Get News Fast

 

مادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید

«سارا کاویان» که اکنون کارآفرین است می‌گوید: آن زمان ۱۰ سالم بود ولی قبول کردم مادر ۱۰ برادر و خواهرم شوم، هیچ موقع برای بچه‌ها کم نمی‌گذاشتم؛ البته گاهی اوقات مادرانه‌هایی را تجربه می‌کردم و خودم را به سیر شدن می‌زدم تا بلکه شکم خواهرانم و برادرانم سیر شود؛ شکست خوردم ولی هیچ وقت زمین نخوردم.

خبرگزاری فارس مازندران ـ  زهرا طاهری پرکوهی؛ زندگی برای برخی چنان آرام می‌گذرد، گویی آب از آب تکان نمی‌خورد ولی در مقابل افرادی هم هستند آنقدر بالا و پایین زندگی را تجربه می‌کنند که همه در بهت فرو می‌‌روند.

روزگار با آدم بازی‌های زیادی دارد فرقی ندارد پیر باشی و جوان یا حتی کودک؛ کافی است آن روی سکه تقدیر به انسان معطوف شود؛ آن وقت این فرد است در این صحنه باید بازی کند، چه از جنس غم چه از جنس شادی.

*ماجرای دختری که بار زندگی را به دوش کشید

می‌خواهیم داستان زندگی دختری ۱۰ ساله را روایت کنیم، دختری که در اوج کودکی مادر شد، آن هم مادر ۱۰ خواهر و برادرش و مجبور شد بار زندگی را به دوش بکشد، بار زندگی که بر دوش حتی فرد مسن و سالمند سنگینی می‌کرد ولی وارد این مسیر پُر تب و تاب شد.

سارا کاویان دختری ۱۰ ساله بود که مادرش را از دست داد آن زمان مثل همه دخترهای همسن و سالش به مدرسه می‌رفت ولی همان سال بود که روی بد روزگار را دید، آن زمان مادر و برادرش را به دلیل بیماری سرطان از دست داده بود.

این کودک در کنار ۱۰ خواهر و برادرش در نوشهر زیر سایه پدر و مادر در شهرستان نوشهر زندگی می‌کردند که ناگهان براثر بیماری مادر و برادرش فوت کردند و اقوام هم با این تصور بیماری برادر و مادرش احتمال سرایت هست از آنان روی برگرداندند.

*شروع زندگی جدید در غربت

خانم کاویان به همراه پدر و خواهران و برادرانش راهی چمستان شدند، آن زمان خیلی تنها بودند، آنقدر تنها که حتی غربت اینکه از شهری به شهری دیگر مهاجرت کرده بودند را حتی حس نمی‌کردند، اما این کودک چنان غرق در عشق خانواده بود که ترک تحصیل کرد و در تب و تاب رسیدگی و کمک خرج پدرش برآمد؛ با این امید که همه غم‌ها و ناراحتی‌هایش را در همان شهر گذاشتند و زندگی جدید خود را در چمستان به امید فردایی خوب شروع کردند.

مادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید*اولین مکان کسب و کار خانم کاویان است که مکانی پرخاطره برای این کارآفرین بوده؛ طوری‌که دوست ندارند حتی دستی رویش بکشند …

*وقتی مادر شدم

سارا کاویان که اکنون کارآفرین است در گفت‌وگو با فارس می‌گوید: آن زمان ۱۰ سالم بود ولی قبول کردم مادر شوم، هر کاری که فکر کنید کردم، اول از شالیزار شروع کردم و دوشادوش پدرم کار می‌کردم بعد از آن در باغ مرکبات؛  فصلی کار می‌کردم هر فصلی هم کار مربوط به همان فصل را انجام می‌دادم.

فصلی بودن کار و اینکه دائمی نبود مرا به این فکر انداخت به دنبال کار کردن در شرکت‌ها و مکانی دائمی بیفتم، آن زمان ۱۵ ساله شدم برای اینکه دائمی باشم و از این شاخه به آن شاخه نپرم ولی سر ماه حقوق اندکش نمی‌توانست پاسخگوی نیاز خانواده‌ام باشد.

وی اضافه می‌کند: مدتی نگذشت که حس کردم این کار به دردم نمی‌خورد و باید به فکر کاری با درآمد بهتر باشم و باتوجه به اینکه عضو کمیته امداد امام خمینی هم بودم تصمیم به تسهیلات گرفتم تا هم بتوانم در کنار خواهر و برادرهایم باشم و هم شغلی راه بیندازم.

*کارت درسته!

گوشه حیاط منزل‌مان مکانی برای نگهداری دام راه‌اندازی کردم، از سه دام شروع کردم و طی سه سال سه دام را به ۱۲ دام رساندم، امور تا حدی بهتر شد، به بچه‌ها می‌رسیدم البته پدرم بود که به من پروبال داد، پیشرفتم از پدرم بود؛ او همیشه در مقابل کارهایم مرا تایید می‌کرد و می‌گفت؛ «کارت درسته و تو مادر منی و من باید کار از تو یاد بگیرم»، اینها حرف‌های پدری بود که بعد از مرگ مادرم برای ما چیزی کم نگذاشت.

*روزی که به زیر صفر رسیدم

کاویان ادامه می‌دهد: تازه طعم راحتی را نچشیده بودم که دام‌هایم براثر بیماری تب‌برفکی از بین رفتند، آن زمان ۱۸ سالم بود؛ روزهایی که حتی به زیر صفر رسیدم، هم بدهکار کمیته امداد امام خمینی شدم و هم در هزینه‌های زندگی ماندم.

به کمیته امداد امام خمینی مراجعه کردم اول باور نمی‌کردند و می‌گفتند دام را فروختم، باتوجه به بیماری باید دام‌ها را دفن می‌کردم ولی بیمه هم مبلغی پرداخت نکردند من ماندم و با بدهکاری چند برابری…

*مادرانه‌های یک خواهر…مادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید

وی ادامه می‌دهد: زندگی به سختی می‌گذشت تا اینکه فکر کردم به بازار بروم و کالایی را خریداری کرده و درصد سود به فروش برسانم، البته این را هم بگویم تنها کاری که در طول این سال‌ها به سراغش نرفتم بحث نظافت در منازل مردم بود و آن هم دوست نداشتم این کار را انجام دهم.

*کار کردن که خجالت ندارد

از ۱۵هزار تومان پولی که پس‌انداز داشتم، شروع کردم، با این پول دل و جگر مرغ می‌خریدم داخل سبد می‌گذاشتم و در مکانی پشت فلکه به فروش می‌رساندم، اولین روز را فراموش نمی‌کنم؛ اول خجالت کشیدم ولی با خودم فکر کردم کار کردن خجالت ندارد، غروب شد ۴ هزار تومانی سود کردم و با این پول پیاز و سیب‌زمینی و وسایلی که در منزل نیاز داشتم را خریدم و به منزل بردم.

این کارآفرین می‌گوید: تقریبا برایم خوب بود از فردا صبح دو سه ماهی با همین وضعیت ادامه دادم، هرچه می‌گذشت بیشتر به خودم سخت می‌گرفتم تا بچه‌ها راحت‌تر باشند، این مدت که برای فروش می‌رفتم بنده خدایی به سراغم آمد و گفت می‌توانم کمکت کنم و در بازار هفتگی برای خودم جای ثابتی دارم می‌توانی مرغ و اردک‌ها را به فروش برسانی؛ اول برایم سوال بود چگونه سرمایه خودش را در اختیارم قرار می‌دهد صبح فردا بدون اینکه به پیشنهاد آن فرد فکر کنم به کار قبلیم برگشتم ولی فردی را فرستادم که در مکان همیشگی منتظرم بود و گفت این مرغ و اردک‌ها را در بازار به فروش برسانم.

*۴ تومان کجا و ۲۵ تومان کجا؟

هم نمی‌خواستم و هم می‌خواستم قبول کنم بخاطر همین در این دودلی قبول کردم روز اول کارم خیلی خوب بود؛ سودم بیشتر شد، ۴ تومان کجا و ۲۰ تومان کجا…

کم کم کارم را رونق داد، از فروش ۱۰ تا مرغ و اردک، فروشم به ۳۰۰ مرغ و اردک رسید؛ به‌طوری‌که اوایل با سبد می‌رفتم، بعد با فرغون، بعد گاری گرفتم کارم که رونق گرفت وانت خریداری کردم، چراکه دیگر در بازار سرشناس شدم؛ طوری‌که مشتری‌ها برایم صف می‌کشیدند.

*باز هم غمی دیگر

خانم کاویان یادآور می‌شود: زمان ازدواجم بود ولی قصد ازدواج نداشتم چون ۱۰ تا فرزند داشتم و شرطم هم برای ازدواج این بود که کسی با من ازدواج می‌کند باید ۱۰ فرزندم را هم بپذیرد، قسمتم شد و ازدواج کردم و صاحب یک فرزند پسر شدم ولی باز هم روزگار برایم تقدیر دیگری را رقم زد، فرزندم ۱۷ روزه بود که همسرم فوت کرد و باز هم غم دیگر…

مادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید*تلاش خستگی‌ناپذیر مادری کوچک که دست خدا را در زندگیش دید

تولیدکننده مرغ و اردک و فروشنده از صفر تا صد هستم، از زیر صفر شروع کردم و به جایی رسیدم که صاحب فروشگاه بزرگ در چمستان برای پخش مرغ و اردک شدم و برای فروش هم مشکلی ندارم.

* عاشق شغلم هستم

باوجود اینکه فروشگاهی را دایر کردم اما خودم بازار هستم، چون دست فروشی را دوست دارم، در کنارش وانت دارم و  همان شغل قدیم.

*مادرانه‌های زندگی دختر ۱۰ ساله

وی می‌گوید: الان دیگر سرم خلوت‌تر شده، بچه‌هایم بزرگ شدند و همه تحصیلات دارند از کارمند بانک گرفته تا پزشک، معلم، حسابدار و آتش‌نشان و روزهایم با مرور خاطراتم می‌گذرد، خاطراتی از جنس غم و بازی که روزگار با کودکی ۱۰ ساله کرد، خیلی زود بزرگ شدم و مادرانه‌‌هایی را تجربه کردم که با یادآوریش اشک‌هایم جاری می‌شود.

*سخت‌ترین روزهای دختر ۱۰ساله

الان که فکر می‌کنم روزهای سختم، روزهای بیماری بچه‌ها بود؛  اینکه تا یکی از بچه‌ها سرما می‌خورد انگار همه سرما می‌خوردند؛  طوری شد وقتی به پزشک مراجعه می‌کردم و بعد دارو می‌خریدم مجبور بودم بچه‌های دیگر را نوبت به نوبت به دکتر ببرم و پزشک هم می‌گفت یک دارو می‌نویسم به همه بچه‌ها بدهید؛ چون بیماری بچه‌ها ویروسی است.

*کارآفرینی که شکست خورد اما زمین نخوردمادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید

*شکست‌خوردم اما زمین نخوردم

این کارآفرین خاطرنشان کرد: هیچ موقع برای بچه‌ها کم نمی‌گذاشتم؛ البته ناگفته نماند گاهی اوقات مادرانه‌هایی را تجربه می‌کردم برخی اوقات خودم را به سیر شدن می‌زدم تا بلکه شکم خواهرانم و برادرانم سیر شود مثل مادر واقعی، زندگیم فرازونشیب‌های زیادی داشت همیشه شکست خوردم ولی هیچ وقت زمین نخوردم.

مادرانه‌های یک خواهر؛ دختری که بار زندگی را از ۱۰ سالگی به‌دوش کشید*از مادر شدن تا کارآفرینی..

*مادری کردنم، دست خدا بود

الان که در این جایگاه هستم با خودم می‌گویم اینکه یک دختر بتواند مادری کند، به نظر من دست خدا بود وگرنه من بچه ۱۰ ساله  می‌توانم ۱۰ بچه را بزرگ کنم؟ البته این اتفاق بچگی‌ام تداعی می‌شود، زمانی‌که دو سالم بود دچار سوختگی شدیدی شدم، بخاطر همین سوختگی مدت چهار سال تا ۶ سالگی در بیمارستان تهران بستری بودم و پس از آن به زندگی برگشتم ولی دستم آسیب دید، فکر می‌کنم حکمت اینکه به زندگی برگشتم این است؛ خداوند مرا برای یتیمان مادرم حفظ کرد.

در پایان می‌خواهم بگویم فردی نیستم اصطلاحا تمام تخم‌مرغ‌هایم را در یک سبد بگذارم بلکه در تلاش هستم و آرزوی دیگرم را دنبال می‌کنم و یک توصیه مهم برای همه دارم اینکه از شکست هیچ‌گاه نترسند.

پایان پیام/۸۶۰۳۴/م


این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است

منبع : خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − هفده =

دکمه بازگشت به بالا