شبی که محبوب قلوب مردم شیراز، سروش شهادت را شنید+فیلم
نیمه شب بود و وزش باد پاییزی، قرار از حوض و باغچه برده بود، آیتالله ناگهان سراسیمه از خواب پرید و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» فردای آن شب پیش از خروج از خانه، در مسیر محراب نیز چند بار عصای خود را به زمین زد و بعد به آسمان نگاه کرد و این آیه را تکرار نمود. |
خبرگزاری فارس، شیراز؛ سمیه انصاریفرد: شب چادر سیاهش را روی زمین گسترده بود و باد پاییزی با رمز سرما خودنمایی میکرد.
آیتالله با قدمهای شمرده و آرام به سمت حوض وسط حیاط قدم برداشت، در حالی که ذکر “یا رب” از دهانش نمیافتاد. آب حوض اگرچه زلال و شفاف بود، اما سوز پاییزی به همراه داشت. آیتالله با همان آب سرد وضو گرفت و بر سجادهای که زیر یکی از درختان باغچه گسترده بود به نماز شب ایستاد.
سکوهای بلند تجهد
میدانست چه در دل پهناور شب نهان شده که زیباترین اسرار را در خود حمل میکند. در جستجوی نجوایی عارفانه، زورق دل را روانه حریمی امن کرد. ردای سپیدش در دست باد میچرخید، ماه به عظمت سجودش غبطه میخورد و آسمان به نجوایش گوش میسپرد.
دقایقی بعد، اشکهایی بر محاسن بلندش نشست. او که خود معلم اخلاق و مهذب نفوس لقب داشت، در تهذیب نفس خود تجهد میکرد. آنقدر که گویی در پله اول جهاد با نفس ایستاده، هرچند سکوهای بلندی را در این عرصه فتح کرده بود.
حضور شهید محراب آیتالله دستغیب در عرصه دفاع مقدس
نسخهای برای دنیا و آخرت
مسجد جامع عتیق شیراز باز هم شلوغ بود. کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد، مریدان پای ثابت منبر آیت الله بودند.
او باز هم آمده بود تا مردم را با آن سخنان پر مغز و حکیمانه، با آن لحن مشفقانه و پدرانه و با آن لهجه شیرین شیرازی، مستفیض کند؛ مردم در صفوفی منظم نشسته بودند. صف به صف، از هر طیف و قشری در مسجد حضور داشتند و همه گوش به فرمان مراد خود.
آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب، عصایش را بر زمین زد و به سمت منبر رفت چند ردیف اول به حرمت او از جای برخاستند و سایرین نیز تکبیر گفتند.
آیتالله بر منبر نشست و سخن آغاز کرد: ” اگه دنیا رو میخواید یک کلمه، قناعت پیشه کنید تا آسایش و آرامش داشته باشید و اگه آخرت میخواید، توسل به امیرالمومنین…”
مسیر رستگاری
سخنان حکیمانه او یا تحلیلش از روایات، اندوختههایی از عالمی مجاهد بود که سالها به علماندوزی و تالیف کتاب پرداخته بود.
در کلامش نسخههایی بود نسبتا ساده که عامه فهم باشد و هر فردی، با هر سطح از سواد و بینش آن را درک کند. چه بسیار افرادی که پای منبر مخلصانه او، دگرگون شده و از همان جملات اولی که جاری میشد، گریه سر میدادند و چه بسیار جوانانی که به یمن همجواری با او، هدایت شدند و مسیر رستگاری پیش گرفتند.
مناجات عارفانه سحرهای رمضان
تقریبا همه منبرها یا سخنرانیهای سید عبدالحسین همین گونه بود. از سحرهای ماه مبارک رمضان گرفته که هنوز از پس سالها نوای شیرین سید، مهمان خانه شیرازیها میشود تا تفسیر دعای کمیل با آن نجوای عارفانه و دلنواز.
محبوب قلوب
آیت الله محبوب قلوب بود. چه آن زمان که در مقابل فساد رژیم پهلوی به ویژه جشن هنر شیراز قد علم کرد، چه در دوران تعقیب توسط ساواک و حبس پیش از انقلاب، چه آن زمان که قاطعانه ایستاد و گفت: “من اطاع خمینی فقط اطاع الله”
این سخن او برای مردم شیراز، حکم فتوای مجتهد و مجاهدی را داشت که حرفش بی برو و برگرد بود. مجاهدی که مردم به سرش قسم میخوردند. چه زمانی که پس از تشکیل جمهوری اسلامی، امام جمعه شیراز و نماینده ولی فقیه در فارس شد و به اوج محبوبیت رسید.
سروش شهادت
شب بود. سیاهی همه جا را فرا گرفته بود و اهل خانه در خواب بودند. وزش باد پاییزی، قرار از حوض و باغچه و برگها برده بود. سید عبدالحسین ناگهان سراسیمه از خواب پرید و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»
فردای آن شب، جلوی در خانه هم وقتی که میخواست بیرون برود، چند بار عصای خود را به زمین زد و بعد به آسمان نگاه کرد و این آیه را تکرار نمود.
آیتالله در مسیر محراب
فردای آن روز بیستم آذر سال 60 ، نزدیک اذان ظهر بود که آیت الله دستغیب، به قصد اقامه نماز جمعه از منزل خارج شد.
محافظان ایشان اطرافش را احاطه کردند و در کوچه راهی شدند. آیت الله با آن شال سبزی که به دور کمرش بسته بود و آن عبای قهوهای و عمامه سیاه، صولتی کمنظیر داشت. با قدمهای قاطع و محکم حرکت میکرد، چنان محکم که گویی عصا را به سخره گرفته بود.
کوچه را که رد کردند. دختر جوانی به بهانه درخواست از امام جمعه قصد داشت به او نزدیک شود. نامهای در دستش بود و به محافظان اصرار کرد که جلوتر بیاید اما یکی از محافظان مانع شد و گفت نامه را به من بدهید. من آن را به آقا تحویل میدهم.
آیت الله اما گفت: مانعش نشوید بگذارید به این سمت بیاید. دختر چادرش را کنار زد و چاشنی بمب دستسازی را که مخفی کرده بود، کشید که انفجار آن تلخترین حادثه را رقم زد.
شهادت به دست خوارج دوران
آیت الله و همراهانش به شهادت رسیدند. بوی دود و اعضای بدن سوخته، فضا را پر کرده بود. پیکر آیت الله دستغیب قطعه قطعه شد و هر قطعهاش، گوشهای از دیوار و زمین نقش بسته بود خون بود که بر زمین میپاشید. قاتل که از ملعبههای منافقین بود نیز همان جا به هلاکت رسید.
سید عبدالحسین، همچون مرادش شهید محراب شد و به دست خوارج دوران به شهادت رسید.
سهم اولیاءالله و مجاهدان راه حق
مردم شیراز در مراسم نماز جماعت ظهر آن روز به سر و سینه زدند و ضجه و مویه کردند. سید محمدهاشم، فرزند برومند شهید دستغیب بر منبر رفت، اما دقایقی اشک و سوگواری مردم مانع سخنرانی او شد.
او این گونه سخن آغاز کرد: من خیلی متاسفم که امروز بیایم در مقابل شماها عرض کنم که به جای نماز جمعه، نماز ظهر خوانده میشود.
مردم دستهجمعی، مویه و زاری میکردند و تعدادی بر سر و سینه میزدند. گریهها، مانع از رسیدن صدای فرزند شهید دستغیب شد.
او ادامه داد: قرار شد که آرام باشید، آقا بنشینید…. خانمها بنشینند. بنا باشد ناآرامی بکنید، خود من از همه شما، مقدم هستم که بیصبری کنم اما آنچه مقدر الهی است، پیش میآید و برای افراد مومن، برای اولیاء خدا، برای آنها که یک عمر جانشان، مالشان، قدمشان، قلمشان و زبانشان برای اسلام، برای دین خدا کار کرده، مردن در رخت خواب ننگ است، اینها باید شهید بشوند و باید به لقاء خدا برسند.
آسان نبود آرام گرفتن
محبوب و آرام قلوب مردم شیراز پس از سه بار سوء قصد به جانش اینک رفته بود. و آسان نبود آرام گرفتن…
روز تشییع شیراز یکپارچه عزادار شد. خیابانهای مسیر تشییع، مملو از جمعیت بود. مردم خودجوش، میخروشیدند و میرفتند و تابوت آیت الله با آن ردای سبز، بر دستان آنها میچرخید مردم دل از کف داده بودند و در سوگ شهادت مرادشان سنگ تمام گذاشتند، مرادی که دیگر باز نمیگشت.
آن روز زمزمه هر شیرازی این شد:
دیدهها بارد، سینهها نالد
دستغیب صد پاره شد، دیگر نمیآید
خطبههای جمعه را دیگر نمیخواند
پایان پیام/ن
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |