Get News Fast

 

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

شهید بابایی برای پیشرفت سریع عملیات به نظارت بر کارها اکتفا نمی‌کرد،باوحود ممانعت‌هایی که برای جلوگیری از پرواز وی به دلیل سمتی که داشت وجود داشت،خود شخصا در پروازهای عملیاتی شرکت می‌کرد و با مهارت و شجاعتی خاص به مقابله با دشمنان اسلام می‌پرداخت. هیچگاه خود را از صحنه نبرد جدا نمی‌کرد و همیشه در میدان‌­های جنگ حضور داشت و می­‌گفت: «اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ می­‌بینم».

به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، مرداد ماه یادآور شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی است.

وی سال 1329 در شهرستان قزوین متولد شد و پس از گذراندن مدارج اولیه تحصیل در این شهر در فروردین ماه سال 1348 به ارتش پیوست و در اواخر سال 1351 با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری خلبانی نیروی هوایی فارغ‌التحصیل شد.

این شهید خلبان شهریور ماه سال ۵۴ با دختر دایی‌اش «ملیحه حکمت» ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نام‌های «محمد» و «حسین» شد. سرلشگر عباس بابایی به هنگام شهادت 37 سال داشت و از خود سه فرزند به یادگار گذاشته است.

با سلما دختر شهید بابابی و همچنین سرهنگ کریمی یکی از همرزمان شهید گفت و گویی ترتیب داده ایم که خواندنش خالی از لطف نیست.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

رابطه شهید بابایی با فرزندانش چگونه بود؟

من به عنوان تک دختر و فرزند بزرگتر بودم و دو برادرانم حسین و محمد از من کوچکتر بودند. در خیلی از مصاحبه‌هایم بیان کرده ام پدرم اغلب در منزل نبودند که بخواهیم ارتباط زیادی با ایشان داشته باشیم و هر زمان هم که در منزل حضور پیدا می کردند زمان اندکی بود. در مدت حضور، ایشان سعی می‌کردند جبران تمام لحظه‌ها را داشته باشند و با برادرانم در حیاط باغچه خاک بازی می‌کرد و با هم مشغول می‌شدند. من هم که دختر بودم و روحیه حساس و زودرنج داشتم بعضا وقتی از موضوعی ناراحت می‌شدم به سراغم می‌آمد و از دلم در می‌آورد و اصلاً نمی‌گذاشت ناراحتی برای ما باقی بماند. تا آنجا که یادم می‌آید در این ۱۱ سالی که پدرم در کنار ما بود فقط یک یا دو بار از تهران که سکونت داشتیم، وقتی می خواست به ماموریت برود به قزوین مسافرت کردیم و سفر دیگری با هم نداشتیم.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

از نظر اعتقادی پدر شما چه ویژگی‌هایی داشتند؟

شهید بابایی کلاً انسانی بود که اعتقادات خودش را داشت و با انواع آد‌مها نشست و برخاست داشت و به زور و اجبار کسی را در مسیری که خودش می‌خواست برود قرار نمی‌داد و نسبت به فرزندان خودش هم همین دیدگاه را داشت.

یادم می‌آید زمانی که در سال ۶۶ حادثه جمعه خونین در مکه اتفاق افتاد مادرم در مکه بود و خیلی بی‌تابی کرده بودم که به پدرم گفتم برویم روزنامه بخریم که در آن اسامی شهدای مکه اعلام شده بود و ایشان قبول کرد. 

به همراه پدرم برای خرید روزنامه بیرون رفتیم چادر بر سرم بود و شیطنت‌های کودکانه خاص خودم را داشتم که پدرم به من گفت یا چادرت را سر نکن یا اگر چادر سر می‌کنی درست سرکن. 

از خصوصیات بازر اخلاقی ایشان این بود که با افراد مذهبی، غیر مذهبی و دارای اعتقاد ضعیف ارتباط داشت. حتی در کتاب «پرواز تا بی‌نهایت» هم آمده است ایشان با فردی که منکری انجام می‌داد، به گونه‌ای با ایشان برخورد می‌کند که خود فرد دست از منکر برداشته و همه چیز را کنار گذاشت.

در واقع امر به معروف و نهی از منکر شهید بابایی عملی بود و هیچ اجباری در کارشان نبود. از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان باید عرض کنم که آنچه که خاطرات مادرم و دوستان به مرور زمان بر من ثابت شد و کتاب‌هایی که خوانده بودم و زمان کوتاهی که در دوران بچگی در کنار ایشان بودم، غلبه بر نفس ایشان بود. خیلی چیزها را از خود دریغ می‌کرد تا با نفس مبارزه کند همین خصلت‌ها سبب شد که خود را به جایی برساند که در ۳۷ سالگی به مدارج عالی دست یابد و در سن جوانی با آن مرتبه عالی عرفانی که به دست آورده بود به مقام والای شهادت نائل آمد.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

نبود پدر و مادر خیلی آزاردهنده است 

آنقدر در زندگی سختی‌ها بر انسان فشار وارد می‌کند که باید مسیر را به تنهایی طی کند. عدم حضور پدر و مادر خیلی اذیت کننده است. البته گاهی اوقات که دلتنگ پدرم می‌شوم با ایشان حرف می‌زنم و در خلوت خود با او درد دل می‌کنم. گاهی هم از او گلایه می‌کنم که چرا رفتی چرا من سال‌ها باید از نعمت پدر محروم باشم. بعد که فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که پدرم برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل رفت تا دشمن به خاک ایران تجاوز نکند، دلم آرام می گیرد.

زمانی که شهید بابایی به شهادت رسیدند شما کجا بودید؟ چه بر شما گذشت و چه حسی به شما دست داد؟

ما تهران بودیم و قرار بود به دلیل درجه سرتیپی پدرم به خانه ای که به ما داده بودند، نقل مکان کنیم که ایشان قبول نکرد و مکانی که در دوشان تپه بود را انتخاب کرد و قرار شد آنجا برویم.

در زمان اسباب کشی مادرم در مکه بود که یک روز تماس گرفت و پدرم تلفنی با وی صحبت کرد. من می‌شنیدم که می‌گفت عید قربان پیش شما می‌آیم و دقیقاً سه روز بعد از عید قربان، پدرم به شهادت رسید.

بعد از اینکه اسباب کشی را انجام دادیم به همراه مادربزرگ، دایی‌ها و خاله‌هایم که بین ۱۴ تا ۱۵ نفر می‌شدیم به خانه پدر مادرم رفتیم چرا که پدرم می‌خواست به ماموریت برود حتی برای رفتن به قزوین با اینکه هوا بسیار گرم بود پدرم از وسایل نقلیه پادگان که بیت المال بود، استفاده نکرد و تا رسیدن به قزوین ۳ تا ۴ ماشین سوار شدیم.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

در منزل مادربزرگم بودیم که تصمیم گرفتم به پادگان زنگ بزم تا با پدرم صحبت کنم. یکی از دوستان پدرم گفت گوشی را نگه دار که بعد از چند دقیقه، گوشی بوق اشغال زد دوباره تماس گرفتم و به دوست پدرم گفتم که می خواهم با پدرم صحبت کنم که گفت پدرت نیست ماموریت است. به وی گفتم شما گفتید الان هست که مادربزرگم شک کرد و با دوست پدرم صحبت کرد و متوجه شد که اتفاقی برای پدرم افتاده است.

دایی ام به طبقه بالایی خانه مادربزرگم رفت و گوشی را برداشت و متوجه شده بود که پدرم به شهادت رسیده است. لباس مشکی پوشید و پایین آمد. من نزد دایی ام رفتم و بر سینه دایی بزرگم زدم و گفتم برای چه لباس مشکی پوشیده‌اید؟ خیلی جو و شرایط سنگینی حاکم شده بود.

این سال ها را چطور پشت سر گذاشته اید؟

سختی‌های بسیار زیادی را گذرانده‌ایم. خیلی‌ها فکر می‌کنند که آرامش و آسایش در زندگی امثال ما همواره و همیشه مهیا بوده، اما اصلاً اینطور نیست. ما سعی کرده ایم در مسیر پدر و مادرمان حرکت کنیم نه تنها از نام و جایگاه پدرم هیچ سوء استفاده‌ای نکردیم بلکه هیچ استفاده‌ای هم نکرده ایم و گاها با سختی زندگی را سپری کرده‌ایم.

هر وقت شرایط سخت هم که مواجه می‌شویم از پدر و مادرم کمک می‌گیریم و می‌دانم که پدرم حواسش همیشه به ما است تا ما لنگ نمانیم. همیشه سعی کرده ایم در مسیری که پدر و مادرم حرکت کرده‌اند، باشیم گرچه به پای هیچ کدام از این دو بزرگوار نمی‌رسیم اما سعی می‌کنیم در همان مسیری که این دو عزیز حرکت کرده‌اند گام برداریم و موفق شویم.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

شما چند سالی است که در عرصه کارگردانی و تهیه کنندگی سینما و تلویزیون مشغول به فعالیت هستید. بفرمایید که در عرصه دفاع مقدس ساخت فیلم چقدر ضرورت دارد؟ 

بیشتر آثاری که کارگردانی آن را انجام داده‌ام داستان‌هایی زندگی برخی از شهدا بوده که کمتر در بین مردم شناخته شده‌اند، همچنین ساخت فیلم‌هایی از جانبازان بوده که خیلی وقت پیش ساخته شده است و در زمینه صنعت هم فیلم مستند ساخته شده است. 

ساخت فیلم در عرصه دفاع مقدس از اهمیت بسزایی برخوردار است چرا که نسل امروز و نسل‌های آینده باید بدانند در مملکت ایران چه عزیزانی بودند که از بالاترین سرمایه آنها که جان شان بوده، گذشتند و از مملکت دفاع و مقابل دشمن ایستادگی کردند.

امروز ساخت فیلم برای شهدا و به ویژه جانبازان که شرایط خیلی سختی را سپری می‌کنند ضرورت دارد و می‌توان به عنوان الگوهای موثر به نسل جوان آنها را شناساند.

سوژه‌های جالبی در عرصه دفاع مقدس وجود دارد که خیلی‌ها از آنها مطلع نیستند و بازساخت سوژه‌ها می‌تواند بسیار اثربخش باشد و باید گام های ارزنده ای در این زمینه برداشته شود.

فرمانده ای که عاشق مردم و فدایی امنیت کشورش بود

شهید بابایی به هیچ عنوان دنبال مادیات نبود

سرهنگ ابوالفضل کریمی همرزم سرلشکر شهید خلبان عباس بابایی که وی را یک قهرمان اسلام ذکر کرد و گفت: به همراه شهید بابایی به دنبال مبارزه با دشمن و دفاع از وطن مان بودیم.

وی با بیان اینکه شهید بابایی دارای ویژگی‌های خاص و منحصر به فردی بود که قابل توصیف نیست، افزود: این شهید بزرگوار بسیار سخاوتمند و مهربان و به فکر هموطنان خود بود و به هیچ عنوان دنبال مادیات نبود و برای وی فقط خدای متعال، اسلام، ۱۴ معصوم علیهم السلام و صداقت و درستی، مهم و ارزشمند بود.

این همرزم شهید ادامه داد: شهید بابایی تمام فکر و ذهنش این بود که به هم‌وطنان خود نفعی برساند و تنها به خدای متعال چشم دوخته بود که باید گفت شجاعت، فداکاری، شهامت مخلصانه و دلاوری از ابعاد شخصیتی خاص ایشان به شمار می‌آمد و همرزمان و زیر مجموعه خود را به اسلام علاقمند می کرد و بسیار فعال و دلسوز بود که به وجود ایشان افتخار کرده و می‌کنیم

کریمی با بیان اینکه شهید بابایی عاشق و مطیع خدای متعال و ولی امر مسلمین بود، تصریح کرد: در ماموریت‌های مختلف که شهید بابایی فرمانده بود به همراه ایشان بودیم و به نتیجه هم می‌رسیدیم.

این در حالی بود که حتی کشورهای خارجی زمانی که اسم شهید بابایی به زبان می‌آمد ایشان را می‌شناختند و باید گفت این شهید از بهترین خلبانان و کادر فنی و مهندسی در ایران و حتی جهان بود.

این همرزم شهید بابایی با بیان اینکه دشمنان علیه نظام نمی‌توانند کاری را به پیش ببرند و همه از ایران اسلامی حساب می‌برند، افزود: ملت ایران در برابر دشمنان نظام اسلامی محکم ایستاده و تا آخر از این انقلاب حمایت و دفاع خواهد کرد چرا که هرچه ریشه انقلاب اسلامی با حمایت مردم آبیاری شود، قوی‌تر و مستحکم‌تر خواهد شد.

در سال ۶۶، نام شهید بابایی برای سفر حج نوشته شد. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود اما ناگهان در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد گفت: «مکه من این مرز و بوم است. مکه من آب­های گرم خلیج فارس و کشتی­ هایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می­‌توانم خودم را راضی کنم».

خانواده را فرستاد اما خودش نرفت. در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت: «انشاء الله خودم را تا عید قربان به شما می‌رسانم».

در پانزدهم مردادماه 1366 روز عید قربان با یک هواپیمای دو کابینه اف -۵ در تبریز به اتفاق سرهنگ خلبان علی‌محمد نادری(خلبان کابین جلو) عهده­ دار انجام آخرین مأموریت پروازی خود شد. پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت، خود را برای رسیدن به عید قربان آماده کرد. باید به سرعت برای میهمانی و عید قربانی کردن نفس بر می‌گشت.

هواپیما غرش‌کنان همچون صاعقه هوا را می‌شکافت و پیش می‌رفت. ناگهان صدای اصابت گلوله فضا را متحول کرد. «لبیک اللهم لبیک»، حاجی خود را به مسلخ عشق رساند.

 وی در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی به شهادت رسید.

پایان پیام/


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 + 12 =

دکمه بازگشت به بالا