Get News Fast

 

زیارت قبر شش گوشه با ننه ملوک

همیشه یک حسرت عمیق انگار توی چشمهایش بود. قرار شیرین وهمیشگی پدربزرگ ‌از ایام جوانی که دست اجل آن را به هم زد. او ماند و زحمت یک عمر زندگی و روشنی چراغ خانه‌‌اش که شد امید ما در همه روزهای بچه‌گی و دلتنگی.

خبرگزاری فارس- مریم آقانوری؛ از وقتی یادم هست ننه ملوک با همان جثه لاغر و دست‌های پینه بسته همه کاره باغ و زندگی بوده. مسیر خانه تا باغ را هر روز چشم بسته می‌رفته‌ و بارش به گردن هیچکس نبوده. اصلا انگار غیرتش اجازه نمی‌دهد که کارش را به کسی بسپرد. ننه همیشه برای همه بوده جز خودش. به همه فکر کرده جز خودش. اما از وقتی کمرش زیر بار زندگی خمیده و گاهی ضعف مجبور به نشستنش می‌کند، قرار و حسرت دیرین و آرزوی شیرینش را با همان لهجه لُری اش هر از گاهی گوشزد می‌کند؛ 

– “روله !سکینه هَمسا موئَه مَرِمِت کربلا” (عزیزم سکینه همسایه مون میگه میبرمت کربلا) 

جان دوباره با وعده کربلا 

اینها حرف‌های چند وقت یکبارننه ملوک بود که هیچکداممان شاید خیلی هم به آن توجه نمی‌کردیم. چون نه بچه‌های ننه با بیماری و گرفتاری‌‌هایشان می‌توانستند همراهی‌اش کنند و نه دلشان راضی می‌شد که ننه ملوک تنهایی برود به کشور غریب. اما همه می‌دانستیم ننه ملوک تشنه زیارت کربلا بود. این را از گریه‌ها و شانه‌های لرزانش وقت روضه‌های گودال و سر خورشید بر نیزه از زمزمه های تنهایی‌اش در باغ، می‌فهمیدیم. اصلا عشق که به گفتار نیست. ننه با بند بند وجودش زیارت اهل نور را می‌طلبید. 

تا اینکه همین عید امسال ننه کرونا گرفت و افتاد توی رختخواب. ریه‌اش درگیر شده و خودش به شدت ضعیف شده بود . باید بیمارستان بستری می‌شد. اما زورمان به او نرسید که می‌خواست فقط در خانه خودش بخوابد. چشم‌هایش را به زحمت برمی‌داشت. ‌همه ترسیده بودیم. ننه انگار تپش قلبمان بود و می ترسیدیم خدای نکرده بایستد. همانجا یکهو من و فاطمه دختردایی یک چیزی یادمان افتاد. گفتیم؛ ننه زود خوب شو. قول می‌دیم خودمون ببریمت کربلا.  

 ننه انگار جان دوباره ‌دوید لابلای چین‌و چروک‌های صورتش. لبخند بی‌رمقی نشست بر روی لب‌هایش. چشم‌هایش را باز کرد و با صدایی که انگار از ته چاه می‌آمد، تاییدش را هم گرفت؛  

– “روله یعنی راست موویی؟!” 

– آره ننه انشاءلله خوب که شدی.حتما امسال تا هوا گرم نشده میبریمت کربلا.  

خدارا شکر ننه دوباره سرپا شد. من و فاطمه ماندیم وقولمان که باید به آن عمل می‌کردیم. وقتی برای گرفتن پاسپورت به سراغش رفتیم، باورش نمی‌شد و از ذوق کربلا مُهرش را خانه جاگذاشت. مجبور شدیم یک مهر دیگر بسازیم. 

رنج عاشقی 

نیمه‌های خرداد بود.‌هوا داشت کم‌کم گرم می‌شد. سفر هوایی میسر نشد و با یک کاروان زمینی راه افتادیم. اتوبوس را که سوارشدیم شب بود. شوق زیارت، هوای خنک و حضور ننه باعث شد که سختی راه ۷ ساعته تا مرز مهران را حس نکنیم. از مهران تا نجف اما ۷ ساعت دیگر با یک اتوبوس نه چندان سرحال در مسیرِ داعش‌زده، خسته کننده، طولانی را طی کردیم. ننه از نشستن کلافه بود و طاقت نداشت. توی آن هوای گرم تندتند چایی می‌خورد و غر می‌زدکه چرا نمی‌رسیم. ما هم از شدت گرما سردرد گرفته بودیم. 

زیارت قبر شش گوشه با ننه ملوک

زیارت سه نفره- فاطمه ، ننه ملوک و زهرا در کربلا

وقتی به نجف رسیدیم. ننه از شدت گرما، دچار ضعف و بی‌حالی شدید شده بود و نتوانست همان‌شب برای اولین زیارت بیاید. فاطمه هم مجبور شد با ننه در هتل بماند. من تنهایی رفتم برای زیارت حرم امیرالمومنین(ع). باورم نمی‌شد که همراه با ننه من هم به آرزوی زیارت رسیدم. 

فردا همه باهم رفتیم حرم شاه نجف. ننه هنوز سَرِ قرار عاشقی‌اش با پدربزرگ بود و همان اول نشست و برایش دو رکعت نماز زیارت خواند. دلش می‌خواست دستش را به ضریح برساند، اما شلوغ بود و نتوانستیم ببریمش نزدیک ضریح. همانجا از دور زیارت کرد و دعا خواند.  

زیارت کمی ننه را سرحال آورد اما کلا چند روز اول، بی‌حالی و ضعف ادامه‌دارِ ننه ملوک نگرانمان کرده بود. صدایش آنقدر بی‌رمق بود که تماس‌های تلفنی خانواده را می‌پیچاندیم، مبادا نگران بشوند. غذاها هم که خشک بود، ننه دندان نداشت؛ یک قاشق غذا هم که می‌خورد توی گلویش می‌ماند و نمی‌توانست قورتش بدهد. نگرانش بودیم و نمی‌دانستیم چه کنیم؟! هزارتا فکر می‌کردیم؛ که ما با مسوولیت خودمون ننه رو آوردیم، نکنه خدای نکرده بلایی سرش بیاد! 

زیارت قبر شش گوشه با ننه ملوک

 

ننه ملوک در حرم حضرت ابالفضل (ع)

تا اینکه ننه خودش پیشنهاد داد؛ 

– ” روله هِندُنه وا پنیر وِرَم بَخَرید” 

غذای ننه در طول سفرهمین بود؛ هندونه با پنیر. کمی حلوا گردویی که خودش درست کرده بود هم آورده بود. اول همه گفتند؛ حلوا گردویی کی می‌خوره تو این گرما؟! اما همین حلوا هم ننه و هم ما را نجات داد. می‌خوردیم و انرژی می‌گرفتیم برای راه رفتن.

با اینکه گرما ننه را اذیت می‌کرد و بی‌حال و تشنه می‌شد، دلش می‌خواست همه زیارتگاه‌ها را بیاید، آن هم نه با ویلچر، با پای خودش. حتی نمی‌گفت؛ تشنه ‌ام یا خسته شدم. انگار با ما تعارف داشت و مثل همیشه نمی‌خواست به ما زحمت بدهد. یا شاید هم می‌خواست در رنج عطش با اهل بیت امام حسین (ع) همراهی کند. 

به خیال خودمان ما او را برده بودیم زیارت، اما همه جا او می‌خواست مراقبمان باشد. نمی‌گذاشت تنهایی از هتل بیرون برویم. همه جا می‌خواست همراهمان باشد. می‌آمد؛ اما توان راه رفتن نداشت و زود از پا می‌افتاد. 

زیارت عشق 

حرف‌های زهرا که به اینجامی‌رسد، برقِ شوقِ لحظه زیارتی قبر شش‌گوشه، آن هم با ننه ملوک، آسمان چشم‌هایش را می‌گیرد. می‌گوید: 

وقت نماز صبح بود. وارد حرم شدیم. من و فاطمه چادرهایمان را به گردنمان بستیم و دست‌هایمان را دور ننه حلقه کردیم تا مانع فشار جمعیت روی تن نحیفش بشویم. با هر سختی که بود ننه را بردیم تا نزدیکی ضریح امام حسین(ع) دستش را هم به ضریح رساندیم.‌ نمی‌دانم این شوق در وجودمان برای زیارت خودمان بود یا رساندن ننه به آرزوی دیرینه اش؟! عجب لذتی دارد با یک تیر دو نشان زدن! 

 

ننه ملوک در حال دعا کردن در حرم امام حسین(ع)

در طول سفر آنقدر زیارتگاه‌های مختلف رفته بودیم که وقت زیارت حرم امام حسین(ع)یادمان رفت به ننه بگوییم که اینجا همان جایی است که همیشه آرزویش را داشتی. اینجا حرم سرخ نور است. 

زیارتش که تمام شد و بیرون آمدیم، گفتم: ننه، این حرمی که الان زیارت کردی حرم امام حسین(ع) بودها. 

 با تعجب گفت: 

-” امام حسین بی؟ ای روله یه دف دیَه نمَریتم؟ (یه بار دیگه منو نمی‌برید؟!) 

 آه از نهادمان درآمد، اما مگر دلمان می‌آمد به خواهش ننه، نه بگوییم؟! دوباره با همان سختی راه‌افتادیم به سمت ضریح. حواسم بود، این‌بار نگاهش به ضریح امام حسین(ع)، چسبیده بود. انگار هیچ چیز و هیچ کس را نمی‌دید و بی‌اختیار به سمت ضریح طلایی شش‌گوشه کشیده می‌شد و ما را با خود می‌کشید. دوباره دستش را رساند به ضریح. یک دل سیر دعا کرد و تمنا. سبک شده بود انگار وقت برگشتن از حرم.  

زیارت وداع  

ننه ملوک بیماری فشار خون داشت. اما در این سفر با وجود همه سختی‌ها تا شب آخر از فشارخون بالا خبری نبود. دستگاه فشارسنج برده بودیم و دائم فشار خونش را کنترل می‌کردیم.‌ شب آخر فشارش یکهو بالا رفت. انگار استرس فراق فشارش را بالا برده بود. بلند شد که برای زیارت وداع با ما همراه شود، اما نتوانست.‌ بازهم فاطمه با ننه ماند و من رفتم. ننه به من گفت که خداحافظی نکن، بگو خدایا عمر باعزت بده دوباره بیام زیارت. 

کربلا- خیابان شارع‌العباس- ننه ملوک در حال رفتن به سمت حرم ابالفضل‌العباس(ع)

تا چشم به هم بزنیم، سفر تمام شد. ۷ روز بیشتر نشد که با حضور ننه ملوک انگار روی عمرمان حساب نمی‌شود. سفر با برکتی که هم ننه را به آرزویش رساند و هم من و فاطمه توفیق زیارت پیدا کردیم.‌ پایان تلخ سفر هم که با دعای قشنگ ننه ملوک برایمان شیرین شد؛ 

– “روله به حق امام حسین(ع) هر چی اَ خدا مُخواید برآورده کنه. روله خدا دست اَعُمرِتو بِیرَه” (عزیزم خدا بهتون عمر طولانی بده).

پایان پیام/


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 2 =

دکمه بازگشت به بالا