روضه صامت ناشنوایان در همهمه شور حسینی
خبرگزاری فارس -همدان، سولماز عنایتی: چشم در چشم است این قرار؛ یک سرش چشم من و سر دیگرش چشمهایی که عهدهدار حواس چندگانهاند و راز برملا میسازند از هر دستی که بخواهی، دمی راز دل میگویند و دیگر لحظهای صوتی رازآلود از میان مردمک خیره شده به سویت روانه میکنند.
هر چه هست بازی گم شدن در چشمهاست و من مهمان ناخوانده این بازی؛ مهمانی که از اصول تلاقی چشمها سر در نمیآورد و به زبان چشمها وارد نیست اما خودم را از تک و تا نمیاندازم و باب صحبت را با همان چشمها باز میکنم.
چشمهایی که از خیال واژهها میگویند و با خیال واژهها سوداها سر میدهند؛ بیشتر از چشم، سکوت و لبخوانی است و صراطی که از دلشان برمیآید و به دل مینشیند.
جمعِ چشم و دل و زیرنویس نگاهها میانشان جمع است و سِر کلامشان از دل میگذرد و از چشم خوانده میشود و به همان صراط میرسد، صراطی از جنس راه حسین و طفل شش ماههاش، چشمهایشان یکسره میان همان مسیر تاب میخورد و پلکهایشان یک دم میان صراط حسین باز و بسته میشود.
از قراری در خانه ناشنوایان میگویم، قراری که چشم در چشم و مصاحبهای که دلیست؛ قدم و قلمی که من بازیگردانش نیستم بلکه چشم و دل میچرخاند قصه این قرار را. دل میپرسد و دل میگوید و چشمها خریدار حال دلاند تا جایی که چشم و دل من هم وارد گود بازی چشمها شد و دست و پا شکسته از دل گفت و از چشم خواند.
روضه صامت
قرار به سبب کار دلی ناشنوایان به راه شد، کاری که تا همیشه زیر گنبد دوار ماند و گویای غمی شد سُرخورده روی گونههایشان. این جماعت امسال که محرم به راه شد چرخ بر هم زدند و با هوای کوی حسین و چیزی غلیظتر از محبتش دسته عزاداری برپا کردند.
امسال تاسوعا و عاشورای این جماعت، با مداحی و داغ فرزند رباب و تیر سهشعبه گذشت؛ از غمی فریاد زدند که تا پیش از این ته گلویشان بغض گلایه بود اما محرم این بغض شکست و شد دسته عزاداری ناشنوایان همدان.
دستهای که با همان چشمها و لبخوانیها و اشارات خیابان به خیابان را گز کردند و شیشه چشمهای عزاداران را تَر، غوغایی که دور از انتظار شد؛ امسال هیأت عزاداری ناشنوایان از حزنی پردهدری کرد که تا امروز گوشه دل هیچ عزاداری ننشسته بود.
دل اناریشان را به بیرق حسین و اندوهش دخیل بستند و لالا لالا … لالایی را از عمق چشم خواندند و با ایما از شعله سرکش دلِ مادرِ بیفرزند یاد کردند و ته مردمک ریز چشمهایشان باران نشانند؛ اصلا روضه صامت شد شرمندگی آب و دستهای جامانده عباس و قد خمیده برادر.
وجه اشتراک این جماعت زبان دل است و اشارات، کوچک و بزرگ و مرد و زن هم ندارد، گویی با پای دل آمدند و با پای دل عزاداری کردند و با دل حزن سَر دادند و دل شریک محرم امسال شدند؛ باشد که مقبول افتد اندوه دلیشان.
خواب آب و چادرِ مادرِ آب
از حال و احوالِ قرار و سببِ قرار گفتم؛ عزاداری اهل دل برای حسین(ع) و اهل حسین، از اینجا به بعد نوبت همصحبتی با دل به مدد ایما و اشاره میشود، همصحبتی که بیصدا و با تلاقی چشمها به ثمر مینشیند و حکایت از حرفهای دردداری دارد که هزار دانهِ انار سرخ دلم را سرختر میکند و یاد صلاه ظهر آن روز را در یادم جا میدهد.
و حال وصف احوال دل زهرای ۳۶ ساله، ناشنوای مطلق به دست قلم میافتد، دختری پراحساس نسبت به خاندان اهل بیت(ع) که قابی از کربلا و فرزند شیرخوار دشت نینوا را به تصویر میکشد. تصویری که اگر همه تن چشم شوی و احساس تا عمق وجودت غمی جگرسوز ریشه میدواند.
نگاه زهرای ناشنوا را بخوانید، راستی با دل بخوانید: «کربلا یعنی فرزند تشنه شش ماهه امام حسین، امام این طفل شش ماهه را روی دست میگیرد و بلند میکند و درخواست آب را به دشمن میرساند اما یزیدیان و یارانش جفا میکنند و به جای کمک و آب دادن به طفل کوچک امام، با تیر سهسر از فرزند امام پذیرایی میکنند و طفل تشنه امام حسین را به شهادت میرسانند.
امام حسین؛ خون فواره شده از گلوی علیاصغر را به آسمان پرتاب میکند و آسمان به فرمان خدا به رنگ خون درمیآید.
رباب مادر این طفل شش ماهه هم بیقرار است؛ بعد از شهادت به دنبال فرزندش میگردد تا بلکه قطره شیری به او بدهد و آرامش کند.
در ولوله جنگ، حضرت ابوالفضل به سراغ آب و مشک میرود بلکه بچهها سیراب شوند اما دشمن رحم نمیکند مشک حضرت را سوراخ و بعد دو دستش را قطع میکند از آن روز به بعد شرمندگی با آب میماند.
این تلخترین قصه کربلاست که برای خودم و دوستانم تعریف میکنم و تحت تاثیرش غمگین میشوم حتی بچه که بودم.
چادری نبودم تا اینکه خواب دیدم، شهید سیدی آب تقسیم میکند همین خواب سبب شد چادر بپوشم و نماز بخوانم و دعا و نماز را هیچ وقت ترک نکنم حتی دیگران را هم تشویق میکنم به پوشیدن چادر.»
کلامش سادهتر از آن است که گمان میکردم، تصویری ساده و ابتدایی که آخرین سرباز امام دارد و آغوشی که قتلگاه میشود و حنجر خشکی که پاره پاره. حزنانگیزترین واقعه کرب و بلا را با لب خاموش و اشارات نظر روایت میکند و دست آخر از بابالحوائج و رویای صادقه میگوید بیآنکه بغض به گلایه بشکند و تنهاییاش را فریاد کند.
گهواره خالی و داغ مادرانه و مادر آب
از خاطر آزرده زهرا پل میزنم به دل مادرانه اعظمخانم با موی سپید و چین و چروک سر و صورتش، مادری که کرب و بلا را مادرانه وصف میکند: «به عشق امام حسین(ع) و فرزندان شهیدش در ایام محرم عزاداری میکنم ولی یاد فرزندان شهید امام وجودم را بهم میریزد، تحمل داغی که برای پدر و مادرها نشدنی است، امام چطور توانست این مصیبت را تحمل کند؟
یاد صحنههای کربلا جگرم را میسوزاند، محرم و صفر که میشود دلم یک جوری است و فقط با عزاداریها آرام میگیرم. البته بیشتر وقتها حتی ماههای دیگر به امام حسین پناه میآورم و آرام میشوم و خیلی از مشکلات را با توسل به امام حل کردم، مشکلاتی در دلم مانده و میماند.»
توسلهای مادرانه اعظم خانم را گره میزنم به مادری همنام مادرِ آب، که دو سه باره از گهواره و جای خالی علیاصغر میگوید: «مشک علمدار با ضربه دشمن خالی از آب و شرمنده اهل حرم و خیمه شد، بعد از آن گهواره کوچک طفل تشنه خالی شد و مادرش به دنبال او میگردد.»
و باز گهواره خالی و مادری که دنبال طفلش میگردد و باز تکرار و تکرار؛ انگار هر بار که به واسطه ایماها از تب و تاب مادرانه رباب میگوید، دل سبک میکند و لحظهای غمش را قورت میدهد و باز این صحنه مادرانه را از سر میگیرد.
اما پیوند ناشنوایان با علیاصغر شش ماهه چیست که هر کدام به راهی و به ایما یا اشاراتی حرف دلشان را میکشانند به طفل صحرای کرب و بلا؛ قصه مادر و داغ فرزند است یا نه! قصه سر فریادی است که میان گلوی طفل نینوا چنبره زد و حالا جماعت ناشنوایان با هزار جوی زمزمه بغضشان راه نطقشان را بسته و این یعنی بیصدا فریاد زدن.
همهمه اشارات نظر
این بار عبدالله؛ عبد خدا روی صندلی حسینی مینشیند و سلامی میدهد و سر حرف را میگیرد و به هیأت عزاداری ناشنوایان میرساند: «ما ناشنواها در عزاداریها شرکت میکنیم و میدانیم که امام حسین هم ما را میبیند و جواب ما را میدهد.» مجدد سلامی میدهد به گمانم مقصود سلامش حسین(ع) باشد و یارانش.
تاب ماندن روی صندلی حسینی را ندارد و زود از جا جست میزند و گردونه حال و هوای حسینی را به دیگری میسپارد……؛ اینجا در خانه ناشنوایان همدان، همهمه اشارات برپا شد و هر کدام از ناشنوایان با حال و حالتی معنوی از عمق ارادتشان به آقا میگویند.
اصلا از هر دَر حسینی میگویند از ترسیم واقعه کرب و بلا تا عشق ریشه دوانده در دلشان، از بیقراری رباب تا صبر زینب(س) گویی هر کدام روضهای صامت سر میدهند و عاشقانههای حسینی فریاد میزنند در اوج سکوت.
اینجا در خانه ناشنوایان، با لب خاموش و زبان نگاه و اشارات نظر عشقبازی میسر میشود اگر پای حسین در میان باشد و اهل حرمش. هیأت برگزار میشود اگر محرم باشد و سوگ حسین، اینجا در خانه ناشنوایان، سیدالشهدا پاسخ میگوید نگاههای دوخته شده به مظلومیتش را.
پایان پیام/89033/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است