از لاک جیغ تا حرم امام حسین«ع»
خبرگزاری فارس-مهدیه محمدی؛ حال و هوای محرم امسال برایم متفاوت بود. اصلا مثل سال های قبل دنبال دیدن دستههای عزاداری در کوچه و خیابان نبودم. دیدن مناطق جنگی و شنیدن روایت روزهای جنگ و رشادت و مظلومیت شهدا و رزمندگان، گرفتن رزق از شهدا از من یک آدم دیگری ساخته بود. من دیگر آن دختر سابق قرتی نبودم. جستجو میکردم، کتاب میخواندم تا فلسفه عاشورا را بفهمم. اصلا قیام امام حسین(ع) چه بود؟ چرا شهادت آن هم آنقدر مظلومانه؟ چرا عزاداری ۱۴۰۰ ساله؟ کتاب میخواندم تا جواب همه سوالاتم را بفهمم. همه نمیدانم ها را بدانم. “من” آن “منِ” سابق نبودم.
محرم تمام شد و به ماه صفر رسیدیم اما همچنان سیاه پوش عزای حسینی بودیم. کم کم به ایام اربعین نزدیک میشدیم از دوستانم میشنیدم دنبال کارهای خود برای رفتن به کربلا هستند. خیلی دلم میخواست امسال هرطور شده به کربلا بروم اما خانوادهام کاملا مخالف بودند.
دعوت به زیارت اهل بیت(ع)
مشغول تمیز کردن اتاقم بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. دوستم پشت خط بود؛
– مهدیه کربلا موکب داریم. برای خادمی میای؟
دیگر گوشهایم نمیشنید. من بودم و ضریح شش گوشه. اشکهایم بیاختیار سرآزیر شد. به سختی خودم را جمع و جور کردم و گفتم: نه پاسپورت دارم و نه خانوادم اجازه میدن.
– پاسپورت بگیر خانوادت با من.
فردا اول وقت برای انجام کارهای اداری پاسپورت اقدام کردم. اما فقط موفق به ثبت نام در سامانه سماح شدم هرکاری کردم نتوانستم پاسپورت زیارتی بگیرم تا اینکه از طریق یکی از دوستانم موفق به ثبت نام شدم. دل توی دلم نبود برای رفتن. اما خانوادهام همچنان ساز مخالف میزدند. من بی خیال از همه مخالفتها انگار روی ابرها راه میرفتم و تنها منتظر پاسپورت بودم.
فیلم|تصاویری از موکبهای مسیر کربلا
به هر زحمتی بود پدر و مادرم را راضی کردیم. قرار بود سوم شهریور حرکت کنیم اما هنوز پاسپورتِ من نیامده بود. گروهمان سوم شهریور از کرج به سمت کربلا راه افتادند. من و دوستم جا ماندیم. اما قرار شد به محض گرفتن پاسپورت کارهای رفتنمان هماهنگ شود. چهارم شهریورماه پاسپورتمان آمد. قرار شد من و دوستم با افراد دیگری که جامانده بودند همسفر شویم. اما آنها هم رفتند و فراموش کردند به ما اطلاع بدهند.
بدترین شب زندگیام بود. دنیا روی سرم خراب شده بود. مدام این جمله توی سرم تکرار میشد؛
” زیارت اهل بیت نه به قسمت است نه به همت، تنها به دعوت است”. شاید لایق دعوت نبودم شاید چون قبلا اعتقادم محکم نبود، دعوت نشدم. اما به من گفته بودند امام حسین امام همه است. درست است من جز رو سیاهی چیز دیگری در چنته نداشتم، اما میدانستم که امام حسین (ع) مهربانتر و آقاتر از آنی است که حتی فکرش به ذهن کسی خطور کند. بازهم آخرین چاره ام شد برادر شهیدم، همه چیز را به او سپردم.
صبح با صدای تلفن همراهم از خواب بیدار شدم. – روز سه شنبه ساعت ۳ و نیم حرکت میکنیم. وسایلت آماده باشه.
دیگر هیچ صدایی را نمیشنیدم. اشک شوق بود که بی اختیار از چشمه چشمانم میجوشید. بالاخره برات من هم صادر شد. بالاخره حسین(ع) منِ روسیاه را طلبید.
بی تاب زیارت
با ماشین سواری ساعت ۳/۳۰ از کرج به سمت مرز خسروی حرکت کردیم. برایم جالب بود به جز من و دوستم سه نفر دیگر که با هم همسفر شده بودیم بار اولشان بود و همه ما حس و حال عجیبی داشتیم تا خود مرز چشم روی هم نگذاشتیم.
بعد از رد کردن گیتهای بازرسی مرز ایران و عراق بلافاصله سوار ونهای که مقصدشان نجف بود شدیم با اشتیاق تمام نسبت به این سفر و با تمام سختی مسیر و بدقلقیهای راننده بعد از گذشت چند ساعت به نجف رسیدیم شوق زیارت داشتیم اما تنهای خسته ما را یاری زیارت نکرد؛ همگی به استراحت نیاز داشتیم و در موکبی چند ساعتی را استراحت کردیم.
از موکب به قصد زیارت حرم حضرت علیابن ابیطالب (ع) خارج شدیم، بی تاب زیارت بودم، زیارت حرم امام علی (ع) برای من شیرین ترین زیارتها تا آن لحظه بود، حسش میکردم و چنان آرامشی مرا گرفته بود که پیش از آن تجربه نکرده بودم.
دل من شوق دیدار تو دارد
فردا صبح کوله بارمان را به مقصد کربلا بستیم و چنان اشتیاقی برای دیدن بین الحرمین و حرمین داشتیم که گرمای طاقت فرسا هوا و سختیها را تحمل کردیم و حدود ۲ساعت بعد به کربلا رسیدیم. از محل تفتیش عبور کردیم و در حال صحبت کردن بودیم که یک لحظه دوستم صدام کرد: مهدیه اونجا ببین!
سرمو بالا آوردم، انگار بدنم ضعف کرد، اشکهایم بی اختیار سرآزیر شد، صدای تپش قلبم را احساس میکردم با صدای بلند گریه میکردم منه روسیاه را طلبیدید.
گنبد طلایی شکل حضرت عباس برق میزد ماه کنار گنبد زیبایی را چند برابر کرده بود. هنوز برای من غیرقابل باور بود که دعوت شدم.
علمدار نیامد
دستههای عزاداری دور هم جمع شده بودند واقعا برایم غیر باور بود از همه جای جهان بیایند تا با چشمان خودم دیدم هر دسته با یک نوع زبان عزاداری میکند انگار کنترل پاهایم را نداشتم، صدای آشنا به گوشم خورد سقای حسین سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد حسین، کنترل اشکهایم را نداشتم دلم میخواست در همان مکان ساعتها بنشینم و فقط حرم را تماشا کنم اما متاسفانه چون وسایل همراهمون بود باید زودتر موکب را پیدا میکردیم و وقت نداشتیم از بین الحرمین برویم اما چشمانم به حرم امام حسین خورد دستمو گذاشتم رو قلبم دلم میخواست ساعت متوقف شود و من آنجا ساعتها بایستم با صدای دوستم به خودم آمدم و به سمت موکب حرکت کردیم حدود ۲ساعت بعد بالاخره پیش دوستامون رسیدیم.
فیلم|تصاویری از موکبهای مسیر کربلا
ما به عنوان خادم رفته بودیم اما به دلیل اینکه خانه برای یکی از عربها بود اصلا اجازه نمیدادند ما کاری را انجام دهیم، تنها کار ما صحبت با زوائر ایرانی مشخص کردن جای خواب و اگر وسایلی میخواستند به آنها کمک میکردیم.
تکیهای از بهشت خدا در زمین
از شوق زیارت آرام و قرار نداشتیم و تصمیم گرفتیم شب برای زیارت راهی حرمین شویم اما متوجه شدیم شلوغی و ازدحام جمعیتی که بود ورود به حرمین را غیر ممکن کرده بود، حسرتی به دلم افتاد که یعنی باید از دور سلام کنم؛ بیشتر برای زیارت و ورود به حرمین سیدالشهدا و باب الحوائج (ع) حریصتر شدم، به سمت حرمین راهی شدیم و خوشحال بودیم از خلوتی مسیر بر خلاف آنچه شنیده بودیم.
به بین الحرمین رسیدیم نماز جماعت شروع شد، من هنوز باور نمیکردم، نمیدانستم چه باید بگویم از شرمندگی فقط گریه میکردم وقتی وسط بین الحرمین ایستادم حرم امام حسین و حضرت عباس با دقت بیشتری دیدم، متوجه شدم چرا میگویند تکیهای بهشت خدا در زمین است و زیر لب زمزمه کردم «سر عاشـق شدنم لطف طبیبانـهی تـوست، ور نـه عشـقِ تـو کُجــا؛این دلِ بیمـار کُجـا.»
نور مخفی حرمها که به رنگ قرمز بود باعث زیبایی چند برابر در حرمین شده بود. لا به لای نخلها نورهای قرمز رنگی کار شده بود که قشنگی را هزار برابر کرده بود.
جایگاه وصال عشاق
با چشم به دنبال جای خالی برای نشستن بودیم تا پیدا کردیم، وسط بین الحرمین نشتسیم و دستههای عزاداری در حال رفت و آمد بودند.
فقط میخواستم ساعت متوقف شود و وسط بین الحرمین بنشینم و هر دو حرمین را نگاه کنم هیچ چیز نمیتواند زیباتر از این باشد عصبی شده بودم؛ اشکهای مزاحم نمیگذاشتند این زیبایی را ببینم.
هنوز هم باورم نمیشد، انگار عقربهای ساعت دست به یکی کرده بودند تا زودتر از همیشه بگذرند؛
بین الحرمین جایگاه وصال عشاق است، یاد شهدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشهی ارباب پرپر شدند افتادم، فهمیدم که امام حسین، امام حسین همه است فرقی ندارد چه آدمی هستی یا چه کسی بودی.
زیارتی شیرین و دلنشین
وارد حرم امام حسین شدیم، پرچمهای مشکی و نور مخفی قرمز زیبایی را چند برابر کرده بود.
برای زیارت داخل صف شدیم، خیلی شلوغ بود بعد از زمان کوتاهی نزدیک ضریح شدیم، ضریح ۶گوشه امام حسین که به رنگ قرمز بود دلم نمیخواست از ضریح دل بکنم اما به دلیل ازدحام جمعیت زیارت کردیم و به سمت حرم حضرت ابوالفضل راه افتادیم، حرم حضرت ابوالفضل هم همانند حرم امام حسین با پرچمهای مشکی و نور مخفی قرز زیبایی را چند برابر کرده بود انگار آدم دلش نمیخواست این ساعت بگذرد اما نمیشد کاری کرد، زیارت کردیم، زیارتی شیرین و دلنشین که شاید کسی باور نکند در آن ازدحام و شلوغی ما توانسته باشیم این چنین زیارت کنیم.
بی ریا درحال خدمت
به سمت موکب راهی شدیم. پیر و جوان درحال پذیرایی از زوار امام حسین (ع) بودند، از دختر بچه کوچک تا پیر مرد با مهربانی از زوار پذیرایی میکردند از هیچ چیزی دریغ نمیکردند انگار تمام سرمایه خود را برای خدمت به زوار امام حسین (ع) آورده بودند و بی ریا درحال خدمت بودند چنان با صداقت و خلوص نیتی خود را در خدمت زوار امام حسین (ع) قرار میدادند که ما را شرمنده خود میکردند.
فیلم|تصاویری از موکبهای مسیر کربلا
هلا بیکم یا زوار الحسین
صدای هلا بیکم یا زوار الحسین، صدای که در گوشمان ماندگار شد و فهمیدم لبیک یا حسین این نیست که فقط به کربلا بروم امام حسین که لنگ زوار نیست و تمام حسینی بودنم را فقط در کربلا رفتن خلاصه کنم؛ لبیک یا حسین یعنی حسین وار بجنگم و زینب وار تبیین کنم و این موضوع را دیگر بهتر درک کردم که ستون به ستون مدیون قطره قطره خون شهدا هستیم. تنها جملهای که هر روز با خودم تکرار میکنم بیچاره تر اون که دید کربلاتو.
پایان پیام/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است