ماجرای دلتنگی همسر شهید و تهچینی که تهدل ماند!
این روزها برای خانم بابایی و ارمیا سخت میگذرد، یاد این حرفهای آخرش که پشت تلفن گفته بود؛ دلم فسنجان و تهچین میخواهد و وعده پختش را گرفت اما نشد که درستش کند و حالا نبودنش آسان نیست. |
خبرگزاری فارس مازندران ـ مریمنظری| اول مرداد ماه امسال شهید «رضا شیخی» از شهدای راهور اهل استان مازندران در خاش استان سیستان و بلوچستان در پی حملات کوردلان و معاندان به شهادت رسید.
نام همسر شهید، زهراست، خانم بابایی پس از گذشت چند ماه از شهادت همسرش خاطرات زندگی مشترکشان را مرور میکند، او که تنها پنج سال با همسر شهیدش زندگی کرده است این روزها خیلی دلتنگ آقا رضاست و تاکیدش این است که قرار نبود تنهایمان بگذارد، او آرزوها برای زندگی و پسرشان ارمیا داشت.
هر دو اهل مازندران و شهرستان نکا بودند و بهصورت سنتی و با معرفی یک آشنا به هم معرفی شدند، شهید شیخی خیلی سنتی به خواستگاری آمده بود و مدتی با هم رفت و آمد داشتند و در سال ۱۳۹۷ ازدواج کردند.
آقا رضا برای ازدواج با همسرش در همان ابتدا به پدر خانمش گفته بود که ماموریتهایش را رفته است و اکنون در مازندران است.
خانم بابایی بعدها به شهید گفت چرا راستش را برای ماموریت، در روز خواستگاری به پدر نگفتی؟ آقا رضا جواب داد که اگر میگفتم که نمیتوانستم با تو ازدواج کنم.
اولین کارشان بعد از ازدواج، رفتن به حرم امام رضا (ع) و پابوسی آقا امام رضا (ع) بود، ماه عسل به مشهد و پابوس حضرت رفتند.
شهید شیخی وقتی به خاش منتقل شد همسرش باردار بود و از این رو با هم همراه نبودند؛ قرار شد بعد تولد فرزندشان همه با هم به خاش بروند اما وقتی اوضاع را نامساعد دیدند، گفتند که اصلا نمیشود و از این رو آقا رضا یک ماه در خاش و ۱۴ روز برای استراحت در کنار خانواده در نکا بود.
تقریبا یکسال گذشت و سرانجام مرداد ماه ۱۴۰۲ آقا رضا به شهادت رسید.
زهرا و رضا زندگی خیلی خوبی داشتند و این در بین خانوادههایشان مثالزدنی بود و دائم در هر شرایطی با هم در حال گفتوگو بودند و از آینده صحبت میکردند.
ارمیا که به دنیا آمد، پدرش همچنان در ماموریت بود و فقط دو هفته وقت داشت که با خانواده باشد، همه تلاش زهرا خانم در همین مدت رسیدگی به فرزند و همسر بود تا از دو هفته استراحت به خوبی استفاده کنند و او حالا عذاب وجدان اینکه کاری برای شهید انجام نداد را ندارد.
او (شهید) بسیار شوخ و مهربان و خیلی دل رحم، ساده و دلسوز بود، بسیار نگران و ناراحت این بود که کنار خانواده نیست و همیشه میگفت از خانواده همسرم ممنونم که خیلی حمایت میکنند و شرمندهام.
شهید شیخی خیلی زندگیاش را دوست داشت، برای پسرش آرزوها داشت چون پدرش را در ۱۸ سالگی از دست داده بود، همیشه میگفت: « کمبود پدر و حس کردم برای بچه کم نمیگذارم».
دو شب قبل از شهادت، تولد مادر آقا رضا بود، زهرا خانم کادو خرید و همسرش در گشت بود، با مادرش تماس گرفت و تلفنی تبریک گفت.
به گفته همسر شهید؛ او یک شب مانده به شهادت خیلی دلتنگ بود و تماس گرفت و با هم گریه میکردند، زهرا خانم به او گفت که زود برمیگردی ناراحت نباش باز هم کنار همیم، قرار بود چند روز بعد به مرخصی بیاید که به شهادت ختم شد.
درست روز شهادت، مادر شهید در راه مشهد و همسرش در خانه بود؛ همسر برادر زهرا خانم برای دیدن ارمیا به خانه شهید آمده بود، همه چیز عادی بود تا اینکه همسر شهید داشت فنجان چای را پر میکرد که ناگهان همسر برادرش به او گفت «صبر کن مادرت از راه برسد»، او تعجب کرد چون قرار بود دوستش به منزل شان بیاد نه مادرش.
کمی گذشت دید مادر، خاله و برادرش جلوی درب منزل هستند از پشت آیفون دید که چندین نفر سیاهپوش سر کوچه ایستاده و مادر و خاله در ردیف جلویی هستند و صدای ناله بلند شد…
خانم بابایی که اصلا فکرش را نمیکرد برای همسرش اتفاقی افتاده باشد گفت چه شده؟ گفتند ما مراسم بودیم و برای محرم لباس مشکی به تن داریم، اما یکی میگوید «رضا تیر خورده»…
همکار دوست آقا رضا هم که همسرش مامور انتظامی در خاش بود در بین جمعیت دیده میشد، زهرا خانم رو به او کرد و گفت: بیزحمت تماس بگیر ببینچه خبر است… گفت گوشی را برنمیدارند و او خودش در حالی که استرس داشت دست به کار شد.
ناگهان خاله همسر شهید در این بین گفت که «چرا راستش را نمیگویید؟ » و خاله گفت که میگویند «در خاش چهار نفر شهید شدند که یکی را به نام محمدرضا شیخی اعلام کردند که احتمالا آقا رضا نیست و ما شک داریم که آقا رضا باشد» و این شد که کم کم خبر شهادت را به همسرش گفتند.
زهرا خانم در این مدت توفیق داشت که به دیدار رهبری در دانشکده افسری برود که البته خانواده شهدای دیگر هم حضور داشتند اما نشد که رهبر را از نزدیک ملاقات کنند و دیدارشان از دور بود و دیدار از نزدیک بر دلش ماند.
به گفته خانم بابایی او حس خیلی خوبی از این دیدار دارد چون که آرامش خاصی داشت که احساس میکرد دارم خواب میبیند و اصلا باورش نمیشد.
صحبتهای حضرت آقا راجع به افسران و سربازان بود که دژ امنیت ملت هستند و بیشتر فرمایشاتشان به شرارتهای رژیم صهیونیستی و دفاع از مردم مظلوم فلسطین بود.
این روزها برای خانم بابایی و ارمیا سخت میگذرد، یاد این حرفهای آخرش که پشت تلفن گفته بود؛ دلم فسنجان و تهچین میخواهد و وعده پختش را گرفت اما نشد که درستش کند و حالا نبودنش آسان نیست…
شهید رضا شیخی اهل شهرستان نکا در شرق استان مازندران و متولد ۱۳۶۷ است که در اول مرداد ماه ۱۴۰۲ در حمله تروریستی و ناجوانمردانه کوردلان معاند به واحد گشتی پلیس راه در محور خاش ـ تفتان همراه با سه مامور دیگر، استواریکم محمدرضا اسماعیلی، استواریکم حسن وحیدی و ستوانیکم مهدی اللهپور به فیض شهادت نائل آمد و از این شهید یک فرزند پسر به نام ارمیا به یادگار ماند که در زمان شهادت پدر پنج ماهه بود.
پایانپیام/۸۶۰۰۲/م
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |