شهیدی که از سرباز دشمن بخاطر خانوادهاش گذشت
به گزارش وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس استان بوشهر، زندگی امروز ما مدیون کسانی هست که خون خود را در راه ماندگاری انقلاب اسلامی فدا کردند، تا نهال انقلاب امروز به درخت تنومندی تبدیل شود. آنها رفتند تا ما باشیم و در سرزمینی زندگی کنیم که کسی جرأت چپ نگاه کردن به او را هم امروز نداشته باشد. خبرگزاری فارس در استان بوشهر در نظر دارد تا در قالب پروندهای ویژه به معرفی شهدای این استان بپردازد تا نسل امروز بیشتر با جان نثاریها و ایثارگریهای جوانان دیروز این وطن آشنا شود.
شهید اسماعیل دشتی
شهید «اسماعیل دشتی» در سال ۱۳۴۳ در خانواده مذهبی به دنیا آمد. به سن تحصیل که رسید در دبستان آبپخش ثبتنام کرد، اما به دلیل فقر و تنگدستی نتوانست به تحصیل بپردازد. وی از همان دوران نوجوانی کار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. قبل از اعزام به خدمت مقدس سربازی ازدواج نمود. شهید دشتی با اعزام به جبهه و پس از ماهها جهاد و تلاش در تاریخ ۲۹ خردادماه ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
خاطرهای از همرزم شهید
با شهید «اسماعیل دشتی» مشغول نگهبانی بودیم و با عراقیها فاصله زیادی نداشتیم، دیدیم یک عراقی سینهخیز از سنگر بیرون آمد و چفیه خود را بر روی خاری میاندازد تا خشک شود. در همین حال با اسلحه به طرف او نشانه رفتم. اما شهید دشتی مانع شد و گفت تا من اول شلیک کنم، و بعد چند گلوله نزدیک عراقی شلیک کرد و او فوراً فرار کرد. به او اعتراض کردم که چرا او را نکشتی؟ در جواب گفت آخر او هم زن و بچه دارد.
شهید بوشهری که از کشتن سرباز عراقی به خاطر زن و فرزندش گذشت
یکی از بچههای رزمنده اهل بندر عسلویه در حال نگهبانی بالای برجک، مورد اصابت گلوله عراقیها قرار میگیرد و از بالای برجک به پایین در پشت خاکریز رو به دشمن در یک گودال میافتد. البته عراقیها او را نمیدیدند، و اگر در همین وضع تا شب میماند، به علت شدت جراحات به شهادت میرسید.
شهید دشتی به اصرار میخواست به کمک او بشتابد، اما بچهها مانع میشدند. تا اینکه سیم تلفنی را به کمر خود بست و با سرعت و شجاعت خاصی خود را پشت خاکریز انداخت و خود را به رزمنده مجروح رساند و سیم تلفن را به دور کمر او بست و ما نیز سیم تلفن را کشیدیم و او را نجاتدادیم. این اقدام شجاعانه و ایثارگرانه او باعث نجاتجان آن رزمنده گردید.
شهادت
خط معروف به خط ۶۰ در منطقه شرهانی یکی از پرخطرترین نقاط بود و سه سنگر داشتیم که بوسیله کانالی به سنگر استراحت وصل میشد و من در سنگر مشغول استراحت بودم که یکی از سربازان مرا با هیجان بیدار کرد و گفت که اسماعیل هنوز به سنگر نگهبانی نیامده شاید خمپارههایی … یک باره حرفش را قطع کردم، از جایم بلند شدم و سراسیمه به طرف سنگرهای نگهبانی رفتم در راه دیدم که اسماعیل بر بالای کانال افتاده او را با خود به طرف سنگر کشیدم اما درحالیکه او بیصبرانه منتظر شنیدن خبر تولد فرزندش بود به سوی معبودش شتافت و خبر ولادت فرزند و شهادت پدر به هم آمیخت اما گویی فرزند نمیخواست بعد از پدر زنده بماند و او نیز به دیار باقی شتافت.
پایان پیام/
این خبر در هاب خبری وبانگاه بازنشر شده است