Get News Fast

 

بفرمایید دیوار شهدایی، کنج دنج یک آبدارخانه!

روایتی از یک جاماندهِ یحتمل عاشق که برای تسکین آلامش دیواری از جنس شهدا به راه انداخته، خط آغازین می‌شود، خط سیری که حاج حسین دارد و حاج قاسم، طلبه شهید دارد، داریوش غواص و شهبازی فرمانده، دیواری که مشتری‌های پروپاقرصش شهدا هستند؛ درست کنج دنجی با اسباب چای لب‌دوز و لب‌سوز کنار بخار رقصان کتری‌های عظیم‌الجثه.

خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: از شهید همت گفت، از شهادتش، حرفش تمام شده نشده هم سری به عاشقانه‌هایش با حاج‌قاسم زد و تند تند فرازی از وصیت‌نامه سردار را زیر لب تکرار ‌کرد. این وصف حال اوست، همنشینی یک دهه هفتادی با شهدای دفاع مقدس درست کنج دنجی با اسباب چای لب‌دوز و لب‌سوز کنار بخار رقصان کتری‌های عظیم‌الجثه.

و من، در پی فتح و فتوحات، فتح بابی که کلام بین ما در بگیرد و ساده ساده حرفش را بخوانم؛ حرفی از جنس رشادت‌ها و شجاعت‌ها، شاید هم باید حسش را بدانم، حسی شبیه جاماندن‌ از قافله عشاق.

آری همین است جاماندن، هُرم نفسش کنایه دارد از جاماندن؛ با وجود سن و سالی که به جامانده‌ها نمی‌خورد. نمی‌خورد هم‌دوره چیت‌سازیان باشد و حاج حسین، به گمانم حتی غواصان هم نه! هم‌عصر نیستند، باید رد کلامش را بگیرم تا گره ذهنی‌ام کنج همین جای دنج وا شود.

اما کدام گره! همه داستان همین است، خیالش سخت جامانده و حالا با عکس شهدا که چلچراغ آبدارخانه نقلی‌اش شدند غم دلش را واگویه می‌کند و با هر کدام از شهدا به سبک خودشان یک دل سیر حرف می‌زند.

بفرمایید دیوار شهدایی، کنج دنج یک آبدارخانه!

جامانده‌ای که با تأخیر به دنیا آمد/ رفیقانه‌های ناب از جنس باروت

پس روایتی از یک جاماندهِ یحتمل عاشق که برای تسکین آلامش دیواری از جنس شهدا به راه انداخته، خط آغازین می‌شود، خط سیری که حاج‌حسین دارد و حاج‌قاسم، طلبه شهید دارد، داریوش غواص و شهبازی فرمانده، دیواری که مشتری‌های پروپاقرصش شهدا هستند.

مرتضی هم دلش را به دلشان به واسطه همین عکس‌های بعضی رنگی و بعضی سیاه و سفید گره زده تا بلکه قافله‌سالار شهدا روزی، وقتی یا شاید بی‌وقتی دستش را بگیرد و به کاروان برساند.

انگار از هر طرف حرف و حدیث و حتی نشست و برخاست مرتضی را سر بیندازی به همین جاماندن می‌رسی، جاماندنی که توفیر دارد با جاماندن، تا جایی که فراز و فرود روزهایش، سَر و سِر دلش و عمق نگاهش سخت به شهدا پیوند خورده گویی رفیق شفیقش شدند.

از آن رفیقانه‌هایی که کلی حرف نگفته برای هم دارند، حرف‌هایی که گاه پدر و فرزندی می‌شود و چهره پرصلابت علی‌آقا چیت‌سازیان رخ می‌نماید، گاه برادرانه و رسول کوچکترین شهید دانش‌آموز همدان مخاطب خاص می‌شود. دمی هم دست سردار دل‌ها پشت می‌شود و تکیه‌گاه محکمی برای چه کنم‌های مرتضی!

بفرمایید دیوار شهدایی، کنج دنج یک آبدارخانه!

محفل شهدایی با چای دبش

ولی نه! همه همه داستان این نیست، باید دست به دامن کلام شد و راز دیوار شهدایی در آبدارخانه طبقه سوم سازمان جهاد کشاورزی را دانست، باید واژه به واژه را شفیع قرار داد تا ادا کنند رمز طاقچه دنج این محفل شهدایی را.

محفلی که هم دل می‌برد هم هوش، حال و هوایش که دیگر هیچ حال و هوای جبهه است و نی‌زارها، بوی باروت و جراحت کیپ تا کیپ فضا را گرفته و مرام ایثار در برابر چشمان عیان عیان است.

مرتضی اما به خیالم، خیال گپ و گفت ندارد؛ حرف دلش همان حرف شهداست، رفیقانه‌های ناب هم شعارش، از هر سمت پرسش و پاسخ راه بیندازی به رفیقانه‌های ناب با شهدا می‌رسی.

چاره‌ساز خود شهدا هستند، پس بنا گرفتم از نامشان و عملیات‌های درخشان بپرسم و مرتضی را کلامی کنم، همین بس است تا لب باز کند و گفتارش به چشم گوشم بیاید و وصف حال و حالتش به دست قلم افتد.

بفرمایید دیوار شهدایی، کنج دنج یک آبدارخانه!

با جهاد از پَر قنداق / رفاقت با شهدا برکت دارد

اینکه پدرش جانباز ۴۵ درصد دفاع مقدس است، اینکه از خردسالی با ادبیات ایثار قد کشیده و یادش پر شده از خاطرات جنگ و جبهه، اینکه به تاسی از پدر دل در گرو دفاع دارد و ایثار پیش چشمش از واجبات است، سرواژه کلامش می‌شود. اینکه جهاد از پَر قنداق همراه و هم‌قران مرتضی بوده و هست هم مطلع سِر دلش.

از اینجا به بعد را به مرتضی می‌سپارم تا نقل کند راز دیوار شهدایی را، او هم با کم‌رویی و حجب و حیا می‌گوید: «رفاقت با شهدا برکت دارد، اصلا هر آدم زنده‌ای حتما باید یک رفیق داشته باشد تا راه گم نشود، نشان دادن راه از شهدا، توسل هم از ما.

زندگی با شهدا، چیزهایی یاد آدم می‌دهد که بماند به یادگار، فکر کن یاد عملیات کربلای ۴ و ۵ یا فتح‌المبین اصلا یاد شهبازی‌ها و سلگی‌ها کنار دلت باشد و صبح به صبح کار و بار را با نام خدا و یا شهدا آغاز کنی برکت سرازیر می‌شود در زندگی‌ات.»

مرتضی باز هم از یکصد عکس شهیدش می‌گوید، از اینکه فقط محل کار نه در خانه هم دیوار شهدایی دارد و عشق به عزیزان سفرکرده کربلایی جوری دیگری است؛ نقل بیشترش را از زبان مرتضی بخوانید: «اسم شهدا و این عکس‌هایی که به دیوار شهدا زدم آرامش‌بخش است، درد دل می‌کنم و فضای خاصی به پا شده به جز آرامش البته علاقه هم هست، بالاخره روش و منش شهدا حکایت‌ها دارد.

به نظرم آشنایی با شهدا واجب است، کتاب شهدا را بخوانیم و بدانیم از کجا به کجا رفتند و چقدر ایثار کردند، قصه هر کدام از شهدا هزار هزار فداکاری است، جانباز و ایثارگران هم کلی قصه گفتنی دارند مثل پدرم که جهادی رفته و پایی به یادگار گذاشته و آمده.

معاشرت با شهدا و جانبازان عالم دیگری دارد، انشاءالله ما در رکاب آنها باشیم، حالا کی و کجا باب شهادت ما هم باز شود و آرزوی دیرینه‌ ما برآورده، خدا داند. راستی دیوار شهدا منتظر است بفرمایید».

«موج راز سر به مُهری را به دنیا گفت و رفت/ با صدف‌هایی که بین ساحل و دریا گذاشت»، این پایان‌بخش حرف‌های دلی مرتضی است؛ جوانی که سخت دنبال باب شهادت و منش شهدایی است.

راستش باید اعتراف کنم هیچ فکرش را نمی‌کردم، میان گلخانه و گندم، شاخه‌های سر به فلک کشیده گردو یا حتی میان سیب‌زارها، گذرم به گلستانی بیفتد که گل‌های همیشه بهارش، مشک‌افشانی می‌کنند، گلستانی میان ساختمانی مدرن و امروزی در یک محله قدیمی همدانی و عطر چای آقا «مرتضی عالیخانی» که غوغا به پا کرده، اینجا گلستان شهدای مرتضی است، بفرمایید جرعه‌ای چای؛ آدرس که دارید آبدارخانه طبقه سوم سازمان جهاد کشاورزی استان همدان.

بفرمایید دیوار شهدایی، کنج دنج یک آبدارخانه!

 

پایان پیام/89033/


در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.

منبع خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 + 11 =

دکمه بازگشت به بالا