کارگاهی که گره سفارش میگیرد!
خبرگزاری فارس، سولماز عنایتی: پاییز است اما من به جشن گلهای ریز و درشت دعوت شدم، دعوتی که سَر و سِری دارد و قطعا فال نیک است و قرعهای به نامم؛ باران و باد و جاده را به آغوش کشیدم و رهسپار شدم تا دعوت اجابت کنم.
دعوتی از سوی یار و فالی که خبر از دیدار دارد، فکر و ذکرِ تمام مسیرم شد؛ تو گویی ساز دلم بدجور کوک شده و توی سینه میکوبد و دور دور عقربهها را به تندی میگذرانم. با ساز دل و سودای سَر مسیر را پیمودم و به کارگاه گلهای اناری و ختایی و پروانهای رسیدم.
کارگاهی نقلی و باصفا پر از گل همه رنگ و همه رقم؛ کارگاهی که از سر و رویش چیزی غلیظتر از عشق جاری است و به قول اهالیاش، این اتاقک 2 در 3 با سقف گلِی کوتاه حال و هوای خوبی دارد.
راستش در اتاقک به طبقه دوم رسیده و جمع و جور گلها، قصه دائمی سلام و علیک بیشتر از آن که فکر کنید با روی گشاده رقم خورد و تمام گلها به اتفاق اهالی، مهمان ناخوانده را به بالای مجلس نقلی هدایت کردند.
گپوگفت خودمانی بین خانمها چاشنی همه قرار و مدارهایم است، دیگر بماند اگر میزبانان اهل دل باشند و مهربان؛ خوشوبش و خوشآمدگویی خانمها با چشم چرخاندن و خیره شدنم به کنج کنج کارگاه سپری شد.
نیت دعوت رازگونه یک طرف و دیدن سادگی توام با صفا طرف دیگر حواسم شد؛ انگار زیر این سقف کوتاه تلاش و تکاپویی در پی شوقی ساری است که حال دل خوب میکند و حاجت روا، حتی شفا میدهد و یک کلام گره باز میکند.
حدیث دلبری از حسین(ع)
اینجا کارگاه قالیبافی امام حسینی است و رج به رج گره پشت گره؛ گره باز میکند و نام حضرتش ورد زبانهاست. کارگاهی که زنان شهری کوچک و قدیمی اما با دیرینگی مذهبی از بام تا شام گره میبافند و نقش گُل در میاندازند و گره میگشایند و آخر شب مشتی معجزه و کرامت پر شال چادرشان به خانه میبرند.
کارگاهی نظرکرده و دستهایی نظرکردهتر داستان قالی عتبات را هر روز رقم میزنند و یک دل سیر دعا و ثنا و مهربانی خرج رج به رج، بیجاری با نقشه و نگار دور و دراز میکنند.
خواندی حدیث مفصل از این مجمل را؟ کارگاه گلهای اناری و ختایی زیر سایه حب حسین(ع) گوشهای از حسینیهای با نام برادر جان گرفته و یکی و دو سالی است زنان شهر دور هم جمع میشوند و نذر ادا میکنند و یکی رو یکی زیر گره میاندازند و آرزو میخرند تا بلکه امامشان آنها را بخرد.
این جمله یکی از بانوان بافنده محفل انس و صفاست؛ پای کلام که به میان میآید زیر همان پوشیه و چادر و چارقدش میگوید: «ایشاالله امام حسین همه ما رو بخره»؛ تمام قصه این کارگاه خوش آبورنگ همین است.
رد دل و هوای خریدنش را گرفتم و خیره خیره زُل زدم به دستانی که شاید خیلی هم خبره کار قالیبافی نبودند ولی پای دل، حکم٬فرمایی قرار و مدارشان شده و دست به دامن گره زدن؛ نگاه خیرهام بابی شد تا طیبه خانم الوندی مسؤول دلی کارگاه قالیبافی مهاجران کلامی شود و راز باز کند.
قالیچه بیجار مهاجرانیها
طیبه خانم دنبال نگاهم را میگیرد و میگوید: «خیلی از خانمها اصلا قالیبافی بلد نبودند یا نیستند اما باز هم با شوق خودشان را به کارگاه میرسانند و تلاش میکنند تا یاد بگیرند و سهمی داشته باشند از قالیهای حرم.»
همین دو کلمه «قالیهای حرم» تمام گوشم را پر میکند و هوای صحن و سرای حضرت در سرم میپیچد، راهی کرب و بلا میشوم و زیارتی به سبب همین گرههای رنگیرنگی نصیبم میشود.
در عالم زیارت و صحنهای آقا غرقه شدم که با صدای طیبه خانم به حال و هوای کارگاه برگشتم و سراغ از قالیهای بافنده شده گرفتم، او هم با آرامش مثالزدنی که به گفته بانوان از خیر فرشهای حرم به احوالاتشان رسیده میگوید: «این فرشها که اغلب نقشه بیجار دارند به همت زنان شهر بافته میشود و با قیمتی در شان فروخته و خرج ساخت و ساز عتبات میشود.
به هر حال هر کنج حرم که نمیشود طرحی و نقشی و فرشی پهن کرد باید همه یکدست باشند، هرچند که توفیری به حال ما ندارد این فرشهای حرم است، نوع هزینهکرد و شیوه استفاده اصل نیست، نیت افتاده به دلمان اصل است».
هنوز در فکر دودوتا و چهارتای قصه قالیبافی حضرت هستم و نگاه نمیگیرم از دستانی که گاهی تاب میخورند و لحظهای سُر اما از نفس نمیافتند و کم نمیآورند؛ گویی نیرویی بیش از آنچه دیده و شنیده میشود در بطن کارگاه نقلی این اهالی پنهان است و حتما ردی از چهار حرف عاشقی دارد.
راستش گفتوشنود از کارگاه گلهای اناری حال دل مرا هم خوب میکند، وای به گره در انداختن و رنگی نو اضافه کردن؛ با زیر و زبر کردن دنیای واژگان و به خدمت گرفتن حروف به طیبه خانم رساندم باز هم بگوید از دیروز و امروز کارگاه قالیبافی حسینی.
از تار باورها و پود اعتقادشان، از تقدیری که قالیبافی این چنینی را نصیب دقیقههایشان کرده بگوید: «اول کار ستاد بازسازی عتبات عالیات همدان پیشنهاد داد در مهاجران کارگاه قالیبافی راهاندازی کنیم و برای صحن و سرای عتبات فرشبافی کنیم، با خانمهای شهر در میان گذاشتم و عدهای که کاربلد بودند پذیرفتند. بهتر از این مگر میشود؟ بقیه هم رفتهرفته به ما ملحق شدند و کارگاه پا گرفت.
همه هزینههای کارگاه، صفر تا صد مردمی است و از اهالی شهر جمع شده، از پنچ میلیون تا 10 هزار تومان کمک رسید و دار قالی و خامه و ابزارآلات خریداری شد.
این کارگاه قالیبافی به عشق امام حسین(ع) رونق گرفت و حالا 15 نفری هستند که روزانه چند ساعتی خودشان را به کارگاه میرسانند و گرهی میزنند و دل سبک میکنند، بعضی دیگر هم پای ثابت کارگاه هستند».
کارگاهی که گره سفارش میگیرد
گرماگرم، گرمای گُلهای قالی هستم و صحبتهای خانم الوندی که قاصدکی همنشین بیجارِ نیم بافته میشود و چرخی میزند و گلی انتخاب میکند و حاضر به یراق از پی آرزو و برآوردنش میگردد. انگار میان بازی گُل و قاصدک، حرف ما هم گُل کرده و به برکات قالی امام رسیده، برکاتی که یکی دو قلم نیست از شفای بیماران گرفته تا چارهسازی گرفتاریها و حل مشکلات بزرگ.
طیبه خانم وسط حرفهای گُل کرده و به برکات رسیده یادی از مراسم حضرت علیاصغر میکند و میگوید: «سال گذشته از پشم چیده شده فرشهای حرم بالشهای کوچکی به رسم هدیه تهیه کردیم و به مادرانی که صاحب اولاد نمیشدند دادیم؛ این هدیه کوچک و نیت مادران همانا و امسال نوزاد به دست در مراسم شرکت کردند همانا.
بیغلو از قدم اول تا به حال در کارگاه قالیبافی هر چه اتفاق افتاده معجزه و برکت بوده و هست، صدای برآوردن حاجت تا کل منطقه و حتی شهرهای دیگر هم رفته. گهگداری زنگ میزنند و سفارش میدهند تا گرهای به نیتشان بزنیم شاید هم سراغ بگیرند و خودشان را به کارگاه برسانند و نذرشان را ادا کنند.
جواب گرفتنها گوش به گوش رسیده و بازار گره زنی داغ شده؛ اصلا دکتر و دوا و همه چاره اندیشیهای ما همین کارگاه قالیبافی است، تا دلت بخواهد هم جواب گرفتیم و معجزه دیدیم.»
گره به گره تا کربلا
حرف که به معجزه رسید، به گرههایی که گره باز میکنند؛ همان خانم پوشیهدار دیوار به دیوارِ دار عینکش را جابهجا میکند و میگوید: «همین سه چهار دار قالی، وحدتی بین اهالی ایجاد کرده که خودش برکت است، همه شهر حتی دورتر میدانند اگر گرهای به کارشان افتاد باید مسیر کج کنند و پلههای تنگ و تُرش کارگاه را بالا بیایند و گرهای بزند و به آقا بسپارند.
همه میدانند، اینجا به اسم آقام حسین(ع) است و لابد ما هم نشانکرده حضرت هستیم که اینجا دور هم جمع شدیم و با صوت زیارت عاشورا و سوره یس روزی چندین و چند بار سر از کربلا درمیآوریم و به حرمین شریفین سری میزنیم.»
افسانهبانو انگار بیشتر از دیگر خانمهای کارگاه با کلام و حرف و حدیث رابطه دارد، شاید هم توسل میکند و حال دل خریدنیاش را شریک میشود و دوباره ریز ریز میگوید: «آرامش هم هست، اینجا آرامشی دارد که هیچ کجای شهر مثلش پیدا نمیشود، به وقت هجوم مشکلات باید سر از این کنج عاشقی درآوریم و قطار غصه بیاوریم و یک به یک حلال مشکلات ببریم.»
افسانه حرف میزند و دلم ریسه میرود تا شاید بشود میان همه این گره؛ رجی یکهزار و صد و خردهای؛ تنها یک گره سهم من باشد اگر بشود چه میشود؟!
توی فکر گره بودم از پی دوا و درمان ناآرامیهای دلم که شهنیه خانم ترکی ترکی سکان به دست میگیرد و کلامی میشود: «به همه آشنایان و اقوام گفتیم هر مشکلی و حاجتی دارند به نیتشان گره میزنیم چون اینجا معجزهها میکند قربان امام حسین(ع) برم هر حاجتی داشته باشیم دست خالی نمیمانیم، نمیدانی به واسطه این فرش چه گرههایی باز و چه دعاهایی شده، از دعا برای مستاجران تا شفای مریضها و رفع گرفتاری گرفتاران.
البته خودم هم روزهای اول دل دل میکردم چون چشمم ضعیف بود و عینک نداشتم اما بالاخره دل به دریا زدم و آمدم و عینک همسایه را زدم و شروع کردم به گره زدن؛ خدا را شکر این هم روزی ما شد. از بافتن هم هیچ دست نکشیدم الا زمان سفر به کربلا، از همین گرهها برات سفر خانوادگیمان را گرفتم، خدا قسمتتان کند.»
راز گره آبی
بام چشمم پر شد از بینالحرمین و دو راهی عاشقی که معصومه خانم بافنده دیگر خبره کارگاه حسینی، مادرانگی میکند و شوق را از همان بام چشمهایم میخواند و میگوید: «حالا بیا خودت گرهی بزن و نیت کن»؛ گل از گُلم شکفت و تندی مثل باد نشستم کنار دستش.
با گرمای دستی که رگه مادرانه داشت و زبریاش که حاصل کار سخت بود، دست چپم را گرفت و قلاب را به دست راستم داد و یکی رو یکی زیر را با انگشت سبابه نشان داد؛ خامه آبی به انتخاب معصومه خانم حامل پیغامم شد و گرهای با ظرافت و صدالبته کمک خانم بافنده به ثمر نشست.
به گمانم از اینجا به بعد حکایت دل من هم حکایت دلهای زنان بافنده کارگاه حسینی شده و انگار دل و جان با هم سپردهام و دیگر تمام حواسم پی همان گره آبی وسط گل قالی ماند.
دعای خیر معصومه خانم دنبال گرهام به عرش رفت و آسمانِ حسین؛ در بحبوحه حال خوش جدیدم، گفتم شما هم چیزی بگو، هر چه از دلت میآید.
او هم قلاب به دست میگوید: «به عشق امام حسین آمدم اینجا، شکر خدا و به لطف امام حسین کارها روی روال پیش میرود. هر وقت کارگاه باز شود همان دقیقه اول خودمان را میرسانیم اینجا و دست به کار بافتن میشویم به عشق امام حسین(ع)، راستش آمدن و بافتن قالی اولویت ماست به همین خاطر جایی نمیرویم مگر خیلی واجب باشد، راه رفت و آمد کارگاه قالیبافی است و تمام.»
به گمانم پایانبخش حضور نیم روزیام در کارگاه گلهای اناری و عشق حسینی برملا شدن حکمت دعوت و گره آبی آسمانیام شد، باشد که مقبول افتد.
پینوشت: این کارگاه به همت اهالی شهر مهاجران از توابع شهرستان بهار و با همکاری ستاد بازسازی عتبات عالیات استان راهاندازی شده تا فرشهای دستبافت و دسترنج مردمی صرف هزینه ساخت و ساز عتبات شود، اغلب فرشهایی با نقشه بیجار در ابعاد ۶ متری بافته و با قیمتی در شان فروخته میشود و هزینه حاصل از فروش در راستای عتبات هزینه میشود.
این کارگاه با استقبال بیشمار مردمی از دور و نزدیک روبرو شد عاشقانی که قدمی و رقمی از برای حسین(ع) برمیدارند و در آستانش دل گرو دارند.
پایان پیام/ 89033/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است