شهید دانشآموزی که روی زانوی برادرش جان داد
محمدعلی ابراهیمزاده میگوید: اواخر جنگ بود آن روز را فراموش نمیکنم و غم آن اشک و آه را مهمان چشمانم میکند، در یک آن برادرم را مقابل چشمانم از دست دادم، دشمن به سمت ما خمپاره زد، چند نفرمان شهید و مجروح شدیم، خمپاره به سر برادرم اصابت کرد و برادرم روی زانوی من شهید شد. |
خبرگزاری فارس مازندران ـ زهرا طاهری پرکوهی| تاریخ دفاع مقدس پر از افتخارات است، افتخاراتی که زبان هم از بیان آن قاصر بوده، از جمله این افتخارات راهی شدن دانشآموزان به جبهههای نبرد بوده، دانشآموزانی تا پیش از جنگ پشت نیمکتهای کلاس درس بودند اما با صدای خمپارهها و ترکشها احساس تکلیف کرده و لباس رزم پوشیدند.
نترسیدند، دستشان کوچک اما ارادهشان آنقدر بزرگ بود که پشت دشمن مجهز به همه امکانات را خاک کرد و اکنون بازخوانی روایت جانفشانیها و ایثارگریها چراغ راه نسل جدید است.
به سراغ محمدعلی ابراهیمزاده از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس و برادر دو شهید دانشآموز میرویم که این روزها دلتنگتر از همیشه هستند، از همان ابتدای گفتوگو بغض راه گلویش را میبندد و اشکهایش سراریز میشود.
چند دقیقهای با سکوت سپری میشود اما آقای ابراهیمزاده که سعی میکند آرام باشد اما اشک امانش نمیدهد، خاطرات روزهایش مقابل چشمهایش میآید گذر عمر را فراموش نمیکند برمیگردد به روزهایی که پشت همین نیمکتها به دنبال علمآموزی است.
ایام و یادآوری روزهایی که اکنون برایش خاطره شد اما لحظه لحظهاش مقابل چشمانش است، حسرتها، غمها، ای کاشها…..
آقای محمدعلی ابراهیمزاده برادر شهیدان دانشآموز غلامعلی و جانعلی ابراهیمزاده افتخار جانبازی نصیبش شده است.
آرام و قرار ندارد و با چشمانی پر از اشک صحبتهایش را شروع میکند و میگوید: برادرم غلامعلی دانشآموز سال چهارم رشته علوم تجربی و برادر دیگرم جانعلی دانشآموز سال سوم رشته علوم ریاضی بود، هر دو از من بزرگتر بودند البته اختلاف سنی زیاد نبود، دو سالی با هم اختلاف داشتیم.
با توجه به اختلاف سنی که داشتیم، هم بازی و هم دوره بودیم، غلامعلی از همه بزرگتر بود موقع کنکور بود که شرکت کرد و بعد از کنکور هم به جبهه رفت، بعدها فهمیدیم که برادرم حتی رشته پزشکی هم قبول شد.
آقای ابراهیمزاده بیان میکند: برادر دیگرم جانعلی که در رشته علوم ریاضی تحصیل میکرد، در انجام کارهای فنی بدون اینکه دورهای ببیند استعداد بالایی داشت و هر آنچه کاری دستشان برمیآمد رایگان انجام میداد، غلامعلی در زمینه تزریقات و برادر دیگرم در انجام کارهای فنی بدون اینکه مبلغی دریافت کنند، سعی میکردند خدمت کنند.
*تلاش برای خدمت واقعی به مردم
برادرانم دوست نداشتند کسی از آنان دلخور شود، اهل تهجد و دعای نیمههای سحر بود، همیشه دوست داشتند به خلق خدا خدمت کردند آن هم به معنای واقعی ….
برادر این دو شهید اضافه میکند: سال ۶۵ بود که دو برادرم باهم اعزام شدند، برادرم غلامعلی غواص و در عملیات امالرصاص شهید شد، البته مفقودالاثر شد و پیکر برادرم سال ۷۴ به زادگاهش منتقل شد.
*فضای منزلمان با جبهه و شهادت عجین بود
علاقه ما به رفتن به جبهه دست خودمان نبود، از اینکه عاشق جبهه و شهید و شهادت بودیم فضای منزلمان طوری بود که از نظر فکری آماده بودیم، البته از این نباید بگذرم که مشوق ما مادربزرگ مادریام بود که سید بزرگواری بود و ما را تشویق میکرد، شاید تحصیلات بالایی نداشت اما درک بالایی داشت و خانواده هم عادت کرده بودند.
به گفته ابراهیمزاده، بعد از شهادت غلامعلی من و جانعلی با هم اعزام شدیم، سال ۶۷ بود، تیپ مالک در سردشت اعزام شدیم.
*روز فراموش نشدنی؛ برادرم روی زانویم شهید شد
اواخر جنگ بود آن روز را فراموش نمیکنم، غم آن روز است که نهان اشک و آه را مهمان چشمانم میکند در یک آن برادرم مقابل چشمانم از دست دادم، ناگهان از سمت دشمن به سمت ما خمپاره زدند، چند نفر شهید و چند نفرمان مجروح شدیم، خمپاره به سر برادرم اصابت کرد و برادرم درواقع روی زانوی من شهید و همه دنیا مقابلم تیره و تار شد.
باوجود اینکه مجروح شدم اما به سختی با جراحت پیکرش را عقب آوردم، تنها چیزی که مرا آرام میکند، راهی است که برادرانم رفتند و بالاترین درجه را گرفتند؛ راهی درست و پرافتخار و در ادامه مسیر انبیای الهی….
برادر دو شهید دانشآموز میگوید: باوجود اینکه مجروح شدم اما نگران مادرم بودم، به هر سختی بود پیکرش را با حالت خونآلود به معراج شهدا انتقال دادم خودم هم باتوجه به جراحت در بیمارستان تبریز بستری شدم و زودتر خودم را به آمل رساندم.
چند روزی در آمل از حضورم میگذشت که پیکر برادرم جانعلی را به این شهر منتقل کردند، اصلا درباره شهادت برادرم حرفی با مادرم نزدم تا اینکه پیکر برادرم رسید.
*نگران مادرم بودم
وی ادامه میدهد: من از نگرانی در چه حال و هوایی بودم و مادرم در چه حال و هوایی؛ مادرم وقتی خبر شهادت برادرم را شنیدند، نماز شکر بجای آوردند؛ این روحیهای بوده که در منزل ما بوده، روحیهای که هدف مشخص است و راه مقدس ….
*افسوس سهم ما شد؛ جاماندهایم
البته اینکه دلتنگیها همراهمان است به این خاطر است ما جاماندهایم و بهترین رفقا دوستان شهدا بودند که رفتند و سهم ما هم افسوس است…
ابراهیمزاده خاطرنشان میکند: معتقدم کسی توفیق شهادت نصیبش میشود که قبل شهید شده باشد؛ شهادت لباسی که بر قامت هر انسانی قرار نمیدهند مگر اینکه انسان ملکوتی باشد؛ برادرانم ابتدا عبد خدا شدند.
*بازخوانی آرزوهای برادران شهیدم
این روزها که دلتنگی و تنهایی سهم من است آرزوها و هدفها و حرفهای دل برادرانم را بازخوانی میکنم، برادرانم همواره بر رعایت حجاب و شئونات اسلامی، زینبی زندگی کردن و مطیع امر ولایت فقیه بودن، تاکی و سفارش داشتند و هشدار میدادند مبادا راه مان را فراموش کنیم، این نکات بارز و شاخص وصیتنامه برادرانم بود که ورد زبانم است.
پایان پیام/۸۶۰۳۴/م
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |