روایتی از گمنامی در زمین، مشهور در آسمان
به راستی که گمنام بودن برای کسانی که آرزوی شهرت دل و دینشان را ربوده، دردی است استخوان سوز ولی در مقابل برای افرادی که با خدای خویش معامله کردند و دل در گرو یگانه هستی نهادند، همه اجر کارشان در همان گمنامی خلاصه شده است. |
خبرگزاری فارس مازندران ـ مهرآسا جانعلیپور| مثل همیشه گوشه چارقد مادر را بوسید و سرمه چشمانش کرد. از زیر قرآن رد شد، یکبار، دوبار، سه بار، تا دل مادر را به آمدن دوبارهاش قرص کند.
روی پله اول نشست و بندهای پوتینی را که بوی واکس آن، مشامش را قلقلک میداد، بست. کوله را برداشت، چفیهاش را مرتب کرد و برای آخرینبار از حوض فیروزهای داخل حیاط، آبی به دست و صورتش پاشید و رفت. رفت و با رفتنش مادر، دعای شب و روزش را بدرقه راهش کرد.
این چند خط روایت مردان مردی است که ظلم و تجاوز صدام و بعث را بر نتابیدند و از همه چیز خود گذشتند و به اذن رهبرشان، راهی جبهههای حق علیه باطل شدند. عدهای اسیر شدند و عدهای با پای خود برگشتند. عدهای دست و پای خود را بر روی خاکهای تفتیده جنوب جا گذاشتند و عدهای چشم دادند.
اگر خاطرمان باشد، دوران مدرسه همیشه شاگرد زرنگهای کلاس روی نیمکتهای جلو جا خوش کرده بودند تا مبادا حواسشان از درس، معلم و هدفی که برای خود نگاشتند، ذرهای پرت شود.
میدان جنگ هم به نظرم یک کلاس درس بود. کلاسی که شاگردانش همه بچه زرنگ بودند و جلودار و خط شکن. یکی در فکه میداندار بود و دیگری خاکهای هویزه را پاسداری میکرد.
پیشی گرفتن از یکدیگر در شهادت، رسم عاشقی این کلاس بود.کلاسی که از پیر تا جوانش و از پزشک و معلم تا کارگر کارخانهاش،همه و همه یک هدف داشتند و آن هم دفاع از جان و مال و ناموس خاک شان بود. خاکی که تعصب و غیرت ایرانی جوانانش نگذاشت زیر چکمههای ظلم بعث، لگدمال شود.
آخرینباری که میخواست به جبهه برود موقع خداحافظی به مادر قول داده بود بر میگردد، سالها چشم انتظاری گذشت و بالاخره زمان موعود فرا رسید. وقتی که چشمهای بیرمق مادر به استخوانهای ریز و درشت پسرش که در کفنی سپید مأوا گرفته بودند،افتاد، زیر لب گفت: پسرم سرش میرفت ولی قولش نمیرفت.گفت برمیگردم و برگشت.
و چه زیباست داستان مردانی که دغدغه نام و شهرت نداشتند و در گمنامی خویش حماسهای خلق کردند که تا امروز و نسلهای بعد سینه به سینه و روایت میشود و غرور میآفریند.داستان آنانی که به حرمت چادر مشکی بیبی جانشان خانم فاطمه زهرا(س)، سربند یا زهرا به پیشانیشان بستند و پا در رکاب مرادشان امام خمینی(ره) گذاشتند و همه مرزهای شجاعت و ایثار را جابهجا کردند.
هم آنانی که شاید به عقل ناقص ما در زمین گمنام باشند اما به بلندای آسمان مشهورند و نامی. آری! این روزها که عزادار مادر پهلو شکستهمان هستیم، باز هم عطر و شمیم شهدا در شهر و دیارمان پیچیده. بوی خاک کربلا و مظلومیت آقایمان حسین(ع).
دیار علویان هم اگر بگوییم «میزبان» که واژه غلطی است و درستش این است که بگوییم میهمان پیکرهای ۱۳شهید تازه تفحص شدهای است که متبرکش کردند.
شهدای خوشنامی که جسمشان به ظاهر استخوانی در کفن است ولی روحشان به بلندای دریای نیلگون خزر و خلیج همیشه فارس در سراسر این مرز و بوم گسترانیده شده و داستان شجاعتشان تا همیشه تاریخ در دلها و یادها زنده و جاوید خواهند ماند.
به راستی که گمنام بودن برای کسانی که آرزوی شهرت دل و دینشان را ربوده است، دردی است استخوان سوز ولی در مقابل برای افرادی که با خدای خویش معامله کردند و دل در گرو یگانه هستی نهادند، همه اجر کارشان در همان گمنامی خلاصه شده است.
ما و نسلهای آیندهمان به شهدای خوش نام این خاک که همانند مادرشان بیبی فاطمه زهرا (س) بینشان ماندند، دین داریم و باید با اشاعه فرهنگ شهید و شهادت به ساحت مقدسشان ادای دین کنیم.
به گزارش فارس، پیکر پنج تن از شهدای گمنام جنگ تحمیلی در میان اندوه مردم چالوس در زیر باران پاییزی از مصلای تا قدمگاه ۲۱ هزار شهید شمال کشور تشییع شد. در این آیین که همراه با تشریفات نظامی بود پیکر این شهدا بر دوش مردم تشییع شد.
پایان پیام/م/ض
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |