روایتی از رفتار عجیب موکبداران عراقی با زائران اربعین
خبرگزاری فارس – بوشهر، فاطمه مظفریپور: برای اولینبار است که صورتم حُرم آفتاب عراق را لمس میکند، عطش زیر آسمان به بلندا رفته است و ازدحام جمعیت پیادهروی مسیر نجف تا کربلا، گرما را بر جان همهمان دو چندان کرده است اما در میان این هیاهو، مردم عراق در تکاپوی کم کردن عطش آفتاب بر سر زائران هستند.
به عمودها نگاه میکنم اکنون عمود 41 هستیم، چند جوان و کودک عراقی بر چهارپایهای وسط زمین خاکی ایستادهاند و آب و گلاب را بر سر و روی زوار حضرت اباعبدالله(ع) میریزند، عطر گلاب در هوا پیچیدهاست و طراوت آن گرمای جمعیت را کم میکند.
کودکان عراقی نذر زائرهای امام حسین(ع) شدهاند
خود را به یکی از کودکان میرسانم که روی چهارپایه، زیر زل آفتاب، آب روی زوار میپاشد، گونههای سفیدش از گرما سرخ شده است، لبخندزنان روبه رویش ایستادهام و میگویم: «بچهجان، تو بیشتر از من نیاز داری که یکنفر آب رویت بپاشد.» به چشمانم زل میزند، معلوم است هیچ از مکالمه فارسیام متوجه نشده است، بهصورتم اشاره میکنم و او آب را مستقیم روی صورتم میگیرد. با آن آب، برای لحظهای خنکای عجیبی به وجودم میافتم.
تمام سعیم را میکنم تا با چند جملهای عربی که به یاد میآورم، از او تشکر کنم: «رحم الله ولدیک»، با دیدن لبخندی که روی صورتش نشسته است، بسته نبات حرم امام رضا(ع) را از کولهای بیرون میآورم و میگویم: «مِن مرقد الامام الرضا(ع)، مِن ایران» دو دستی نباتها را برمیدارد و به زبان عربی تشکر میکند.
عراقیها مبل خانهشان را زیرپای زائران گذاشتهاند
صدای مداحی ایرانی در یک موکب عراقی، توجهم را بین موکبها به خود جلب میکند، سردر موکب نوشته شده است: «شباب علی اکبر» به سمت یکی از مبلهایی که برای استراحت بین راهی زائران گذاشته شده است میروم و روی آن مینشینم، درحال گوش دادن به مداحی پدر و مادری هستم که کودک خود را با کالسکه حمل میکنند و هرچند دقیقه یکبار میایستند و برای گرمازده نشدن خردسال خود، چند قطرهای آب روی چفیهای که روی صورتش سایه انداخته، میریزند.
در حالی که به این پدر و مادر جوان زل زدهام، با صدای «بفرمایید» مردی که روی صندلی جلوی من نشسته است، نگاهم را از آن خانواده برمیدارم، مرد ۳۰ ساله بنظر میرسد و در دستانش بسته بزرگ آجیلی است که به سمتم دراز کردهاست، «بردار دخترم، رنگ به رویت نمانده است، توی راه بخور تا یکم جون بگیری برای ادامه مسیر.» بسته آجیلش را با گفتن این جمله که «تو رو خدا بردار»، داخل دستم خالی میکند.
لطفا بذار کولهات را من حمل کنم
درحال خالی کردن بطری آب روی سر و صورتم هستم و در تلاش برای آنکه پاهای زخم شدهام را به ادامه راه بکشانم اما این بار توجهم به یک مرد و زن کهنسال جلب شده است، مرد به زبان عربی به همسرش خواهش میکند تا کوله پشتیاش را به او بدهد اما زنکهنسال دو دستی کوله خودش را چسپیده است ولی در آخر مرد کهنسال بعد از حدودا ۱۰ دقیقه حرف زدن و تلاش برای مجاب کردن همسرش، کوله پشتی او را روی کوله خود میاندازد و از روی مبل موکب عراقی بلند میشوند و باهم مسیر پیاده روی را در پیش گرفتهاند.
از این همه محبت و عشق بیانتها که از هموطنان و مردم عراق در صحنه پیادهروی اربعین میبینم، اشکم جاری است، به مکالمه دو مرد جوان که فارسی و ترکی را در هم صحبت میکردند گوش میدهم، مرد جوان میگوید: «تا قبل از اینکه خودم بیایم باورم نمیشد که این همه جمعیت به پیادهروی بیایند، آخر تو ببین تا چشم کار میکند آدم در این راه است، این موکبهای مردمی چطور توان تامین این جمعیت بزرگ را دارند.» همسفرش میگوید: «باورکن فعالیت این موکبهای فرهنگی تاثیرش از تمام کارهایی که مسؤولان فرهنگی کردهاند شاید بیشتر هم باشد، دلیلش هم مردمی بودن و عشق این مردم در کارشان است.»
فقرایی که اربعین، سفره 1000 نفری پهن میکنند
اکنون به عمود ۱۲۲۸ رسیدهام، نزدیک ظهر است و مشام زائران پر از بوی غذاهای نذری مردم عراق، خود را به زیر آبپاشهایی میرسانم که از سایهبانهای موکبها روی زائران میریزد، چند دقیقه زیر آب خنک میایستم که ناگهان یک مرد با شعفی عجیب که در رفتارش نمایان بود جلوی راهم را میگیرد و با اصرار ساندویچ موکبش را به دستم میدهد و سپس مرا به استراحتگاهی دعوت میکند که حدود ۲۰۰ متری از آنجا فاصله داشت، چند قدم جلوتر، او مرا به یک مرد فارسی زبان میسپرد تا من را به جایی برای استراحت ببرد.
۲۰۰ متر جلوتر جلوی نخلستان بزرگی که در آن دو خانه کاهگلی است پیاده میشوم؛ در خانه اول حدودا ۲۰ مرد در حال استراحت هستند، مرد فارسی زبان، من را به سمت خانه دوم میبرد. اکنون با لبخند چند زن عراقی در خانه روبه رو شدهام. بعد از یک روز کامل خشک نشستن در خودرو برای آمدن به مرز و پیادهروی کردن، بالاخره توانستم چند دقیقهای در خانه کاهگلی زنان عراقی چشم روی هم بگذارم.
با خود میاندیشم که اینها در این خانه خنک کاهگلی حتی موتور برقشان هم هر ۱۵ دقیقه خاموش میشود و از تشکها و ظروف و بالشتهای تابهتایشان مشخص است که این تدارکات مال یک خانواده نیست، اکنون که چند نفری پای درست کردن ناهار در حیاط خلوت ایستادهاند؛ معلوم است که خیلی قبلتر از این روزها، برنامه این سفره به دست همدلی چند خانواده چیده شده است، برنامهای ۲۰ روزه برای امری که به ظاهر نه تنها هیچ سود مالی برای آنها ندارد بلکه پساندازشان را هم خرج میکند اما آنطور که «منتهی» آن دختر عراقی ساکن درخانه کاهگلی میگوید؛ مردم این دیار، تمام دنیایشان را از همین خدمت ۲۰ روزه به عشاق امام حسین(ع) دارند.
پایان پیام/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است