وداع حسینی+فیلم
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، فردای حادثه تروریستی، در منزل شهید عباسی با خواهرزادهاش آشنا شدم. کوتاه درباره ی شهید صحبت کردیم. گفت: “بچه که بودم پدرم رو از دست دادم. دایی غلامعباس برام مثل پدر بود.” تشنه شنیدن خاطرات بیشتر بودم اما گفت: “فعلا آدرس کانالتون رو بدید، بخونم.” شمارهاش را گرفتم و چند تایی روایت از کانال حافظه برایش ارسال کردم.
منزل شهید که بودم، با خبر شدم میخواهند روز سهشنبه مراسم تشییعی برای شهید در روستای سُفلی ( روستای پدری شهید) بگیرند. دلم میخواست بروم آنجا تا روایت و عکس تهیه کنم اما امکانش نبود. ایتا را که چک کردم، پیام خواهرزاده شهید را دیدم. عکس و فیلم مراسم تشییع شهید را فرستاده بود! صوت میفرستاد و لحظه لحظه مراسم را برای من روایت میکرد. بعد از مراسم با خانم عباسی تماس گرفتم تا نکات تکمیلی را بپرسم.
گفت: “از ۳۰، ۴۰ کیلومتری سفلی، از روستاها و حتی شهرستانهای اطراف اومدن تشییع. داخل روستا ترافیک سنگین بود! مردم سفلی، ورودی روستا موکب زده و با مجمع (سینی هایی با گل، قرآن، فانوس و اسفند) اومدن استقبال پیکر شهید. خودشون آب پاش آورده و روی مردم گرفتند که گرما اذیتشون نکنه.
مادری با کلمن سفید به مردم، آب میداد. به من گفت شرمندم که بیشتر از این ندارم. موکب هم با آب و شربت از مردم پذیرایی میکرد. حس اربعین برام تداعی شد. دایی غلامعباس همیشه توی هیئت، خادم امام حسین بود، تشییعش هم رنگ و بوی حسینی داشت.” حسرت خوردم که کاش آنجا بودم.
پرسیدم قشنگ ترین صحنهای که دیدی چه بود؟ _اینکه هرکس هرچیزی که داشت، برای تبرک به تابوت میزد. تسبیح، انگشتر. اگر چیزی نداشتن بچههایشان را به تابوت میزدن! از پرچم ایران که دور تابوت بود، نخهایش را هم برای تبرک به مردم دادن. چند نفری هم پارچه سبز به تابوت کشیدن و تبرکی بین مردم تقسیم کردن.
با حرفهایش تا خرامه رفتم. بعد از تشییع و نماز میت، شهید را به هیئت محبین بردند. ۲۰ سال در تدارکات آنجا خادم بود. در آخر پرسیدم چرا خواستید به صورت خودجوش تشییع را برای ما روایت کنید؟
گفت:” دوست دارم داییم را به همه نشون بدم تا بدونند چقدر بزرگ بود. دایی توی روستا زیاد اعتبار داشت ولی پایین هر مجلسی مینشست. خیلی به روستا خدمت کرد.”
مراسم تشییع پیکر شهید غلامعباس عباسی در روستای سفلی
پایان پیام/ن
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است