با تو هستم! ای وطن…
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز _ فرینوش اکبرزاده،گلزاری با صدها پرچم سبز و سپید و سرخ آراسته شده و در ردیفهایی منظم، صدها نگاه خندان خفتهاند.گلزاری که خانه امن ماست؛ گلزار شهدا.
* اندک اندک جمع مستان میرسند
طنین زنگ مهر در مدارس کوچک و بزرگ، در شهر و روستاهای دور و نزدیک، با مهر و آرامش به صدا در میآید و مدرسه را به مامن کودکان ایران زمین تبدیل می کند.
مهر نزدیک و این روزها، راهی شدن هزاران غنچه نورسته به سمت مدرسههاشان به منظرهای با ضرب آهنگ مستمر تبدیل شده؛ تصویری که در سالهایی نه چندان دور هم رقم میخورد، منتها با یک مقصد دیگر: جبهه.
اندک اندک جمع مستان میرسند / اندک اندک می پرستان میرسند
و این تصویر جمع شدن جوانان برای اعزام به جبههها، برای دفاع از میهن چقدر شبیه است که جمع شدن کودکان امروز برای رفتن به مدرسه، برای آموختن به خاطر میهن.
شاید برای من و ما، کسانی که در دهه 60 کودکی خردسال بوده و حتی به مدرسه هم نمیرفتیم، گفتن از جنگ و جبهه و دفاع، کمی غریب باشد. اما ما فرزندان این سرزمینیم، فرزندانی که قدرشناسی را از بزرگترهایمان یاد گرفتیم؛ بزرگترهایی که در کنار عکس خندان خیلیهاشان، نواری مشکی و پرچمی کوچک نهادهایم تا یادمان باشد اینجا ایران است، سرزمینی که بهای زندگی آزاد در آن، خیلی سنگین و خیلی بی ادعا پرداخت شده است.
* یاد یارانِ سفرکرده به خیر
این روزها روزهای زیبای پاییز، روزهای مهر مهربان و روزهای آغاز مدرسه شاید بهترین فرصت برای گفتن و شنیدن از جنگی باشد که به فرزندان میهن تحمیل شد و ما که مردمی راد و آزاد هستیم، در برابر تحمیل قد خم نکردیم و تقدس میهن را با دفاع آمیختیم تا فردا روزی جلوی آیندهسازان کشور سر به خجالت پایین نیاوریم که چرا نرفتیم و نماندیم.
این روزها، همین روزهای زیبای پاییز اما برای کودکانی که در آستانه دهه 60 مدرسهای بودند، سالهایی از جنس مبارزه بود. سالهایی که خاطره بمباران و صدای خمپاره، همپای صدای آقا معلم میپیچید و اندکی بعد جای خالی صدای آقا معلم را، نوای حزین کویتی پور پر میکرد:
یاران چه غریبانه / رفتند از این خانه / هم سوخته شمع ما / هم سوخته پروانه
و زندگی هم ادامه داشت، و بچهها به مدرسه میرفتند و هر سال یک روز مانده به پایان تابستان، یک روز مانده به آغاز پاییز و مدرسه، به یادشان میآمد که دور نیست سالهایی که اول مهر را با تعداد بیشتری از همسالان خود شروع میکردند.
کجایید ای شهیدان خدایی / بلاجویان دشت کربلایی / کجایید ای سبکبالان عاشق / پرنده تر ز مرغان هوایی
کودکان ما، سال تحصیلی را در دبستان شهید … دبیرستان شهید … آغاز کردند و هر روز از زیر پرچم و نام جوانی برومند که امروز مهمان خداوند است، میگذرند تا از یاد نبرند و به فرزندان خود هم بیاموزند که با دیدن نام هر شهیدی که پیکرش در خاک میهن خفته، شایسته است سر به حرمت خم کنند و به احترام او هم که شده، چرخاندن چرخهای پیشرفت و سربلندی میهن را در دست بگیرند.
* با تو هستم! ای وطن…
کودکان امروز، بچه مدرسهایهایی که کیفهای تازه و کفشهای برق افتاده پوشیدهاند و این روزها صبح و ظهر صدای داد و خندهشان کوچه پس کوچههای سرزمینمان را آکنده میکند، حق دارند بدانند این روزها، روزهای آغاز مدرسه، برای مردمانی روزهای آغاز دفاع بود. مردمانی که باور داشتند:
با خواری در روزگار / ننگ باشد زندگانی / مرگ به، تا که این زندگانی…
مردمانی که نامشان را میشناسیم، مردمانی که مهدی نام داشتند، مهدی باکری؛ ابراهیم بودند، ابراهیم همت؛ علی صدایشان میکردند، علی تجلایی؛ مجید بودند، مجید زینالدین؛ محمد بودند، محمد جهان آرا؛ مصطفی بودند، مصطفی چمران؛ احمد بودند، کاوه بودند، صالح بودند، مرد بودند، راد مرد بودند.
کودکان امروز، آنقدر میدانند و آنقدر رشد کردهاند که بتوانیم با خیال راحت اعتماد کنیم و از رازهای سرزمینمان، سرزمین خورشید با آنها بگوییم. به کودکانمان که این روزها نخستین گامهایشان را برای داشتن ایرانی سربلند بر میدارند بگوییم برای افراشته ماندن پرچمی که هر روز صبح در مراسم صبحگاه به آن ادای احترام میکنند، چه دشتها که خونین نشده:
سبزی صد چمن، / سرخی خون من، / سپیدی طلوع سحر، / به پرچمت نشسته…
* یادگار خون سرو
امروز، دوران نور و تصویر و کلام است، روزگاری که حرف را چهارزانو نشسته در برابر آموزگار نمیآموزند، روزگاری که بخواهیم یا نخواهیم عوض شده است، اما بد نشده است.
نگر تا این شب خونین سحر کرد /چه خنجرها که از دلها گذر کرد
ز هر خون دلی سروی قد افراشت / ز هر سروی تذروی نغمه برداشت
صدای خون در آواز تذرو است / دلا، این یادگار خون سرو است
تا صدای خونی که سرو قامتان این دیار را زنده نگاه داشته، تا همیشه تاریخ بماند و کودکانمان بیاموزند با زبانی غیر از کلام روزگارشان هم میتوان حرف زد و ماندگار هم شد.
کودکان ما، خیلی بیشتر از شعرهای کتابهای مدرسهایشان، که این روزها هنوز نونوار و تا نخورده است، ترانههایی کم وزن و مغز را از بر هستند؛ و این گناه ماست.
دور نیست روزهایی که خودمان آرام میگرفتیم و روحمان را به دست خواب میسپردیم وقتی مادر با چشمی نگران و دلی در جوش و خروش، آرام میخواند:
لالا لالا گل خسته / بابا رفته سفر کرده / الهی زودی برگرده / الهی زودی برگرده…
* ایران، خانه خوبان
بهانه نوشتن این سطور، مدتها قبل شکل گرفت. وقتی عزیزی با صدایی گرفته سخن گفت و شعر خواند و یادآوری کرد که:
ما برای آنکه ایران، / خانه ی خوبان شود، / گوهری تابان شود، / چه سفرها کردهایم…
او با حنجرهای زخم خورده از گذر روزگار به فرزندان میهن میگفت تا یادمان و یادتان باشد ما در این سرزمین متولد شدهایم و هستی خود را در این خاک یافتهایم؛ ما باید برای سربلندی این خاک تلاش کنیم.
نوشتن برای میهن بهانه نمیخواهد اما دیدن بزرگانی که حتی گلویی برای سخن گفتن از میهن ندارند انگار بر شانههای آدم فشار میآورد. من و هزاران هزار همنسل من، از نسلی هستیم که میگویند سوخته، اما ما میدانیم که این ققنوس از میان هر آتشی سر بر میآورد. همچون نسل کودکان امروز ایران، کودکانی پر سر و صداتر، رهاتر و دقیقتر، نسلی که میخواهد دنیا را آنگونه که میخواهد بسازد.
بهانه نوشتن این سطور، این روزها دوباره جان گرفت؛ وقتی زیر سایبان آرام گلزاری قدم میزدم که با صدها پرچم سبز و سپید و سرخ آراسته شده و در ردیفهایی منظم، صدها نگاه خندان خفتهاند؛ وقتی سکوت سنگین گلزار شهدای آرامستان تبریز، با صدای خنده و دویدن دو سه کودک پر نشاط شکسته شد؛ کودکانی که از نگرانی نباختن در بدوبدوی شادشان زمین میخوردند، اما از روی مزار شهدا رد نمیشدند.
کودکان همین سرزمین، همین شهر، شهر باکریها و کساییها و تجلاییها، میدانند مردان خفته در آن مزارهای آرام، رفتهاند تا لب آنان خندان بماند، رفتهاند تا آنها امروز روز اول مدرسه را با شوق و شور طی کنند و عصر هنگام شادی و خاطراتشان را با کسانی تقسیم کنند که پدر خانوادهای بودهاند، عموی مهربانی، دایی و پسرخاله و … بودهاند، بخشی از همین مردم؛ و شایسته است نه فقط صدای حزن آلود، که شادمانیهایمان را هم با آنها تقسیم کنیم؛ و با امید و سربلندی، همدل و همزبان بخوانیم:
ایران، ای سرای امید / بر بامت سپیده دمید / بنگر کزین ره پرخون / خورشیدی خجسته رسید
* میمانی ای وطن…
مهر مهربان از راه رسیده، آرام و نرم نرمک؛ همین روزهای زیبای رنگارنگ، روزهایی هستند که نام روزهای دفاع مقدس را هم همراه دارند.
این روزها تنها متعلق به پدران ما نیست، نسلی که آستین همت بالا زد و با جان خود، حرمت میهن را زنده نگاه داشت؛ این روزها از آن ما و کودکان این سرزمین در همیشه ی تاریخ هم هست.
نسل امروز، نسل کودکان امروز همان نسلی است که کربلای 5 و بدر و فتح المبین و والفجر 1 را نمیشناسد، از هویزه و خرمشهر و مجنون و دوکوهه و شلمچه و مهران و سومار چیز زیادی نمیداند، اما حرمت نگاه میدارد و با چشمانی به وسعت تمام مرزهای ایران زمین میخواند:
ای ایران ایران، دور از دامان پاکت دست دگران، بد گهران
ای عشق سوزان، ای شیرینترین رویای من تو بمان، در دل و جان…
بار دیگر باید آستینها را بالا بزنیم و از میهن برای کودکان امروز بسراییم و نقل کنیم و هم صدا با شکوفه هایمان بخوانیم: ای بهار تازه ی جاودان! در این چمن شکفته باش…
پایان پیام/۶۰۰۱۲
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است