عزاخانهای در قم که قیامت بپا میکند
قصه غصه قرار است آغاز شود، برای حضورت خادمان سیاهپوش عزای مادر، با احترام تو را همراهی میکنند، زیر پایت را که نگاه میکنی، آبپاشی شده تا گردی از خاک زمین روی پر چادرت ننشیند؛ به تماشا مینشینی، آتش جانت شعله میگیرد و اشکت سیلاب خون راه میاندازد. |
خبرگزاری فارس؛ قم، محبوبه حقیقت: شور و اشتیاق توأم با غم را هیچگاه شاهد بودهاید؟ گامهایی که برای حضور در غم عظمای الهی، توان حرکت خود را از دل میگیرند؛ وگرنه که دیدن مصیبت تماشا ندارد!
وقتی سالهای زندگیت را با قصه غصه بهترین بندگان عالم طی کرده باشی و مادرت دست تو را از بچگی و پابهپای خود به متن تاریخ برده باشد؛ دیگر دلت قرص و محکم به بندگان خاصش گره میخورد و تو میمانی و زخم کهنهای که التیامش را فقط یک نفر در این عالم میشناسد، طبیبی که نه مرهم زخم تو؛ بلکه زخم خود و اجدادش است.
شور و اشتیاق دارم برای رفتن، برای حضور، برای شنیدن، برای دیدن، برای هر خیمه که نام بندگان خوب خدا زمزمه در و دیوار و سنگفرش و طاق آن است، شنیدهام جایی قساوت قوم نفرین شده را به تصویر میکشد؛ آنقدر زنده که تو هر لحظه با دیدن هر سکانسی مرگ خود را طلب میکنی از این همه شقاوت و پستی!
اینجا سوگواره کوچههای بنیهاشم است، کوچه به کوچه قدم برمیداری و به دل تاریخ ظلمانی و تیره و تار زل میزنی و هقهق گریهات تا ثریا بلند میشود، مگر میشود این همه جسارت و توهین به دختر پیامبر و دردانه عالم هستی در این دنیای پلید رقم بخورد؟!
نه من که سیل جمعیت، نه من که کودکان، نه من که مردان، نه من که پیران، همه انگار جزئی از تاریخ سال ۱۱ قمری شدهایم، همه انگار با اشکهایمان سدی ساختهایم برای اینکه نگذاریم موج بیرحم هجوم رخ دهد اما موج طغیانگر، بالاخره کار خود را میکند؛ افسوس و هزاران افسوس …
به تماشا مینشینی، آتش جانت شعله میگیرد و اشکت سیلاب خون راه میاندازد اما شعلههای سرخ و زرد آتش را که با خون نمیشود کم رمق کرد، انگار بیشتر گُر میگیرد!
آه که نه میشود نوشت، نه دید و نه شنید، دل میخواهد؛ دلی به گستردگی سالهای چشم انتظاری، اگر به عدد حساب کنی رقمش به هزار و اندی سال میرسد …نمیدانم شاید ۱۱۱۶ سال. حسابش از دستم در رفته است!
میزبانی مادر
قصه غصه قرار است آغاز شود؛ برای حضورت چندین خادم سیاهپوش عزای مادر، با احترام و ادب تو را همراهی میکنند، زیر پایت را که نگاه میکنی؛ آبپاشی شده تا گردی از خاک زمین روی پر چادرت ننشیند؛ مگر نه این است که برای درک بیشتر باید خاک عزا به چادر بزنیم؛ پس چرا ؟! نه! مادری که میزبان این همه مهمان خرد و درشت است بهترین میزبان عالم است؛ او در پذیرایی از مهمانانش سنگ تمام میگذارد ساده و بیپیرایه اما محترمانه.
پرورش غیرتورزی در مکتب اهلبیت(ع)
وارد میشوی، کوچه اول و مردانی که غیرت را بازی نمیکنند؛ بلکه در ذره ذره جان خود آن را کاشته و پرورش دادهاند و به وقت خود برای ناموس وطن از جان خود میگذرند، صدای دلنشین مرحوم کوثری، روضهخوان بیت امام خمینی(ره) در محیط پخش میشود که از ناموس خلقت و غیرت الله میخواند …
کوچه را طی میکنی، شاید در چند قدمی که برمیداری تا به تعزیه برسی با خود فکر میکنی دفاع مقدس و فاطمیه چه گرهای با هم دارند و همین فکر تو را به جواب خواهد رساند؛ مگر غیر از این است که غیرت از مکتب توست که به تو ارث رسیده و مکتبخانه تو مگر غیر از خانه علی و فاطمه است؟ همانجایی که علم و معرفت، مشق بشریت میشود.
رزمجامهای از جنس تکلیف
«مصیب» است که رزمجامه بر تن میکند و شبیهخوان نقش اباالفضلالعباس میشود و با مخالفخوان خود شمر، قصه کربلا را مرور میکنند، گوشهای از شهر تعزیه و گوشهای از آن کُشت و کشتار در مسجد گوهرشاد و اینجاست که بصیرت ابالفضلی رخ عیان میکند برای ماندن یا رفتن و مبارزه با ظلم و جور حکومت باطل؛ مگر دین، غیر از تشخیص به موقع و انجام وظیفه است؟! حماسههای کربلا یک اثر در تاریخ بر خود جای نگذاشته که هر روز برگ جدیدی از این دفتر ورق میخورد و اثر آن در عالم و بر عالمیان رخ عیان میکند.
در تاملی و به تکلیفت در عرصه و زمان حاضر میاندیشی تا اینکه به خانه نور و برکت میرسی، همانجا که کروبیان و عرشیان برای ورود به آن اذن میطلبند، سخنان پیامبر(ص) در وصف فاطمه(س) در ذهنت آشوب به پا میکند؛ نمیخواهی جز احترام و ادب به مادر سادات چیزی ببینی؛ اما تاریخ بیرحمتر از این حرفهاست، ملاحظه که ندارد هیچ، با سنگدلی تمام دل سنگی قومی نمکنشناس را فریاد میکشد؛ نه اینجا، که در هر کوی و برزنی و تا قیام قیامت.
رقص زبانههای آتش
اما یادم رفت، اینجا سوگواره است و تو آمدهای برای حضور در مراسم عزایی که سالیان سال، آشوب در ذهن و دلت برپا کرده، مینشینی و میبینی درب چوبی خانه را، در نگاه نخست از پنجرههای مشبک خانه سرک میکشی و رسم دلدادگی و عاشقی و ادب در پهنای خانه برایت به تصویر کشیده میشود اما طولی نمیکشد که ۴۰ نامرد هوای لطیف عاشقی را به فریاد حنجرههایشان آلوده میکنند، کاش فقط فریاد بود اما هتک حرمت و جسارت زبانی، برایشان ناکافی بود؛ این شد که متوسل به رقص زبانههای آتش شدند.
نمیتوانم و نمیخواهم برایتان تعریف کنم، سوگواره برقرار است؛ بروید و خود از نزدیک ببینید که با خاندان عصمت و طهارت چه کردند! مگر نه این است که توبه حضرت آدم با دعای اسماءالحسنای پنج تن آل عبا پذیرفته شد؟ پس کجاست دیده بینا و گوش شنوا!! آری ببینید و تا صبح قیامت مویه کنید بر این اتفاق.
پشیمانی بیاثر
همانطور که اندوه عمیق وجودت را در برگرفته و چشمانت بارانی است؛ افسوس، آه و ترس مردی را میبینی که پس از بیعت با نالایقان روزگار، ولایت یگانه مظلوم عالم و سفارشات پیامبر درباره دخترش را به یاد آورده و به لکنت و دیوانگی رسیده، اما چه سود که شاهراه ولایت، به بیراهه کشانده شده و رسم بیوفایی و نامردی در حق وصی پیامبر و همسرش به حداعلا رسیده و این ضجهها کاری از پیش نمیبرند!
شکوهای از کوردلان تاریخ
پاهایم را توان حرکت نیست؛ اما من با دلم آمدم، باید تا آخر مسیر، همراه سیل جمعیت باشم، باید ببینم خونابه اشک و آه در سوگواره کوچههای بنیهاشم به کجا ختم میشود؛ قدمهایم را آهستهتر برمیدارم چراکه نجوای فاطمه(س) با اسماء بنت عمیس، نشان از رفتن از دیار نامردمان دارد؛ هر چند وداع با آل کسا سخت و جانفرساست، هر چند فاطمه آمده بود تا در کنار پسرعم خود دین نوپای پدرش را قوت ببخشد، اما کوردلان دنیازده نگذاشتند در کنار ولی خدا بماند؛ شیطان، عجیب جامه خلافت را برایشان زینت داده بود.
تابوت بانوی مهر بر دستان علی و یاران خاصش
فاطمه را تاب ماندن نیست، شکستن استخوان پهلو، جراحت کمر، کتف، سینه، شکم، ورم بازو، صورت کبود، جراحت چشم، از هوش رفتنهای مدام، کار خود را کرده بود اما درد فاطمه یک چیز بود؛ تنهایی و غربت علی(ع).
فاطمه وصیت کرد که او را شبانه غسل دهند، کفن کنند و به خاک بسپارند، شاید خلوتی میخواست که بدون خجالت با علی نجوا کند، تابوت بر دستان علی(ع) و یاران اندکش بر دوش گرفته میشود، حسنین بغض تلخ خود را فرو میخورند و زینب(س) و ام کلثوم پشت سر تابوت چادر به دندان گرفته تا در غربت این دنیای بیوفا،کسی از درد بیمادریشان احساس خرسندی نکند و کسی از قبیله و طایفه نامردان روزگار، در تشییع حضور نداشته باشد، حسنین و زینبین بیتاب جدایی و فراقند اما علی بیشتر از همه میسوزد و اوست که باید با این درد جانسوز بسازد.
خنکای ظهور، مرهم زخم فاطمه(س)
سوگواره در پیچ و تاب کوچهها و نخلهای خرما به پایان میرسد، اما یک خیمه از دور نمایان است، خیمه سبز مهدوی، تنها این خیمه است که صاحب آن غم اهلبیت علیهمالسلام را بردا و سلاما میکند، ما آتش دیدیم و آتش گرفتیم اما خنکای این آتش، ظهور مهدی فاطمه(عج) است.
پایان پیام/78042
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |