Get News Fast

 

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

عارف لشکر انصار بود؛ لقبی که سخت برازنده حسن بود، از سجایای اخلاقی گرفته تا تفسیر سیاسی، از ذکر همیشگی نهج‌البلاغه تا کمک به خانواده‌های بی‌بضاعت همه جوره عارف مسلک بود و تَک، نگاه به سن و سالش نکنید در همان ۲۲، ۲۳ سالگی دل در گرو ایمان داده بود و سر به دین سپرده، انگار چله‌نشین شهادت بود.

وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس:

خبرگزاری فارس-همدان: من، همین منِ ساده ماندم از کجا شروع کنم؛ از کدام طرف سر بیندازم و از کدام رج بنویسم، از شوق مادر و فرزندی یا نجواهای شبانه، شاید هم حزن صدای یوسف مجالی باشد برای گفتن و شنیدن و خواندن.

صدایی حزن‌انگیز اما جذاب که اگر سیمای نورانی هم اضافه شود حسن را می‌سازد، حسنی که به واسطه علاقه مادرش به امام حسن(ع)، حسن نام گرفت و همچون تاجی بر تارک این سرزمین درخشید.

الحق که نباید بگذرم، آخر حسن ساختن از دست مادری برمی‌آید که تیررس نگاهش عشق باشد و علقه به ائمه اطهار، حالا اگر مهر مادری هم چاشنی شود حسن ترک، جوان یکه‌تاز در ایمان، ظهور و بروز می‌کند.

حسنی که از دو سالگی شاید هم کمی این طرف‌تر مهمان همدانا می‌شود و سنگ صبور مادر و پای ثابت محفل قرآنی حاج آقا مسکین، حسنی که حسن‌وار زیست و شکوه از خود به جا گذاشت، چنان شکوهی که دست زمان و رد زمین به گَرد پایش نرسید.

حسن عجینِ با قرآن، دیپلم گرفته نگرفته حول و حوش سال ۶۰ راه سپاه پیش گرفت و به جرگه رزمندگان پیوست؛ یعنی ماندن و نرفتن و ندیدن را تاب نیاورد انگار قلبش در اتمسفر معنویت تپیدن می‌خواست. حسن خوش‌سیما با صدای حزن‌انگیز دل به دلدار داد و شد همرزم مردان خدا؛ تکه‌کلامش به بچه‌های رزمنده مرد خدا بود، تکه کلامی که بیشتر از همه به حسن می‌خورد و معرف حال و حالاتش بود، او واقعا مرد خدا بود.

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

دیوان عاشقانه مادر / واگویه‌هایی که به قلم سپرده شد

مرد خدای جبهه‌ها دست به قلم بود و سوای فرماندهی و طرح و عملیات واگویه‌هایی می‌نوشت و به قلم می‌سپرد، از اسرار دلش می‌نوشت و با چشمه اشک آبیاری می‌کرد و یادگاری می‌گذاشت. آخر حسن ترک، خاصه عابد و زاهد بود تا جایی که مادر دم به دم از عبادتش یاد می‌کند و پس و پیش به زیرزمین خانه سری می‌زند و دست من، همین منِ ساده را می‌گیرد و می‌برد تا با هم شاهد نمازهای شبش باشیم.

«زیرزمین خانه جای عبادت‌های او بـود، نصف شب بلنـد می‌شدم و می‌دیدم حسن در بسترش نیست؛ سراغ می‌گرفتم و بله! می‌دیدم داخـل زیرزمین ایستاده و نماز می‌خواند.

کنجی می‌ایستادم و نگاهش می‌کردم، آن وقت‌ها نوجوان بود اما چنان با دقت و تواضع نماز می‌خواند که غبطه می‌خوردم به حال و احوالش، اصلا انگار از نماز خواندن خودم شرمم می‌شد.»

مادرانه‌های، مادر گُل کرده و دلش برای دلاور فرزندش غنج می‌رود، حظ می‌کند و می‌گوید و ذوق به چشمانش می‌رسد و فریاد می‌شود، «خیلی دوستش داشتم، البته اهل خانه همگی حسن را دوست داشتند و از قول من داداش حسن صدایش می‌کردند.

خب در غربت حامی و همراهم بود از اول که به دنیا آمد دل به دلش دادم نه مثل هر مادر و فرزندی نه! جوری دیگر نور چشمم بود، هر وقت هم که به جبهه می‌رفت از زیر قرآن ردش می‌کردم و می‌نشستم به دعا خواندن.

مادرانه از خدا می‌خواستم بچه‌ام را سالم نگه دارد، یکبار که به مرخصی‌ آمد گفتم: «حسن جان! شب و روزم شده دعا برای سلامتی تو»

لبخند زد، مثل همیشه به لبش قوسی نشاند و سرش را پـایین انداخت و گفت: «چند بار می‌خواستم شهید شم اما نشد، خیلی برام عجیب بود.»

 سرش را که بالا گرفت، چشمه اشکش جوشیده بود و سُر خورده بود روی گونه‌هایش، با همان اشک و صدای لرزان گفت: «مامان، از پسرت بگذر! دعا کن شهید شم، رضا شوی برگه عبورم مهر می‌شود!». ناراحت شدم، تاب ناراحتی‌ام را نداشت، دست به کار شد تا از دلم درآورد با خنـده گفـت: «اگـر زحمتی نیست، دعا کن اسیر نشم.»

راستش دیگر برای سلامتی حسن دعا نکردم؛ انگـار از ته دل راضی شده بـودم، رضا داده بودم به رضای خدا، تکه‌ای از جگرم بود امـا هر وقت حال و حالت دعا داشتم یاد لحن صدا و سیل اشکش می‌افتـادم و تـصویر چـشم‌های نمناکش در قاب چشم‌هایم می‌نشست، بعد دست به دل آسمان می‌کشیدم و می‌گفتم: «خدایا، بچه‌ام به اسارت عراقی‌ها درنیاد.»

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

چله‌نشین شهادت

حسن، سوای عاشقانه‌هایش با مادر، بابایی هم بود انگار که سری از هم سوا داشتند؛ به دنیا دل نمی‌بست اما احترام به پدر و مادر را اوجب واجبات می‌دانست، پدر حسن آقای جبهه‌های حق، همیشه به او اصرار می‌کرد، یک‌دست کت و شلوار بخرد و لااقل کمدش را صفا دهد، «حسن جانم! بیا بریم خیاطی برات یک دست کت و شلوار سفارش بـدم» حسن جان خانواده ترک اما می‌خندید و می‌گفت: «پدر جان من یک دست لباس قشنگ پاسداری دارم، اگر بهم نمی‌یاد بگو!».

قامت بلندبالای حسن دیرزمانی است بین تار و پود همان لباس قشنگ پاسداری هویداست و به گمانم دلخوشی شده برای مادرانگی‌های مادرش و یحتمل درد دل‌های پدرش قبل از وصال به فرزند.

آقای ترک مرور و فکر نیاز نداشت و اسم حسن بس بود تا وجنات غیور فرزندش رخ بنماید و ویژگی‌هایش یکی یکی گُل کند، همان خصوصیات بارزی که با شوق به زبانش جاری می‌شد «منظم بود و آراسته، کتاب هم از دستش نمی‌افتاد، گاهی چله‌نشینی می‌کرد، خیلی وقت‌ها هم روزه‌دار بود دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها حتمی حتمی روزه می‌گرفت، البته با این قید که مبادا کسی بداند دائما روزه است.

جز به خودش به دوست و آشنا و همرزم هم سفارش می‌داد تا چله بگیرند، این را بعدها مابین خطوط وصیت‌نامه‌اش خواندم و دانستم پاهایش روی زمین اما روحش آن بالاها سیر می‌کرد: «مگر نه این است که اگر چهل روز کاری را از روی اخلاص انجام دهیم، چشمه‌های حکمت بر دل ما ساری و جاری می‌شود؛ پس چرا چنین نکنیم.»

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

عارف لشکر انصار

عارف لشکر انصار بود؛ لقبی که سخت برازنده حسن بود، از سجایای اخلاقی گرفته تا تفسیر اوضاع سیاسی، از ذکر همیشگی نهج‌البلاغه تا کمک به خانواده‌های بی‌بضاعت همه جوره عارف مسلک بود و تَک، نگاه به سن و سالش نکنید در همان ۲۲، ۲۳ سالگی دل در گرو ایمان داده و سر به دین سپرده بود.

واهمه هم نداشت، نه از جنگ و جراحت، نه از شهادت و ایثار، چشم در چشم دشمن می‌جنگید و ردی از رادمردی به جا می‌گذاشت و بعد هم در چشم همرزمانش خاطره می‌شد و یادی برای بازگو کردن خاطرات می‌گذاشت «حسن وسط عملیات مسلم‌بن‌عقیل در منطقه سومار نیمه‌های شب مجروح شد، ترکش به پشت گردنش خورد و از ناحیه لب و صـورت جراحت برداشت.

خون فواره می‌زد و زمان از دست ‌می‌رفت تا آمبولانس رسید، نفس کشیدن لحظه لحظه برایش سخت و سخت‌تر می‌شد و حسن غرق در خون با ایما و اشاره پیغام می‌داد که بایستید، حرفش اول و آخر یکی بود، لاجرم آمبولانس ایستاد و حسنِ با خون یکی شده در وانفسای زمان، تیمم کرد و نماز خواند؛ نَقل نماز خواندنش حتی در بحبوحه جدال با زندگی دهان به دهان می‌چرخید و سینه به سینه می‌رسید.

بار دیگر از ناحیه  پای راست مجـروح شـد، در راه بازگـشت بچه‌هـا نوبـت بـه نوبـت کولش کردند، مثل همه دقیقه و روز و هفته عمرش دلش طاقت نیاورد و با اصرار اما انکار همرزمان زمین آمد و تمام راه را لنگان لنگان برگشت.

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

حسن همه ایران

گفتنی از حسن ترک، فرمانده جوان عارف‌مسلک این دیار بسیار است و گویی کلمه کم می‌آورد و عهده‌دار خلوص فرزند غیور ایران نمی‌شود، فرزندی که رد پای ایستادگی و دفاع جانانه‌اش در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک با سمت دستیار محور با آسیب از ناحیه کتف و فک عیان است.

در عملیات والفجر ۲ هم با سمت معاون مسئول محور و عملیات و والفجر ۴ به عنوان مسئول تیپ عمار حضور داشت و یادگاری گذاشت دوش به دوش ترکش و خمپاره؛ و باز حسن در عملیات والفجر ۵ در چنگوله مسئول محور بود و سرانجام آخرین حضور او در محفل عشق‌بازی والفجر ۸ بود که در این عملیات مسئولیت طرح و عملیات تیپ انصارالحسین(ع) را بر عهده گرفت و عاشقانه در فاو به پرواز درآمد و شد حسن همه ایران.

آنچه خواندید فرازی کوتاه از زندگی حسن ترک متولد سال ۱۳۴۱ و به پرواز درآمده در دوم اسفند ۱۳۶۴ در فاو است، حسنی که پس از مجاهدت‌های به یادماندنی و جراحت‌های متعدد در قالب آرزویش به آسمان پل زد و عارف لشکر انصار شهید شد، او با سمت مسئولیت طرح و عملیات تیپ انصار همدان در عملیات والفجر ۸ و منطقه فاو جام به دست با اصابت گلوله به سجده‌گاهش شهید شد.

عارف لشکر انصار، چله‌نشین شهادت بود

پایان پیام/89033/


در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.

منبع خبرگزاری فارس
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × سه =

دکمه بازگشت به بالا