Get News Fast

ماجرای عجیب‌ُو‌غریبِ تفحص پیکر ۱۱۰ شهید

سرخورده و دل‌شکسته و محزون در حال بازگشت بودند که در یک لحظه او و دو تن دیگر از همراهانش زمین‌گیر و میخکوب شدند! یکی گفت؛ آقای میرزاخانی شما صدایی نشنیدید؟ شما چه‌طور آقای قاسمی؟ آری هر سه یک جمله را شنیده بودند و آن اینکه؛ کجا می‌روید؟ ما را این‌جا تنها نگذارید و با خود ببرید.

خبرگزاری فارس مازندران ـ سرویس فرهنگی| ۱۱ سال پس از عملیات والفجر ۶، یعنی در سال ۱۳۷۲ از تعاون لشکر ۲۵ کربلا با او تماس گرفتند و برای تحفص پیرامون شهدای آن عملیات دعوت به همکاری کردند.

وی که قبلاً برای انجام این کار اعلام آمادگی کرده بود، بی‌درنگ پذیرفت، احساس عجیب و غریبی داشت، برای همین ضمن نگارش وصیت‌نامه‌اش به خانواده گفت که احتمال عدم بازگشتش وجود دارد.

پس از آن هم از حاج آقا یوسف‌پور، رئیس عقیدتی سیاسی نیروس انتظامی وقت مازندران، پنج روز مرخصی گرفت تا به سمت مرزهای غربی حرکت کند.

ماجرای عجیب‌ُو‌غریبِ تفحص پیکر ۱۱۰ شهید

در آن زمان وزیر امور خارجه کشور پیشنهاد کرده بود که در ازای تحویل هر جنازۀ شهید ایرانی یک اسیر عراقی آزاد و مبلغ ۱۰ هزار تومان هم به آنها پرداخت می‌شود، اما دولت وقت عراق ضمن رد این پیشنهاد درخواست کرد ایران هواپیماهای میک این کشور را که قبل از جنگ با کویت به ایران داده بود به آنها بازگرداند و آنها هم در مقابل اجازه می‌دهند که گروه‌های تفحص ایرانی به عراق رفته و پیکر مطهر شهیدان را شناسایی و سپس به ایران باز گردانند.

گروه ۱۸ نفرۀ آنها بدون کسب اجازه از عراق و حتی مجوز از مسؤولان ایران و عراق به همان منطقه عملیاتی رفتند و طی ۳۵ روز به تفحص جنازه‌های شهدا پرداختند.

او و همراهانش وجب به وجب آن منطقه را جستجو کردند اما هیچ اثری از پیکرهای به‌جای مانده نبود که نبود، از مشکوک شدن به کوچک‌ترین چیزی که می‌بینند گرفته تا بررسی دورترین نقاط.

البته تفحص در نقاطی که همرزمانش ۱۱ سال پیش در آن جا شهید شده بودند، با توجه به تغییرات جغرافیایی و زیست‌محیطی بسیار سخت بود.

پس از ۳۰ روز تفحص و ناامیدی از پیدا نکردن جنازه در هنگام بازگشت، ناگاه یک شیء نورانی توجه‌شان را جلب کرد، با خود گفتند حتماً آینه است، آینه؟ نه، ممکن است ساعت مچی باشد یا یک قمقمه.

وی ناچار گفت؛ « به‌جای حدس و گمانه‌زنی، بروید نزدیک و از نزدیک آن را بررسی کنید، هر قدر دیگران مخالفت کردند او بیشتر اصرار کرد، که برویم و از نزدیک ببینیم آن شیء چیست؟ 

ناگفته نماند که آن‌جا قبلاً یک میدان مین بود و هیچ بعید نبود که همچنان چند مین در آن‌جا باقی مانده باشد، به‌هر ترتیبی که بود او و دو نفر دیگر از بقیه جدا شده و خود را به محلی رساندند که پیش از این یک شیء نورانی دیده بودند.

یک‌باره نفس در سینه‌هایشان حبس شد و ناباورانه به آنچه می‌دیدند خیره ماندند؛ چرا که آنچه را که قبل از این، آینه یا ساعت مچی می‌پنداشتند، اما پیشانی مبارک شهید “عالی”، فرمانده گردان مسلم‌بن عقیل بود که عکسی هم از آن گرفتند.

ماجرای عجیب‌ُو‌غریبِ تفحص پیکر ۱۱۰ شهید

اما این پایان ماجرا نبود و آن‌ها ناگزیر باید اقدام به خنثی کردن مین‌هایی بودند که دور تا دور پیکر پاک آن شهیدبود.

از یک سو نگران تاریک شدن هوا بودند و از سویی دیگر نگران حضور نیروهای عراقی، برای همین کار مین‌روبی را با سرعت آغاز کردند.

یکی از همراهان آنها که برادر شیخ ویسی از سپاه پاسداران بود، هنگام بیرون آوردن مین‌ها، متوجه دو مین کوچکی که کنار یکی از مین‌ها بود نشد و غافل از این بودند که دو مین احتراقی و انفجاری جان تمام ۱۶ نفر را تهدید می‌کند. 

در یک لحظه بر اثر برخورد بیل به یکس از آنها، مین احتراقی عمل کرد، اما به لطف خدا به مرحله انفجار نرسید، هر چند که همان مین احتراقی هم موجب کشیده شدن ماهیچه پای یکی از برادران شد. 

با نزدیک شدن به پیکر پاک شهید عالی، سربند “یا حسین” او را که کاملاً سالم بود و کنار سر شهید بر روی خاک افتاده بود برداشتند، سربندی که خون مطهر او آن را عطرآگین ساخته بود.

قبل از اقدام بعدی، همه دور هم حلقه زدند و در فضایی روحانی و آسمانی به راز و نیاز با خدا و معصومین پرداخته و از آنها طلب یاری کردند تا در این سفر بتوانند پیکر شهیدان را بازیابند، اما هنگام حضور در آن منطقه و با وجود جستجوی بسیار، هیچ موفقیتی حاصل نشد و همین امر موجب تاسف و آزردگی‌شان شد. 

ماجرای عجیب‌ُو‌غریبِ تفحص پیکر ۱۱۰ شهید

سرخورده و دل‌شکسته و محزون در حال بازگشت بودند که در یک لحظه او و دو تن دیگر از همراهانش زمین‌گیر و میخکوب شدند! یکی گفت؛ آقای میرزاخانی شما صدایی نشنیدید؟ شما چه‌طور آقای قاسمی؟ آری هر سه یک جمله را شنیده بودند و آن اینکه؛ “کجا می‌روید؟ ما را این‌جا تنها نگذارید و با خود ببرید”.

شوکه شده بودند و مدام از خود می‌پرسیدند این صدای کیست و از کجاست؟ که ناگاه تا به پشت سرشان نگاه کردند، سر یک شهید را دیدند که روی خاک قرار دارد، آن هم در همان مسیری که چند دقیقۀ قبل از آن‌جا گذر کرده و هیچ چیز ندیده بودند!

بی‌درنگ دست‌به‌کار شده و برای بیرون آوردن پیکر مطهرش خاک‌برداری کردند، او در همان هنگام خاک‌برداری، مدام از خود می‌پرسید که چرا این صدا از ضمیر “ما” استفاده کرده، حال آن‌که او یک نفر بیش‌تر نیست؟.

دیری نگذشت که با بهت و حیرت به پاسخ خود رسید، یک گور دسته‌جمعی از شهدایی که دشمن ناجوانمرد بعثی آن‌ها را با سیم برق به‌هم بسته و به طرز فجیعی به شهادت رسانده بود، پیدا و غوغایی شد.

ولوله‌ای، هنگامه‌ای، شوری، ناله‌ها بود و اشک‌ها، بر سر زدن‌ها بود و بر سینه کوبیدن‌ها….

ماجرای عجیب‌ُو‌غریبِ تفحص پیکر ۱۱۰ شهید

آنها توانسته بودند پیکر پاک ۴۰ شهید را پیدا کنند و از خاک بیرون آورند و این یعنی پایان انتظار ۴۰ مادر، ۴۰ همسر، ۴۰ فرزند و …

با خود گفت؛ خدای من! پس پیکر دیگر شهیدان ما کجاست؟ هنوز اشک‌های‌شان جاری بودند که در فاصله‌ای دورتر با پیدا کردن فَک یک شهید، موفق به کشف یک گور جمعی دیگر شدند.

حالا پیکر ۱۱۰ شهید پاک دیگر پیش روی‌شان بود و آن‌ها توانستند با صبر و حوصله همه آنها را از خاک بیرون آورده و همراه با ۴۰ شهید قبلی یک کاروان شهید را با خود به ایران عزیز بازگردانند.

ماجرایی که خواندید گوشه‌ای از خاطرات جانباز شهید رمضان (مهدی) قاسمی بود که با همراهی فرزندش ابوالقاسم قاسمی بازخوانی شد.

به گزارش فارس؛ سرهنگ پاسدار رمضان قاسمی اهل کوهی‌خیل شهرستان جویبار با سابقه ۶۰ ماهه در جبهه‌های جنگ که به‌صورت مستمر از عوارض شیمیایی ریوی رنج می‌برد، پس از ابتلا به کرونا در ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۹۸ به یاران شهیدش پیوست.

پایان پیام/۸۶۰۴۸/م


در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.

منبع خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا