چه کسی شهید را میشناسد؟
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، وقتی رسیدم دیدم ورودی اصلی شهر بسته شده و همه ماشینها از مسیرهای فرعی در حال وارد شدن بودند. قرار بود مراسم ساعت پنج و نیم برگزار شود. اما جمعیت همچنان در حال زیاد شدن بود و گروه گروه به جمعیت خانمها و آقایان اضافه میشد.
خودم را رساندم کنار خانمها. با چند نفر صحبت کردم. همه حرفشان این بود: «خیلی مخلص بود. اگه زندگیش ختم به شهادت نمیشد عجیب بود.» خانم مسن بغل دستیام از سلامتآباد بود. از معزآباد، سجلآباد، گورگیر و ارسنجان هم آمده بودند.
جمعیت کم کم منسجم شده بود. مراسم با ادای احترام نظامی به شهید آغاز شد. یک گوشه پیدا کردم تا یک فیلم خوب بگیرم که سیل جمعیت را نشان بدهد. البته گرفتن فیلم از آقایان سخت بود.
بالاخره هر طور بود یکی دو تا فیلم دو سه دقیقهای گرفتم. ابتدای جمعیت میدان امام بود و انتها میدان دانشجو. بین راه ایستگاه صلواتی شربت بود. پیش خودم گفتم احتمالا اینها از دوستان نزدیک شهید هستند. به بهانهی گرفتن شربت جلو رفتم. «کسی از شما شهید رو از نزدیک میشناخته؟» گفتند: «همهمان.» یکی که جوانتر بود و البته مدام در حال دادن شربت بود جلو آمد و خاطرهای از شهید تعریف کرد.
در پایان جملهی تکراری که این چند روز خیلی شنیدهام: «هر کار ریز و درشتی بود ابا نمیکرد و انجام میداد.» نماز شهید کنار میدان امام برگزار شد. خودم را رساندم وسط جمعیت. امام جماعت دو سه مرتبه تکرار کرد: «اللهم لا نعلم منه الا خیرا…» بعد از نماز و مداحی و سینهزنی، جمعیت شعارهای ضد استکباری دادند. نزدیک اذان مغرب رسیدم مسجد جامع.
مسجد کیپ جمعیت بود. نماز مغرب خواندم و سریع خودم را رساندم منزل. قرار بود مراسم تشییع شهید توی روستای ما هم برگزار شود. همه کنار مسجد جمع شده بودند و منتظر ورود پیکر شهید. حضور بچههای گروه سرود محل و پسرهای دهه هشتادی که لباس بسیجی پوشیده بودند بیشتر توی چشم میزد. بچههایی که تا دیروز هیچ شناختی از شهید نداشتند.
روایت مهناز صابردوست از تشییع شهید غلامعباس عباسی در خرامه؛ ٢۴ مرداد ١۴٠٢
پایان پیام/ن
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است