر سلام و صلوات در سرسرای مسجد پیچید و شربت معطر به گلاب فرد اعلا سینی سینی آماده شد و کیک و شیرینی به راه.

کودک و بزرگ بادکنک به دست، نفس چاقشان را راهی شکم بادکنک‌ها کردند تا جشن یوم‌التبسم با خنده از ته دل تکمیل شود. طبخ غذا و سنگ تمام گذاشتن هم هست، توزیع شیرینی و شربت هم هست، هیاهوی سبزی پاک کردن و شستن و بسته کردن هم هست.

شوق انجام تند تند کار و پس و پیش هم هست، سر از پا نشناختن و تعلل نکردن هم هست، اینجا ۳۰، ۴۰ کیلومتری مرکز شهر همه چیز هست از ایمان به یوم‌الجمع‌المسؤول گرفته تا توجه به یوم اطعام‌الطعام.

خلاصه یکی دو ساعتی از چرخش عقربه‌ها به مهیای اسباب و لوازم و کادو پیچ کردن هدایا و تکمیل سور و سات شب گذشت، یکی دو ساعتی که ۱۵، نه ۲۰ اصلا شاید ۳۰ نفر پای کار ایستادند و یوم‌العید را ساختند.

من صدا شدم ولی وردست هیأتی‌ها آستین بالا زدم و خادم هم شدم، بودن میان جمع مستان عجیب حالی دارد؛ مستانی که بی‌محابا دل به مهمانی درجه یکی دادند و ساختن و پرداختن یک شب را ارزانی دل‌های اهالی روستا داشتند.

دل‌هایی که شاید تا این وقت و ساعت میان روستای خِشت و گلی‌شان یوم الملأ الاعلی نداشتند و دسته‌جمعی جشن و سرور غدیر تازه‌های امشبشان شد.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

خدمت در غدیر

کنار ساختن شبی پرشور، عده‌ای از گروه هم جویای مشکلات شدند و راه چاره آوردند؛ مثل حضور پزشک و درمان سرپایی یا پای کار آوردن مدیر شرکت آب و فاضلاب شهرستان، مثل نشستن و دل دادن به حرف‌های معلم دلسوز روستا، مثل دیدن و شنیدن «الف» تا «ی» زندگی سادهِ ساده اهالی آق‌داش.

آقای دکتر ویزیت پشت ویزیت کرد و زانوهای به آرتروز رسیده زنان را مرهم گذاشت، آقای مدیر چاره کرد تا آب با کیفیتی‌تری به روستا برسد و خانم معلم از مدرسه یک کلاسه و بدون امکانات پنج پایه‌ای گفت و تلاشش برای ۱۳ دانش‌آموز روستا.

برقکار هم آمد تا برق مسجد سر و سامانی بگیرد و اوضاع مرتب باشد، راستش هر چه از دستشان آمد خدمت کردند؛ خدمتی با هزار و یک جزییات که گفتنش کتاب می‌شود با عنوان یاری‌گری برگرفته از صاحب روز غدیر.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

شوقی در چشم و ذوقی به لب/ عید نشسته در چهره روستا

وقت برگزاری جشن فرا رسید، مولودی‌خوانی، گفتن از فضایل فاضل و ادای نماز جماعت با غالب اهالی روستا و صفوف به هم پیوسته آغازگر مراسم شد؛ آغازی که شاید اولین بار مسجد خیرساز روستا به خود دیده است.

بعد مسجد به دو نیم قسمت شد؛ یک قسمت زنان و روبروی آن مردان، حد فاصل این سمت و آن سمت هم چشمه به جوش آمده کودکان که پر تلاطم است و تا جان دارند گوشه به گوشه چهارگوش مسجد می‌پلکند و سرمستانه شور و شوق را قورت می‌دهند و صفا می‌کنند.

حالا نوبت به سرودخوانی دخترانه رسید، سرودی از امیر غدیر و پخش نام امیر در سرسرای مسجد؛ مراسمی که بچه‌های روستا را به وجد آورد و پای کار خواندن کشاند، بچه‌های ترگل ورگل با لباس مهمانی ایستادند و سرود خواندند و سلام فرمانده سر دادند، نمی‌دانید چه شوقی در چشمشان جاری و چه ذوقی به لبشان آویزان است.

پدر و مادرها هم که هیچ، قند در دلشان آب شد و میخکوب دل به شوق فرزندانشان خوش کردند؛ راستی راستی حال همه خوب است، از نو می‌نویسم حال همه‌ی همه خوب است باور کنید.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

خوشی به وقت غدیر تمامی ندارد، این بار زنگ مسابقه ماست‌خوری و پخش هدایا به صدا درآمد، مسابقه‌ای  پر هیجان با شرکت دو دختر و دو پسر نوجوان دهه نودی؛ چشم‌ها همه نور شد و شادی، انگار که همه‌ی این لحظات خوابی باشد وصف‌نشدنی برای اهالی روستایی یکصد نفره نزدیک به شهر اما کم‌برخوردار.

مسابقه هم برگزار شد و برنده معرفی و دل‌ها شادِ شاد؛ انگار خوشحالی از سر و کول بچه‌های آق‌داش بالا ‌رفت. پشت مسابقه بازار اهدای هدیه داغ داغ شد، عروسک برای کوچکترها، ماشین برای پسرها، لباس برای بزرگترها و وسایل ورزش برای نوجوانان.

همه رقم هدیه و بچه‌های به صف شده برای دریافت جرعه محبتی از سوی دوست، محبتی که گَرد خشکسالی و نبود امکانات و مدرسه یک کلاسه و خِشت و گل را می‌شورد و می‌برد.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

صرف شام دورهمی زیر آشیانه مسجد و گپ‌وگفت خودمانی پهلو به پهلوی اهالی روستا ساعت بعدی برنامه غدیر شد؛ برنامه‌ای جوشیده از بیخ دل یک عده آدم خواندنی و حسابی.

شام با کیفیت عالی و پذیرایی درخور گام یکی مانده به آخر مجلس تبسم و عید شد، عیدی نشسته در چهره، چهره اهالی و غدیر طنین‌انداز شده تا آسمان.

پایان کار جشن غدیر در روستای «آق‌داش» نور افشانی است، نورافشانی که در مجاورت حال و هوای دل‌انگیز اهالی و بچه‌های قد و نیم قدشان رونق گرفت و خوشی چندساعته را به آسمان هفتم پیوند داد.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

خنده و غدیر تا بهشت رفت

القصه، من صدا شدم تا همت بلند هیأتی‌های بیت‌الاحزان فاطمه(س) را تا فلک برسانم، هیأتی مزین به مادر هیأت، مادری جوان با ید طولای مهربانی و خدمت بی‌چشمداشت؛ هیأتی ایستاده بر دوش پدر، پدری که جیب و جان و جوهر وجودش همه یکدست در طبق اخلاص است و از هیچ، از هیچِ هیچ هم مضایقه ندارد.

هیأتی استوار به همت زوجی جوان، خیلی جوان که عاشقانه‌های هیأتی ساختند نفس به نفس هم و جوانی خرج کردند برای رونقش؛ هیأتی با حضور بی‌دریغ فک و فامیل، زن‌عمو و عمو، دوست و همسایه و آشنا. هیأتی با نذر عاقبت بخیری جوانان و دفع فتنه.

هیأتی‌هایی که یک باغ گل در چشمشان شکفته و چینی گل سرخی دلشان را با شاد کردن این و آن از ولادت تا مناسبت گل باران می‌کنند گویی این هیأتی‌ها روی دیگر سکه زندگی را دیدن و شناختن و به پای همان روی دیگر سکه ایستادند، صفا می‌کنند، پول خرج می‌کنند و پل می‌زنند به خدا.

این بار صدا شدم تا دو دنیا بداند گاهی جهانی کوچک با روش و منشی دیگر حول محور هیأت بیت‌الاحزان فاطمه(س) می‌چرخد و قوس خنده را از کجا تا کجا می‌برد.

اما یوم‌التبسم، روز خنده‌ و غدیر به همت همین هیأتی‌های ناب با فکرهای بکر در روستایی از بخش مرکزی همدان جان گرفت و شد بی‌تکرار. غدیر در آق‌داش جشنی شد که صدایش تا عرش رفت و خانه به خانه بهشت چرخید و اهل بهشت را به وجد آورد.

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

امیرغدیر| قهقهه‌های آق‌داش در بزنگاه یوم‌العید

 

 

پایان پیام/89033/


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × پنج =

دکمه بازگشت به بالا