روایت حبیب از اسارت تا خونبهایی که پرداخت شد
خبرگزاری فارس مازندران ـ زری طاهری پرکوهی| آبان ماه ۱۳۶۰ بود که یک بسیجی ۱۷ساله برای نخستین بار ساری را به مقصد غرب کشور ترک کرد تا در جبهه بجنگد، او پای ثابت عملیاتها شده بود، برای خودش وصیتنامه نوشت، با خودش میگفت اینجا میان گردوغبار و صدای رگبار و گلوله یا شهید میشوم و یا در سلامت به خانه برمیگردم اما ورق جور دیگری برگشت.
عملیات فتحالمبین که تمام شد حبیبالله در تیم عملیات بیت المقدس با هدف آزادسازی خرمشهر حاضر شد، نبرد سختی بود، پیشروی و پاتکهای دشمن به قدری زیاد شده بود که او و بیش از ۳۰ رزمنده دیگر فکر میکردند در چند قدمی شهادت قرار دارند، دشمن نزدیک و نزدیکتر شد و بهجای شلیک گلوله حبیب و یارانش را به اسارت گفت.
*از روزی که اسیر شد…
دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ روزی بود که آینده حبیب الله آدینهنیا در اتفاقی باور نکردنی به اسارت گرفته شد، حتی در مخیلهاش نمیگنجید که به همین سادگی گرفتار سربازان عراقی شده و پایش را از مرزهای کشور به بیرون بگذارد، این نوجوان ۱۸ ساله در حالی که بهت زده بود در سختترین شرایط به اردوگاه موصل منتقل شد.
حالا دیگر نه خبری از خاکریز بود و نه سنگر او و دیگر رزمندگان نیروهای مسلح گرفتار سربازان استغفارات عراق شده بودند.
نه آموزشی دیده بودند نه حتی خبری از آمادگی ذهنی برای اسارت بود، فکر میکردند اینجا باید به همان رفتاری که در جبهه جنگ با عراقیها داشتند ادامه بدهند، حس غیرت واقعی در وجود یک رزمنده! حسی که باعث درگیری با عراقیها میشد کسانی که برای آسیب زدن بهدنبال بهانه بودند، از کتککاری معمولی گرفته تا شکنجه با کابل و سیم و…
کمی گذشت تا او باور کند که یک اسیر است، اما هنوز از نظر روحی بههم ریخته بود تا اینکه یک روحانی بهنام حاج آقا ابوترابی نماینده امام در امور تبلیغاتی جنگ وارد اردوگاه شد، کسی که به حبیبالله و یارانش رسالتشان را یادآوری میکرد و تاکید داشت که رسالت اسیران در اردوگاه همان رسالت اسرای کربلا و زینبی (س) است، اینکه حفظ جان باید جزو واجبات باشد، حالا درک نقش حضرت زینب (س) در بین اسرای کربلا مشخص شد، تزریق روحیه، ارشاد، راهنمایی، حفظ سلامت جسمی و روحی و رهبری از جمله اثرات مثبت حضور سید آزادگان بین اسرا بود.
در اردوگاه چیزی بهنام شام معنایی ندارد
چند سال گذشت؛ حبیبالله به همه چیز عادت کرده بود، از نظر ظاهری هم ضعیف شد، در اردوگاه چیزی بهنام شام معنایی ندارد، صبحانه هر روز آش شوربا (غذایی شبیه به عدسی) و ناهار هم یک خورشت کنار نفری ۷ قاشق برنج بود و تمام، مواد غذایی هم درجه سه، بهنوعی میتوان گفت معدهها کوچک شده بود اما دلها بزرگ و بزرگتر.
حبیبالله که دیگر پا به عرصه جوانی گذاشته بود، پیرایشگر اردوگاه شد و روزانه به آرایش و پیرایش مسؤولان اردوگاه و رزمندگان مشغول بود.
*رگبار دستهجمعی در پی شکنجه یک اسیر در مقابل چشمان اسرای دیگر
به گفته خودش سربازان عراقی در اردوگاه شماره یک موصل برای شکنجه و عذاب بیشتر اسرا اقدام به شکنجه دوستان در مقابل چشمان همه میکردند که در این حالت هر کسی حاضر بود این شکنجه را تحمل کند اما دوستش را در این حال و روز نبیند، در یکی جریانی حدود سه روز پیاپی یکی از اسرای معلول و مجروح از ناحیه پا چندین بار توسط سربازان عراقی با کابل کتک میخورد تا جایی که از حال میرفت بعد جسمش را همچون جنازه وسط اسرا رها میکردند، روز سوم همه اعتراض کردند و همین باعث شد تا فضای شورش ایجاد شود تا جایی که سربازان عراقی از بالای پشتبام ضمن کار گذاشتن تیربار همه را به رگبار ببندند که موجب شهادت دو تن و مجروحیت ۱۷ نفر شدند.
روزها میگذشت و حبیبالله در کنار دوستانش مشغول روزمرگی بود، ناامید از اینکه روزی روشنایی را ببینند، هر روز ساعت پنج بعدازظهر بعد از آمارگیری درب آسایشگاه بسته میشد تا فردای آن روز؛ یکی از شبها او با دیدن یک افسر استغفارات هنگام رد شدن از پنجره، ناخودآگاه پوزخندی زد و این کار موجب توقف این افسر شد، شاکی از اینکه چرا خندیدی؟ و تهدید بر اینکه فردا مجازات سختی خواهی داشت.
اشتباهی که حبیبالله را از مجازات خلاص کرد
فردای آن روز این افسر عراقی به همراه یکی از اسرا که عرب بود و به زبان فارسی مسلط نبود، به سراغ حبیبالله رفته و شروع به پرسش و پاسخ کردند، که علت پوزخند چه بود؟ او هم سرش را به پایین انداخت و تاکید کرد که این لبخند ناگهانی بود و به نیت تمسخر نبود، اسیر عربی در ترجمه سخنان افسر جای اینکه بگوید که در آینده نزدیک عقوبت سختی در انتظارت است گفت که در آینده نزدیک حقوق دریافت میکنی و با این اشتباه حبیبالله را از شر مجازات خلاص کرد.
*ناامیدی در اوج امیدواری!
۲۴ مرداد ماه ۱۳۶۹ بود که اسرای ایرانی اردوگاه موصل در حال و هوای خودشان بودند، هر روز به دقت به صدای بلندگوی آسایشگاه گوش میدادند، تا اخبار جنگ و کشور را داشته باشند، گاهی آهنگی چیزی پخش میشد ولی آن روز گوینده اخبار رادیو بغداد چندین بار اعلام کرد که میخواهد خبر مهمی را به سمع و نظر شنوندگان برساند که این سخن کنجکاوی اسرا را برانگیخت.
گوینده اعلام کرد که؛ پیام صدام را مبنی بر اینکه با شرایط ایران برای آتشبس و آزادی اسرا موافقت کرده و معاهده الجرایز را دوباره میپذیرد و برای اثبات حُسن نیت تا دو روز دیگر هزار نفر از اسرا را به ایران باز میگرداند، شوک شنیدن این خبر کم از شوک روزی که اسیر شدند نبود.
حبیبالله جزو هزار نفری بود که با نخستین گروه راهی مرزهای ایران شدند، او دیگر نوجوانی ۱۸ ساله نبود، بیش از ۲۵ سال داشت و تجربه حدود ۱۰۰ ماه یعنی ۸ سال و چهار ماه اسارت را با خود به همراه داشت، سالهایی که هر روزش باناامیدی و عشق به امام خمینی و کشور گذشت.
۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۹ بود که اسرای ایرانی نزدیک مرزهای ایران در حالی که یک قدم به جلو برمیداشتند یک بار به عقب نگاه میکردند که نکند تیربار دسته جمعی در کار باشد یعنی ناامیدی در اوج امیدواری! دیدن سربازان ایرانی کورسوی امید را تبدیل به چراغی نورانی کرد تا سرانجام دلتنگی ۱۰۰ ماهه حبیبالله به پایان رسید و توانست بر خاک وطن بوسه بزند.
اینها تنها گوشهای از خاطرات حبیبالله است، او یکی از هزاران اسیر ایرانی است که طعم واقعی اسارت در غربت و آسایشگاههای صدام را درک کرد، کافیست برای لحظاتی پای دلگویههایشان بنشینیم.
امروز پس از آن سالها حبیبالله آدینهنیا پس از بیان خاطراتش بهعنوان حرف آخر میگوید: توصیه من این است که اگر ما الان یک ایران قوی را داریم و امنیت در سراسر کشور فراهم است، مرهون رشادتها، صبر و استقامت مردانی بوده که زمان دفاع مقدس از آب و خاک و ناموسشان دفاع کردند و توانستند ایران را یکپارچه نگه دارند.
ایران خونبهای هزاران شهید است
در طول تاریخ با هر جنگی که اتفاق افتاده بخشی از خاک ما به اشغال نیروهای بیگانه درآمد، اما در جنگ ایران با عراق دشمن نتوانست حتی یک وجب از خاک ما را به اشغال درآورد، توصیه من به همه جوانان این است که برای حفظ و آبادانی کشورشان تلاش کنند؛ بدانند که اگر ایران حفظ شده خونبهای هزاران شهید است.
درخواستم این است که اولا قدردان شهدا باشیم و دوما در مقابل دشمنانی که هر روز با یک روشی نقشه میچینند و سعی دارند که مردم را ناامید کنند هوشیار باشیم باید بدانیم که بخش عمده فشار و مشکلات ناشی از این موضوع است.
پایان پیام/۸۶۰۴۸/غ
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است