Get News Fast

 

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلا

همان بدوِ ورود صدای «زوار الجنه» در دلم که غوغا کرد کارت دعوتم از ضریح شش گوشه صادر شده بود و من بیخودی بغض‌هایم را قورت میدادم.

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، عاطفه اسماعیل منش: شاید هر کداممان با طلبیدن‌های یهویی امام حسین (ع) یک خاطره داشته باشیم، بعضی طلبیدن‌ها فرصت می‌دهند چمدانی را برای یکی دو هفته میهمانی، نزدِ عزیز دُردانه خدا جمع کنی، بعضی‌‌ها هم آنچنان غیرمنتظره هستند که بار سفرت سبک است، گویی به دیدار خدا می‌روی! نه چمدان داری و نه وسیله سفر، خودت رو برمیداری و یک عالمه درد و دل. با خودت عهد می‌بندی بارِ گران قلبت را روی خنکای صحن مقدس به زمین بگذاری!

تماس از دست رفته

ساعت 16 و 32  دقیقه متوجه شدم که یک تماس از دست رفته دارم، آقای حمیدی یکی از همکاران رسانه‌ای بود، تماس گرفتم، آقای حمیدی پاسخ داد: ماشین رفت و برگشت برای رفتن به چذابه فراهم است اگر بخواهید گزارش میدانی از مرز چذابه و شیب عراق  بگیرید که سر مسیر شما را هم سوار کنیم.

حدود 10، 15 دقیقه فرصت داشتم آماده بشوم، ابتدا پاسپورتم را داخل کیفم گذاشتم،  شارژ گوشیم کامل بود اما برای نکته برداری خودکار و دفترچه یادداشتم رو هم برداشتم، مسیر تا چذابه طولانی است لذا برای احتیاط پاور و شارژ، هم با خودم بردم و منتظر رسیدن ماشین خبرنگاران ماندم.

 برادرم روی مبلِ روبروی من لم داده بود، بدون هیچ دلیلی پیشنهاد دادم با من بیاید، علی  اول مِن‌ومِن کرد و بعد گفت: باشه میام! دو سه دقیقه از زمان، باقی مانده بود و تند تند شروع کرد به آماده شدن.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلا حرکت مشایه به سمت چذابه

مشایه

به سمت چذابه و به قصد تهیه گزارش از میزان آمادگی مرز چذابه و شیب عراق راه افتادیم، از کوت سید نعیم(شهری بین حمیدیه و سوسنگرد) که گذشتیم کم‌کم هیبت مشایه در دو طرف جاده نمایان شد، جمعیتی که در ردیف‌های دو، سه و چهار نفر کنار هم حرکت می‌کردند.

آفتاب ناجوانمردانه شلاق می‌زند، درجه رطوبت به ۷۸ درصد رسیده است و تو برای قدم زدن در این هوای طاقت‌فرسا شاید هزار بار منصرف بشوی!  مشایه برای رسیدن به معشوق ده‌ها که نه بلکه صدتا کیلومتر را پشت سر گذاشته‌اند، برای توصیف آن‌ها کلمه کم می‌آورم، زمین و زمان از گام‌هایشان به نفس نفس افتاده است و من امروز صدای کشیدن‌کفش‌ و دنپایی مشایه را  بر سینه جاده‌ها را  بیش از هر زمانی به گوش شنیدم.

پیر و جوان سر و صورت خود را با چفیه از آفتاب پنهان کرده‌اند، از شدت آفتاب خیس عرق شده‌اند، بار کوله‌پشتی روی شانه‌هایشان سنگینی می‌کند با یک دست علَم را سرپا نگه داشته‌اند و با دست دیگر با گوشه چفیه عرق صورت خود را خشک می‌کنند، پیرمردها دشداشه‌های خود را تا میانه کمر جمع کرده‌اند تا سبک‌تر قدم بردارند، سخت است از پشت قاب دوربین و تلوزیون و یا به واسطه نوشتن چند سطری این حال و هوا را توصیف کنم.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلاحرکت مشایه جاده حمیدیه-سوسنگرد

از ماشین پیاده شدم و کمی جلوتر در مسیر آن‌ها ایستادم تا دو کلمه عشق میهمانم کنند، شدت نور آفتاب نمی‌گذارد انتهای مسیر مشایه را ببینم، دستم را روی پیشانی‌ام سایه می‌کنم، هیبت‌هایی از نور نزیک‌تر می‌شوند، از شوش، شوشتر، ملاثانی، رامشیر، مشهد و… کیلومترها را پشت سر گذاشته‌اند هر کدام از شهری و شاید با لهجه‌ای متفاوت که نام و «حب الحسین» آن‌ها را دور هم جمع کرده است.

در طول مسیر دَر خانه‌ها و حسینه‌های مردم برای استراحت و پذیرایی  به روی مشایه باز است و هر کس به طریقی و به اندازه وسع خود زائر را میهمان امام حسین می‌کند و خاک پایش را سورمه چشمانش می‌کند، نوای «هله بلزوار» به وسعت اربعین گوش نوازی می‌کند و تو در کنار جاده‌های منتهی به مرز چذابه دیگ‌های بزرگی را می‌بینی که میزبان به عشق زوار بار گذاشته است.

مواکب چذابه

گرگ و میش غروب بود که وارد پایانه مرزی چذابه شدیم، در این مرز تمام زیرساخت‌های مواکب آماده شده است، در حالی که با گذشت چند سال از آغاز ساخت و ساز مواکب ثابت می‌گذرد اما ساخت تعداد کمی از مواکب به پایان رسیده است.

البته در کنار مواکب ساخته شده مواکب بسیار زیادی  با چادرهای برزنتی برای پذیرایی از زائران برپا شده‌ و به سیستم سرمایشی مجهز شده‌اند.

قرار بود به طول چند متر سیستم آبپاش در مسیر تردد زوار جهت خنک کردن آن‌ها تا ورود  به پایانه گذاشته شود که تا اول صفر فعلاً خبری از آن نبود اما تا چشم کار می‌کرد شیشه‌های آب معدنی در اندازه‌های مختلف و در بسته‌بندی‌های متنوع برای زوار آماده شده بود.

عمران منطقه به برکت اربعین

طول مسیر اربعین از خروجی اهواز تا مرز چذابه حدود 120 تا 122 کیلومتر است، اهالی می‌گویند: کمرندی جاده سوسنگر-بستان، پل سابله، بستان به چذابه که  به دلیل عدم روشنایی، باریک بودن جاده، نداشتن شانه و… دلایل دیگر مدام مستعد حوادث جاده‌ای بودند و در سالهای گذشته دقیقاً در ایام اربعین چند نفر زائر را به کام مرگ کشاند.

ترانزیتی بودن مسیر و تردد مداوم ماشین‌های سنگین از آن  هم مشکل این جاده را حل نکرد اما به برکت اربعین و شلوغ شدن این جاده  مشکل بالغ بر 80 درصد جاده‌ها، همچنین شبکه آبرسانی و برق بسیاری از روستاهای طول مسیر تا حدود زیادی مرتفع شد.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلاپایانه خروجی سمت عراق

زوار الجنه

حرکت زوار به سمت عراق تقریباً راحت و روان بود،  به نوبت گذرنامه‌های ما مهر خروجی خورد، حالا چند متری به سمت پایانه عراق حرکت کردیم در بدو ورود برق قطع بود و تنها یکی از کاربران نظامی عراقی  در تاریکی‌ گذرنامه‌ها را چک و سپس مهر خروج می‌زد.

شلوغی و بی‌برقی صدای همه را درآورده بود هر کدام از زائران دوست داشتند زودتر از مخمصه گرما خلاص شوند، صدای بلند و ممتد صلوات خبر از وصل شدن برق ‌داد، کاربران نظامی عراقی همه در پشت سیستم‌های خود قرار گرفتند تا به مهر زدن گذرنامه‌ها سرعت بیشتری بدهند، یکی از کاربران با صدای بلند داد زد «زوار الجنه» (زائران بهشت) این قسمت بیایند.

همین جمله غلغه‌ای در دلم به پا کرد، و چشمانم کاسه اشک شد، تا نوبتم برسد و گذرنامه‌ام مهر بخورد هزار بار در فکر و خیالم برای راهی شدن به بهشت نقشه کشیدم، اما نمی‌شد رفیق نمیه راه باشم و راهم را از بقیه جدا کنم، کاربر عراقی صدا زد عاصفه اسماعیل آقای حمیدی حرفش را قطع کرد و گفت: عاصفه(طوفان) که هست اما عاطفه اسماعیلی درسته آخرین نفر گذرنامه برادرم اِذن ورود به عراق خورد و راهی شدیم.

نرخ کرایه شهرهای زیارتی عراقی

چند قدمی پیاده‌روی کردیم از دور مسافرکش‌های عراقی در نقطه صفر مرزی  در یک ردیف خودروهای خود را شانه‌به شانه‌هم گذاشته‌اند، فریاد کربلاء، نجف، ِاعماره گراج(گاراژ العماره) مسافرکش‌ها، مسافران را تقسیم می‌کرد و هر زائری سوار خودروی مورد نظر خود می‌شد.

ابوکرار مدام با گوشه آستینش دانه‌های عرق صورتش را پاک می‌کند، زیر آفتاب ورود زائران را دید می‌زد تا چشمش به زائر می‌خورد یک کلام می‌گفت: کربلاء

 

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلامسافرکش‌های عراقی که زوار به شهرهای زیارتی می‌بردند

زائر که تایید کرد به استقبالش می‌رود و کمکش می‌کند تا کوله‌پشتی و چمدان چرخ‌دارش را از وی بگیرد و بالای سقف ون خود جا دهد.

با حسرت مسافران بهشت را دید می‌زدم، هزار بار آرزو کردم کاش من همان چمدانی بودم که ابوکرار بالای ماشین خود بست، یا چفیه‌ای بودم که روی شانه‌های زائران جا خوش کنم،  نه از درخت ممنوعه خورده بودیم و نه از ورود به بهشت تحریم، اما نمی‌شد من و برادرم رفیق نیمه راه باشیم و راه‌مان را از بقیه خبرنگاران کج کنیم.

گفت‌وگوی کوتاهی با ابوکرار کردیم، او می‌گفت: کرایه‌های در طول سال و در ایام اربعین تغییری نمی‌کند، نرخ کرایه هر نفر از شیب تا ترمینال العماره 5 هزار دینار عراقی است

از ترمینال العماره تا نجف 15 هزار دینار(با ون)

از ترمینال العماره تا کربلا 15 هزار دنیار (با ون)

از  ترمینال العماره تا نجف 10 هزار دینار(با اتوبوس)

از  ترمینال العماره تا کربلا 10 هزار دینار(با اتوبوس)

از  ترمینال العماره تا نجف 20  هزار دینار(با سواری)

از  ترمینال العماره تا کربلا 20 هزار دینار(با سواری)

سفر به العماره

با جوان عراقی که با پژو زرد رنگ ایرانی مسافر کشی می‌کرد سوار شدیم و راهی العماره شدیم، مسیر شیب تا العماره برخلاف سالهای گذشته به طول 70 کیلومتر بازسازی و تعریض شده بود، عراقی‌ها  می‌گویند بازسازی جاده هم بار ترافیک را بالا برد و حوادث این مسیر را کاهش داد.

راننده اهل العماره است و شهر را به قول خودش مثل کف دستش می‌شناسد، برای همین بدون اتلاف وقت ما را به خیابان بزرگ الابتیره محل مواکب و شروع پیاده روی مشایه این شهر رساند.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلامواکب اهالی العماره

بغض و ماتم ارباب در رگ‌های شهر خزیده بود، صدا به صدا نمی‌رسید، همه شهر بوی بهشت گرفته بود و  نوای مداحی از دور و نزدیک می‌رسید، تِزورونی اَعاهِـدکُم  تِـعِـرفـونی شَفیـعْ اِلکُم (زیارتم می کنید به شما قول می دهم، شما مرا می شناسید شفیع برایتان هستم) و همین صدای مداحی کافی بود تا  مانند مرضی لاعلاج تمام وجودم را مبتلا کند تا برای شفا گرفتن منِ آشفته حال چاره‌ای جز عرض ادب به سید و سالار شهدا نداشته باشم ، اما باید برمی‌گشتم.

 

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلاتصویر سردار سلیمانی در مواکب اهالی العماره

 

از ابتدا تا انتهای خیابان الابتیره  پیر و جوان در جنب و جوش بودند، تصاویر بزرگ سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس یکی در میان زینت بخش مواکب بود، عراقی‌ها شاید بیش از سایر ملل درک کرده‌اند امنیت اتفاقی نیست و استمرار گنگره اربعین مرهون رشادت و شهادت همین بزرگان است.

اهالی العماره،  مواکب را تا قبل از پنجم صفر باید آماده می‌کردند، البته برخی از مواکب آماده بود و داخل آن‌ها را بعضاً با قالی و برخی با گلیم فرش کرده بودند و در گوشه‌‌ای از مواکب کولرهای آبی و برقی نیز گذاشته‌اند، از وسایل آشپزی و کلمن‌های بزرگ نارنجی، منقل‌ های پایه دار، کُندهای چوبی تیکه شده گرفته تا  میز قهوه و چایی که هر رهگذری را در این هوای گرم  مست می‌کرد، پای ثابت مواکب بود.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلامواکب العماره

 

کارت دعوتم از ضریح شش گوشه صادر شد

برادرم پا به پای من عکس می‌گرفت و با موکب داران صحبت می‌کرد هرازچندگاهی به قصد جلب توجه همراهان می‌گفت: بعدش می‌رویم کربلا و من باور نمی‌کردم و آقای حمیدی پاسخ می‌داد با هم برمی‌‌گردیم، فردا شنبه است و کلی کار دارم، من هم کلی قرار و مدار و کار داشتم اما به کل بعد از قرار گرفتن در صف زائران بهشت فراموششان کرده بودم، موقع خداحافظی شد و باید برمی‌گشتیم مرز و بعد خانه! ساعت هشت و نیم شب به وقت ایران را نشان می‌داد، آقای حمیدی گفت سوار بشوید که برویم.

اما برادرم به رسم خداحافظی فی المجلس با آقای حمیدی خداحافظی کرد و گفت:  ما راهی کربلا می‌شویم! چادر کشان جلوتر می‌روم و بازوی برادرم را به نشان خوشحالی فشار می‌دهم انگار روی ابرها راه می‌رفتم، چشمانم اشک می‌شود و بغض ته گلویم لنگر می‌اندازد، دلم شکسته و سرم روضه می‌شود، همان بدو ورود صدای «زوار الجنه» در دلم که غوغا کرد کارت دعوتم از ضریح شش گوشه صادر شده بود  و من بیخودی بغض‌هایم را قورت میدادم.

تمام راه که دنبال ثبت سوژه‌ها بودیم برادرم برای زیارت نور نقشه می‌کشید وقتش که رسید زبانش به قرار ملاقات باز شد می‌گفت: حواسم بود! من خواهرم را نشناسم که اسمم برادر نیست!

آقای حمیدی اما رسم همکار بودن را تمام و کمال انجام داد و به راننده گفت: ابتدا ما را به ترمینال العماره برساند تا این موقع شب خیالش راحت شود در شهر غریب سرگردان نشویم.

از بچه‌های خبرنگار جدا شدیم و رفتیم سراغ ماشین‌های ترمینال که غبطه‌های چند ساعت پیش‌مان با زیارت سالار شهیدان سامان دهیم، تمام دارایی ما سرجمع 420 هزار تومان ایرانی بود، حتی اگر میخواستیم کرایه را به پول ایرانی حساب کنیم کم بود، از موبایل یکی از مسافران با دوستی در العماره تماس گرفتیم و وی بعد از 10 دقیقه خودش را به ترمینال فرستاد.

به ماجد نگفتیم پول ما کم است یا پول عراقی نداریم، گفتیم: نمی‌خواهیم وقت ما صرف گشتن دنبال صرافی در کربلا شود از اینجا می‌خواهیم ارز بخریم، روز جمعه بود و تمام صرافی‌های العماره تعطیل، تنها یک صرافی باز بود و فقط در برابر پول نقد دینار عراقی می‌‌داد و کارت عابر بانک قبول نمی‌کرد، دست از پا درازتر به ماجد گفتیم: ما را ترمینال برگرداند اما ماجد بعد از گذر از دو سه خیابان مقابل مجلل‌ترین رستوران العماره پارک کرد.

هر چه به ماجد گفتیم: باید برویم، عجله داریم و… فایده نداشت، گویی نمی‌شنید. گفت: بدون شام جایی نمی‌روید، شام را که خوردیم به ترمینال برگشتیم و ماجد منتظر ماند تا سوار شویم.

 تنها ایرانی‌های ماشین زوار من و برادرم بودیم، کارت عابر بانک ایرانی توی کربلا و نجف حتی در برخی مغازها کاربرد دارد برای همین قرار گذاشتیم کربلا که رسیدیم یا پول نقد کنیم یا از طریق صرافی‌ها مشکل را حل وکرایه را پرداخت کنیم.

امام حسین پرداخت کرد

ساعت 3 و 35 دقیقه صبح وارد کربلا شدیم، کربلا بیدار بود و زندگی در خیابان‌هایش آمد و شد می‌کرد، جان تازه‌ای گرفتیم، راننده کنار جسر الضریبه توقف کرد و به مسافران گفت: بفرماید رسیدیم، زائر اولی دستش را سمت رانند دراز کرد که کرایه پرداخت کند اما راننده در حالی که یک دستش روی فرمان بود سرش را عقب برگرداند و گفت: العماره حساب شد بفرمایید!

من و علی که تمام مسیر به فکر پیدا کردن صرافی بودیم همزمان سوال کردیم چه کسی حساب کرد؟

_ فردی به نام ابوحسین نذر داشت و کرایه کل ماشین ون را حساب کرد!

از این همه لطف و محبت ارباب خِجل شدم و چشمانم بارانی شد، در ذهنم تقویم چند روز و ماه گذشته را ورق می‌زنم هیچ دلیلی که تقدیرش دعوتِ منِ روسیاه به آستان سالار را توجیه کند پیدا نکردم.

امسال خردادماه دردناک و پرحادثه‌ای را پشت سر گذاشته بودم به فاصله دو سه روز از این حوادث کوله بار سفرم را برای کربلا بستم اما به دلایلی نشد و نرفتم، بار دیگر برای حضور در مراسم تغییر پرچم گنبد امام حسین در اول محرم قرار بود راهی شوم باز نشد و از هم‌سفرها جا ماندم! دیگران گفتند قسمت نیست، نطلبیده! این بار اما طلبیدنش فی احسن الحال بود و شاید جبران نشدن‌های دیروزم بود.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلامحوطه بیرون بین الحرمین از سمت حرم حضرت ابوالفضل

ورود به بهشت

از خیابان مسقف وارد شارع العباس شدیم، از دور ضریح طلایی علمدار حسین نمایان شد، من و علی  به رسم ادب دست بر سینه گذاشتیم و سرخم‌کنان سلام دادیم السلام علیک یا قمر العشیره، به ورودی بین الحرمین که نزدیکتر شدیم از خانم جوانی سوال کردیم اَذان گفته؟ پاسخ داد 22 دقیقه تا اَذان مانده، با سرعت خودمان را به سرویس‌های بهداشتی بازار رساندیم، وضو گرفتیم، حالا در دو راهی بین الحرمین قرار گرفتیم، اشک دید ما را تار کرد، کیفم را تحویل امانات دادم و رفتیم که در کنج بهشت آرام بگیریم.

چند دقیقه دیگر تا اَذان مانده بود، اما این بار خبری از صف انتظار برای دیدار  سالار نبود، حرم خلوت بود، گویا دعوت کننده خانه‌اش را برای رسیدن مهمان هم آماده کرده بود، من کجا و این همه لطف کجا؟ چند قدمی ضریح ایستادم، از خود بیخود، هیچ چیز به ذهنم نمی‌رسد گویا حافظه‌ام پاک شده و تمام درد دل‌ها را فراموش کرده‌ام،  فقط دیوانه‌وار چشم در چشم ضریح نقره‌ای شکر خدا را به جای می‌آورم.

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلا

 

خادمان فقط اجازه می‌دادند کنار دیوار صحن ضریح بنشینی یا نماز بخوانی، میانه صحن محل آمد و شدِ زائران بود، کِناره‌ها قُرُق دلشکستگان بود، با خودم گفتم: منتظر می‌مانم تا جایی خالی شود که نمازم را بخوانم، هنوز از این فکر فارق نشده بودم که دختری با لهجه‌ای که به کوردها شبیه بود، گفت: دو رکعت دیگر دارم، میخوانم و جای‌ام را به شما می‌دهم، و من یقین پیدا کردم امروز، همین‌جا در دو قدمی ضریح، امام حسین می‌خواهد سراپا به درد دلم، به دلتنگی‌هام و به آشفتگی‌هایم گوش دهد.

نماز صبح و دو رکعت به نیت پدر و مادر خواندم و تمام، این بار بعد از نماز،  عزیزِ زهرا را واسطه خود و خدای رئوف کردم، انگشتانم به ضریح گره می‌خورد حالا سرم پر از روضه می‌شود، سیر دلم غصه ناگفته با حسین در میان می‌گذارم، آنقدر گفتم تا اینکه خادم حرم با چوب پَر مشکلی روی شانه‌ام زد و گفت: بگذار بقیه هم زیارت کنند، گویا از خواب شیرینی بیدارم کرد که سریع تعبیر شد و خودم را در آغوش ضریح دیدم،  سرم را به عقب برمی‌گردانم، پشت سرم غوغا بود، خانمی بلافاصله می‌گوید: اسمم پروانه است دعایم کن!

ماجرای سفر به چذابه و برات کربلاضریح قتلگاه امام حسین (ع)

قتلگاه

از ضریح شش گوشه که فارغ شدم به سمت ضریح قتلگاه رفتم، غلغه بود، اینجا همه گر یه نه، که ضجه می‌زنند، از میان منافذ مشبک ضریح، داخل را دید می‌زنم، تمام تابلوهای نقاشی و تصاویر هنری که از قتلگاه دیده بودم در  فکر و خیالم رژه می‌روند، یاد گزارش «ابن اَعثم»در مورد باران تیر سمت امام حسین، افتادم که می‌گفت:  أقبلت السهام کأنّها المطر، یاد غربت زینب، تنهایی امام سجاد، سبایای اهل بیت یاد تازیانه‌های ظلم بر شانه‌های نحیف سکینه و رقیه، داخل ضریح پر شده بود از انوع خودکار و قلم، عراقی می‌گویند: اینها بدعت است و هیچ دلیل مستندی ندارد شایدم بعضی‌ها در خیال خود فکر کنند امام حسین با اینها برایشان ثوابی بنویسد.

ابوالفضل

قرار من با علی کنار کفشداری آقایان بود، به سمت حرم قمر بنی‌هاشم حرکت کردیم، عراقی‌ها شنبه‌ها را به نام ابوالفضل ثبت کرده‌اند برای همین روز شنبه حرمش جای سوزن انداختن نبود، رسم این است وارد حرم آقا ابو الفضل که بشوی دَر بزنی و قهرمان کربلا را به خواهرش زینب قسم بدهی و من طوری دَر زدم که انگار زنگ خانه‌ای خراب است و بریا باز شدن در عجله دارم یک کلام گفتم: «بی اخیک الحسین العوده» (به برادرت امام حسین باز من را بطلبید)

خداحافظی

میان دوگنبد میان بهشت ایستاده‌ام، دل‌کندن سخت است در بین الحرمین هم دلتنگشان می‌شوی، دلتنگ بوی عطر حرم، دلتنگ طواف ضریح،  اما به وقت خداحافظی نزدیک ‌شده بودیم، السلام علی العطشان، السلام علی المظلوم، السلام علی ساقی عطاشا کربلاء عقب عقب دست بر سینه از بین الحرمین خارج می‌شویم، تا ساعت 8 و 30 دقیقه منتظر باز شدن صرافی‌ها شدیم، ارز عراقی گرفتیم  و بهشت خدا روی زمین را به امید دیدار دوباره ترک کردیم.

پایان پیام/

 


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =

دکمه بازگشت به بالا