دلتنگیهای مادر شهیدی که «اموهب ایرانی» نام گرفت
دیگر حالش دست خودش نبود، ناله کرد، از دلتنگیهایش برایش خواند سِوایی سَر بی مار بَمیرم، بِمویی ساری، مار بَمیرم… زمزمههایی که با گذشت سالهای سال زیر گوشش است و با گذشت سالها چشمانش از یادآوریش تَر میشود و خودش دلتنگ. |
وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس:
خبرگزاری فارس مازندران_ زهرا طاهری پرکوهی| هر چیزى به اندازه جاى خالیش در زندگی، ذهن و زندگی را درگیر خودش میکند، بعضى جاى خالىها کوچک هستند و با چیزهاى کوچک پُر مىشوند، اما امان از جاى خالىهاى بزرگ که نمیتوان با هیچ چیزی پُر کرد، مثل جاى خالى عزیزی که تبدیل به یک قاب عکس و کلى خاطره شده و مثل جاى خالى یک لبخند روى صورتى که دیگر نمیخندد.
*امان از دلتنگیهای بزرگ
مثل جای خالی فرزندی که قرار بود عصای دست پدر و مادرش شود و حالا دیگر نیست و این مادر که در حسرت نبودش نمیداند در چه حال و هوایی است.
مثل مادری که بعد از سالها چشمانتظار برای پیدا شدن فرزندش نمیداند باید چکار کند، حالا دیگر دست خودش نیست نه حال دلش را میفهمد نه اوج غمش را…
*تصویری که دنیا را تکان داد
مادری که ام وهب ایران نام گرفت، مادر شهید محمدصادق رضایی سالها قبل وقتی بر پیکر فرزندش آمد، تصویرش دنیا را تکان داد.
روایت مادری که بعد از گذشت سالها وقتی برای شناسایی پسرش به خاک وطن برگشته، میرود و با انبوهی از اجساد شهدا مواجه میشود از روی نشانههایش فرورفتگی در جمجمه و نشانهای دیگر در دندان جگرگوشهاش را میشناسد.
از همه مهمتر تصویری است که از این مادر به جا مانده و باعنوان ام وهب ایران نام گرفت؛ پس از آن مادر استخوانهای شهید را در دست گرفت و اسکلت جمجمه را بر سر گذاشت.
مادر شهید دانشآموز محمد صادق رضایی به همراه استخوان فرزندش معروف به اموهب ایرانی
*حال و هوایش دست خودش نبود
دیگر حالش دست خودش نبود، ناله کرد، از دلتنگیهایش برایش خواند “سِوایی سَر بی مار بَمیرم، بِمویی ساری، مار بَمیرم… زمزمههایی که با گذشت سالهای سال زیر گوشش است و با گذشت سالها چشمانش از یادآوریش تَر میشود و خودش دلتنگ…
به سراغ مادر شهید محمدصادق رضایی میرویم و میگوید: اصلا شهیدم دلم را بزرگ کرد گویی همیشه همراهم است.
۹ سال بود نمازش قضا نمیشد، همراه پدرش به صحرا میرفت، کار پدرش را انجام میداد و همه جوره در کنارمان بود..
۱۶ ساله که شد گفت باید به جبهه بروم هرچه ما گفتیم هنوز نمیتوانی گفت نمیتوانم باید در خدمت وطنم باشم دیدیم که واقعا خیال رفتن دارد گفتیم انشاءالله خیر است.
*شهیدی که هویت خود را بلعید و شکنجه شد
وی اضافه میکند: باوجود اینکه دانشآموز بود رفت، چند ماهی بود خبری از پسرم نشد شنیدیم در کردستان اسیر نیروهای کومله شد در آنجا اطلاعات همراه خود را به موقع اسیر شدن میبلعد که بعد از انتقال به کردستان عراق، نیروهای گروهک کومله این موضوع را متوجه میشوند و او را به سختی شکنجه میکنند.
*مگر خون من از بقیه رزمندگان رنگینتر است
بعد از گذشت مدتی و تحمل سختی پسرم به وطن برگشت، یک ماهی گذشت و گفت دلم دیگر طاقت نمیآورد و میخواهم بروم گفتم نرو این همه شکنجه شدی در جوابم گفت مگر خون من از خوب بقیه رزمندگان رنگینتر است و دوباره به جبهه رفت.
این بار به شلمچه اعزام شد و طی عملیات کربلای چهار در جزیره امالرصاص شهید شد.
چند سالی چشمانتظار شدیم تا اینکه به ما خبر رسید پیکر تعدادی از شهدا را دارند میآورند که پیکر فرزندمان هم درحال انتقال است، وقتی متوجه موضوع شدم برای شناسایی پسرم رفتم و از روی نشانهها پسرم را پیدا کردم و در آن حال استخوانهای شهید را در دست گرفتم و اسکلت جمجمه را بر سر گذاشتم، اینجاست که میگویم شهید دلم را بزرگ کرد و به من جرات شناسایی پیکرش را داد…
پایان پیام/۸۶۰۳۴/غ/ض
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |