Get News Fast

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

کافیست صدایش بزنی یا امامِ رئوف، آن‌وقت تو را می‌طلبد و می‌آیی از راهی دور در بهشت؛ با یک استکان شراب طهور…
اخبار استانها –

به گزارش وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، بهشت طُره‌های آفتاب شهریور از کنار شانه‌ ستبر ستون‌های مرمریِ کنار چایخانه، روی سر صف بلند زائرها می‌پاشد. چای امروز، عطر هل و دارچینِ تازه کوبیده می‌دهد. خادم‌ها مؤدبانه و دست به سینه ایستاده‌اند روبه‌روی زائرها. با لباسی سبز و لب‌ها از آن شرابِ طهوری که سهم استکان‌های حرم شده، مستانه می‌خندد؛ درست شبیه وصف بهشتیان، همان‌جا که خداوند این‌گونه از آن‌ها می‌گوید: عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ…وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا که جامه‌هایشان ابریشمی سبز است و خداوند کام‌شان را با شرابی پاک، شیرین کرده است.

توی صف می‌ایستم،صف شراب طهور و ناگهان دچار انتظار می‌شوم. همان انتظار لطیف و دل‌چسب برای استکان چای حرم که پایانش دهانت شیرین می‌شود به حلاوتِ أحلی من العسل. آن هم درست همین جا که دعوت می‌شوی به قطعه‌ای از بهشتی که خدا قبل از فرا رسیدن روز مرگ‌مان، دیده‌هایمان را به برکتش روشن کرده است.

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

خادم‌ها با خنده استکان‌ها را با چای سرخ خوش‌رنگی پر می‌کنند و زائرها دست دراز می‌کنند سمت سینی‌ها، جمعیت زیاد است و ازدحام، زیادتر، اما هیچ دستی از این خانِ برکت، خالی برنمی‌گردد. در این خانه، در این بارگاه، در این مملکت بی زوالِ شاه خراسان، در این پلاک هشت از خانه‌های بهشت، شرط دخول، بهشتی بودن نیست! اینجا هیچ دربانی جلوی کسی را نمی‌گیرد چون امام رئوف، اذن دخول را به همه داده و فرموده: «بیا! که هر کس مرا زیارت کند و از راه دور به زیارت من آید در روز قیامت در سه جایگاه به یارى او خواهم آمد تا او را از ناراحتی‌هاى آن حال نجات دهم. اول در آن هنگامی که نامه‏‌هاى اعمال پخش مى‌شود از جانب راست و از جانب چپ، که هر کس نامه عملش به دست راستش داده شود با نرمى و سهولت به حساب او رسند؛ و اما آنکه کتابش را به دست چپش دهند خواهد گفت: اى کاش نامه‌اش را به او نمى‌دادند و به حسابش نمى‌رسیدند. دوم در آن هنگام که از صراط می‌گذرد و سوم هنگام میزان عمل، در آن وقت که عمل او را بررسى کرده و مى‌سنجند.»

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

هوای خنکی که پاییز را وعده‌ آورده، چادرم را تکان می‌دهد. استکان چای‌ام را سفت می‌چسبم و به گنبد طلا زل می‌زنم با تمام جان. معامله‌ منصفانه‌ای نیست آقا جان! ما یک بار بیاییم زیارتتان و شما سه بار آن هم در جایی سخت، دست‌های رو سیاهمان را بگیری؟ بی چون و چرا؟ آخر شما چرا همیشه با رأفت‌تان ما را شرمنده می‌کنید؟ لیاقت ما کجا و محبت شما کجا؟ دست‌های خالی ما کجا و این همه سرخوشی از چای قندپهلوی چایخانه حرم کجا؟

پیرزنی با گیس‌های سفید و چارقد گل‌دار، یا الله می‌گوید و تکیه می‌زند به پله‌های روبه‌روی چایخانه. کنارش می‌نشینم. جا باز می‌کند و با خنده شیرینی، یک مشت نقل از کیسه آویزان از توی گردنش بیرون می‌کشد: «بفرما مادر جان، دهنت را شیرین کن» نقل‌ها را می‌گیرم و دست‌های چروک و پینه‌بسته‌اش را می‌بوسم. کشاورزی است از روستای بالاکویخ از توابع استان گیلان. آمده تا آخر عمری از شاه خراسان بخواهد لحظه مرگ، دست‌های زحمت‌کشش را بگیرد. دوباره بر پینه‌هایش بوسه می‌زنم دستش را عقب می‌کشد و با استغفرالله سرم را می‌بوسد: «نکن مادر، رویم سیاه، دهنت را با نقل‌ها شیرین کن تا فردای قیامت من هم حرفی برای گفتن داشته باشم بین این همه خادم.»

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

شیرینی نقل‌ها، چای حرم را دل‌کش‌تر کرده. مثل دانه‌های تسبیح‌اند توی مُشتم. سفت می‌چسبمشان. عطر زحمت می‌دهند و عشق، تار و پود کیسه‌ گردنیِ پیرزن را پر کرده است؛ قند هر استکانی که تمام شد، آرام به نُقل میهمانمان می‌کند. بعد هم با کمری خمیده آرام آرام می‌رود به سوی ضریح. به سوی نور. به سوی مزاری که پیکر آفتاب را به آغوش کشیده و من دوباره برمی‌گردم کنج چایخانه ؛همان پاتوق دوست‌داشتنی که قیمت منوی آن، محبت به آقاست.

همه دارند چای می‌نوشند و سرخوش‌اند از نشستن توی مضیف شاه خراسان؛ یکی با استکانش عکس می‌گیرد. یکی قندها را تبرکی می‌برد و یکی دو دست استکان نو می‌دهد تا یک استکانِ لب‌زده بگیرد از خادم‌ها. در این چایخانه هر کسی توی دنیای خودش بست نشسته اما همه چشم‌ها و دل‌ها به سمت کعبه فقراست. به سوی آقایی که دل‌شکسته‌ها را عجیب، خریدارتر است.

همان غریب الغربایی که کافیست صدایش بزنی یا امامِ رئوف، آن‌وقت تو را می‌طلبد. می‌آیی. از راهی دور. در بهشت. با یک استکان شراب طهور. 

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرمیک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

مردی به هق هق افتاده و استکان توی دستش می‌لرزد. نگاهش می‌کنم. تماس تصویری گرفته با جوانی در آن سر دنیا؛ صدایش به لرزه افتاده و اشک‌هایش بی‌امان جاری‌اند. استکان را جلوی دوربین می‌گیرد و پشت سرش چایخانه افتاده. با تمام سادگی و دلبری‌اش.

با خودم می‌گویم آخر چطور طعم چای حرم را می‌خواهی به آن بنده خدا بچشانی؟ اصلا با آن همه کافه‌های لوکس اروپایی مگر اینجا می‌تواند چشمش را بگیرد؟

خادم‌های چایخانه شعر «ای صفای قلب زارم …» را می‌خوانند و استکان‌ها را هزار باره چای می‌کنند و ناگهان یک صدا می‌پیچد. صدای گریه بلند آن جوان پشت خط که با هق هق می‌گوید: «ای کاش ایران بودم سامان، این چایخانه به خدا که شبیه رویاست…»

یک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرمیک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرمیک جرعه شراباً طهورا در پلاک هشت/ سرخوشی زائران از چای قندپهلوی چایخانه حرم

انتهای پیام/282/.

این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

 

منبع : خبرگزاری تسنیم
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا