پسرم این شهادته!
رو به پدر کرد و گفت: «امکانش هست یک استخاره با قرآن برایم بگیرید؟» حاجآقا قرآن را از روی میز کنار دستش برمیدارد و باز میکند. بیمعطلی انگار که هول کرده باشد، میگوید: «پسرم این شهادته!» |
وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس:
خبرگزاری فارس، رشت؛ فاطمه احمدی: وقتی که سید محمد را حامله بود، شبی در خواب دید که در آسمان حیاط منزلشان یک ماه مثل ماه شب چهارده درخشان حیاط خانه را روشن و دور تا دور او را ستارگان نورانی احاطه کرده است. همیشه فکر میکرد او به مقامی بزرگ خواهد رسید و چه مقامی بالاتر از مقام شهادت.
و این خواب مادری است پاکدامن که میخواهد در آغوشش، کودک دلبندی را پرورش دهد. در شهریور ماه سال ۱۳۴۱ همزمان با اذان ظهر روز جمعه ۲۱ ربیعالاول در روستای چهاردِه فرزندی از دبستان عشق پا بر گهواره زمین نهاد. پدرش مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید عبدالله از عالمان شهر رشت بود البته زادگاهش روستای چهاردِه بود ولی بعدها برای تبلیغ دین به رشت آمد و در آنجا اقامت کرد.
شهید سید محمد اسحاقی به شدت رعایت حرمت پدر و مادر خود را میکرد. بارها ایشان را در حضور پدر بزرگوارشان دیده بودند چنان عبدی متواضع در مقابل پدر مینشست که گویی نعوذبالله در مقابل خدای خود نشسته و البته از انسان معتقدی چون محمد جز این انتظار نمیرفت. جوانی مؤمن و متقی و پایبند به آیات قرآن که “وبالوالدین احسانا” و “فلا تقل لهما اف”.
سید محمد برادر دیگری به نام سید محسن داشت. آنها از ۶ سالگی قرآن را به طور کامل از پدرشان آموخته بودند و از همان سنین کودکی روزه میگرفتند و تحت تعالیم پدر روحانی خود به تمام تکالیف دینیاش عمل میکرند. آقا سید محمد داستانِ ما در دوران تحصیل بسیار کوشا و درسخوان بود. دوران ابتدایی خود را در مدرسه شهریار خمیران زاهدان گذراند و در مقطع راهنمایی در مدرسه آصف که نزدیک مسجد صفی بود تحصیل کرد.
سید محمد با رتبه ۲۶۰ به عنوان دانشجوی رشته تاریخ وارد دانشگاه شهید بهشتی شد و پس از آن برای تحصیل به تهران رفت. محمد سمیع زاده یکی از دوستان شهیدش تعریف میکند: «او همزمان با تحصیل در دانشگاه کار مطالعات گسترده پیرامون ادبیات غرب، آموختن زبانهای خارجی، پژوهش در مسائل سیاسی و نوشتن مقالات متعدو در این زمینه را در دو روزنامه “اطلاعات” و “کیهان” پی گرفت.»
حجت الاسلاموالمسلمین حاج محمد ساجدی، یکی از روحانیون گیلانی تعریف میکرد: «سال ۱۳۶۱ در شهر رشت وقتی برای اقامه نماز به نمازخانه بسیج رفتم. پس از نماز با جوانی خوشسیما آشنا شدم که مصداق “سیماهم فی وجودهم من اثرالسجود” بود. با صدای خوش و تدبر عجیبی قرآن تلاوت می کرد و با نغمههای آسمانی اذان سر میداد.»
علاقه به کتاب و فعالیت مخفیانه در حوزه روایتگری جنگ
سید محمد بسیار اهل کتاب و مطالعه بود و همیشه به دوستانش میگفت: «بزرگی گفته است هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیرزد.» و از همین جهت یکی از هزینههای زندگی او کتاب بود.
حجتالاسلاموالمسلمین ساجدی درباره علاقه زیاد شهید اسحاقی به کتاب میگوید: «چندسال بعد از جنگ در نمایشگاه کتاب تهران در غرفه دفاع مقدس کتابی تحت عنوان “نبرد الامیه” را دیدم که گزارشگر و تدوین آن سید محمد اسحاقی بود. این بینش شهید باعث شد تا یک سال بعد از شهادت او احدی از اعضای خانواده و دوستان پشت جبهه ایشان از سمتش بیاطلاع بمانند و نحوه شهادتش نیز بر همگان پوشیده باشد.»
بیش از هزار ساعت نوار صوتی که حاصل مصاحبههای فراوان با رزمندگان و نیز گزارشهای عملیاتی از نبردهای واقع شده در خطوط مقدم جبهه بود از سید محمد به جا مانده است.
همراهی با فرمانده و راویگری در حین عملیات، دنیای جدیدی را پیش چشمان سید محمد اسحاقی گشود. او موفق شد با نگاهی عمیق و همهجانبه به ثبت لحظات ناب عملیاتهای والفجر مقدماتی، رمضان، کربلای ۳، کربلای ۴ و کربلای ۵ بپردازد.
حضور مداوم او در کنار فرمانده لشکر، ضبط کامل جریان عملیات و نوشتن دفتر راوی، برگ زرینی از فعالیتهای او در دفاع مقدس بهحساب میآید. سید محمد، در منطقه شلمچه راوی حاج حسین خرازی بود.
سید محمد به دلیل سختکوشی در تحصیل مطالعه و برخورداری از اطلاعات علمی وسیع و توانایی بحث و تبادل نظر با استادانش در کلاس درس به شدت مورد احترام اساتید دانشکده تاریخ دانشگاه شهید بهشتی قرار گرفت. بعد از شهادتش مراسم بزرگداشتی برای ایشان در دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد و در آن مجلس چند نفر از اساتید به ذکر خاطراتی از شهید پرداختند: «بعد از شهید اسحاقی حضور در این کلاسها برای ما لطف چندانی ندارد زیرا به معنای واقعی عاشق دانش بود و ما از مشاهده چنین دانشجویی برخورد میبالیدیم.»
همه حرفهایش با استناد از امام و سخنان امام خمینی (ره) بود و عشق به ولیفقیه در وجودش موج میزد. یکی از همرزمانش در این باره میگوید: «عشق ما در وجودشان موج میزد. همیشه نام را نام اورا از اعماق وجود و با لحن خاصی به زبان میآورند. او یک سخنور بود. الفبا و کلماتی که درباره فرامین مسائل امام رحمةاللهعلیه به کار میبردند تعهد در عشق ایشان را به امام رحمت الله علیه نشان میداد.»
سادهزیستی از دوران کودکی
هاجر خانم میگفت که حاج آقا تأکید میکرد که بچهها به سادهپوشی عادت کنند، به داشتن و نداشتنها. سید محمد هم اینطور بود. مادرش هاجر خانم میگوید: «عکس امام از سالهای ۴۱ در منزل ما بود. اولین مرجع تقلید ما حضرت آیتالله بروجردی بود اما پس از ارتحال ایشان ما از حضرت امام خمینی (ره) تقلید میکردیم. ما از همان سالهای آغازین از رهنمود و دستورات حضرت امام در زندگی خود بهرهمند بودیم.»
سید محمد بسیار خوددار و صبور بود در بسیاری از کارهای مردمی و مشارکت های عمومی شرکت میکرد. هیچوقت از مکان دقیق خود در تهران سخنی به میان نمیآورد. بسیار ساده پوش بود. مادر شهید، حاجیه خانم هاجر لطفی تعریف میکند: «یادم میآید زمانی که در سال ۶۳ به همراه حاج میرعبدالله به زیارت مکه مشرف شده بودم. برای سیدمحمد یک کیف سامسونت، اور کت و یک پارچه پیراهنی از جنس تترون آوردم وقتی از آن پارچه تترون برایش پیراهن دوختم، به خانه که آمد آن را با عجله از تنش خارج کرد و گفت: «مادر جان این پیراهن تازه و اتوکشیده امروز آبروی مرا برد!»
فکر کردم نقصی در آن بوده پرسیدم چیزی شده است؟ گفت: «نه خجالت میکشم این پیراهن تازه و اتوکشیده را بپوشم و با دوستانم که دستشان تنگ است بیرون بروم.» هرگز کفش نمیپوشید و دمپایی به پا میکرد. سیدمحمد هیچ وقت از خود و یا کارش به خانواده چیزی نمیگفت. حضرت آیتالله احسانبخش پدر خانم فرزند بزرگم همیشه در مورد رازداری سید محمد میگفت: «آنکه را اسرار حق آموختند/مهر کردند و دهانش دوختند.»
عشق به امام (ره) در دستنوشتههای سید محمد
آنقدر امام را دوست داشت که حتی در دلنوشتههایش هم از ایشان میگفت. در یکی از همین دستنوشتههایش آمده: «بسیار پیش آمده که پریشان و دل نگران بودهام ولی همین که در تلویزیون چشمانم به چهره امام میافتاد، همه پریشانیها و نگرانیها جای به شادی و آرامش میداد و هنگامی که جانم از دیدن بیداد آدمی برابر آدمی سر به سروش برمیدارد، چهره او را میان چهرههای دیگری میبینم که از ایشان گریزانم، خروش دلم فرو مینشیند و جای خود را به آوای آسمانی آرامش میدهد. هنگامی که تنها هستم و نیزههای زندگی دلم را پاره میکند، آنگاه که خود را با پایبندهای زندگی به زمین زنجیر شده مییابم امام را میبینم که با چشمان سرشار از مهر به من خیره شده و اندوه جای به شادمانی میدهد و زندگی به دیدهام بهشتی از خوشبختی مینماید.»
در اوایل سالهای انقلاب اسلامی همزمان با دوران ترور نیروهای سپاهی و بسیجی به دست منافقین پای چپ سید محمد در یک تصادف آسیب دید و به مدت یک ماه در گچ ماند اما آن روزها با وجود همه آلام به دنبال تحصیل و تهذیب بود و در آن مدتی که در منزل به جهت شکستگی پا بستری بود با آقای حضرتی به مباحثه و مطالعه میپرداخت و تاجایی که در همان زمان علاوه بر داشتن دیپلم ریاضی موفق به اخذ دیپلم فرهنگ و ادب نیز شد.
عشق مادری و صبر پدری
سال دوم دبیرستان بود که شروع به قعالیتهای انقلابی کرد. همراه برادرش سید محسن همیشه اعلامیههای امام را با خود داشتند و آن را پخش میکردند. هاجر خانم تعریف میکرد: «روزی ساواکیها به مدرسه شهید بهشتی یا همان شاهپور سابق حمله کردند و اکثر دانشآموزان را دستگیر کردند که آن روز بچههای من اعلامیهای نداشتند. اما در یکی از همان روزها به ما خبر رسید که سید محمد و تعداد زیادی از جوانان و نوجوانان توسط ساواکیها دستگیر شدند. در ابتدا خیلی نگران شدم که از همسرم خواستم برود دنبال سید محمد و جویای حالش شود. خب مادر بودم اما حاج آقا در جواب گفت مگر فقط پسر ما را دستگیر کردهاند این همه جوان در شهر دستگیر شدهاند نگران نباش خودش میآید.»
ساعت ۱۲ شب بود که سید محمد با دستانی ورم کرده به خانه آمد. هاجر خانم مضطرب شد. در بازجویی، ساواکیها باتوم به سر بچهها ضربه زده بودند و آنها هم برای محافظت از سر خود دستهایشان را جلوی سر حایل کرده بودند و از شدت ضربات دستهای سید محمد اینگونه متورم شد.
هاجر خانم با همان نگرانی مادرانه پس از همه این سالها تعریف میکرد: «صبح وقتی محمد از خواب بیدار شد به دلیل ضربهای که به سرش وارد شده بود از گوشش خون سرریز شده بود و تمام بالش و ملحفه او پر از خون بود چند روزی حالش اینگونه بود.»
تصویری از شهید سید محمد اسحاقی
شنبه شبی بود. حاج آقا، پدر شهید اسحاقی از مسجد برگشته و روی سجاده نشسته و تسبیح در دست میچرخاند و ذکر میگوید. سید محمد چند باری از اتاق بیرون میرود و برمیگردد. دلش را به دریا میزند. کنار حاجآقا مینشیند و میگوید: «امکانش هست یک استخاره با قرآن برایم بگیرید؟» حاجآقا قرآن را از روی میز کنار دستش برمیدارد و باز میکند. بیمعطلی انگار که هول کرده باشد، میگوید: «این شهادته!»
هیچ حالتی در چهره سید محمد وجود ندارد. نه ناراحت است، نه خوشحال. نیتش را کسی نمیداند. میگوید: «میشود دوباره بگیرید؟» پدر قرآن را میبوسد. انگشتانش را روی حجم صفحات میگذارد. دوباره باز میکند: « پسرم این شهادته!»
چهره سید محمد شبیه کسانی است که غرق در تفکر شدهاند و دستاویزی برای نجات ندارند. میداند ممکن است درخواست دوبارهاش، حاجآقا جان را عصبانی کند؛ اما با لحنی که تمنا در آن موج میزند، میگوید: «یکبار دیگر استخاره میگیرد حاج آقا؟»
پدر قرآن را میبندد. سه بار صلوات میفرستد. کتاب آسمانی را میبوسد و باز به آرامی باز میکند. این بار تأملی میکند و به چشمهای سید محمد نگاه عمیقی میکند: «شهادته!»
سید محمد بلند میشود. بدون اینکه حرفی بزند، اتاق و پدر را ترک میکند و به سمت حیاط میرود. گشتی زیر درختها میزند. به آسمان نگاه میکند. کسی نمیداند چه در ذهنش میگذرد. فقط آنقدر معلوم است که وقتی به اتاق برمیگردد، همان سید محمد چند دقیقه قبل نیست. از آن شب استخاره شده است؛ یک دریای آرام بیطوفان که کمکم دارد ساکش را برای رفتن میبندد.
جبهه یک واجب شرعی
سید محمد در سال ۶۵ وارد سپاه شد و در آن دوران سید محسن برادر بزرگترش نیز جهت سپری کردن خدمت سربازی عازم مناطق جنگی در تهران، چابهار، آبادان و کردستان بود. در سالهای آغازین جنگ، سید محمد هم در اولین عملیات جنگی در منطقه عملیاتی رقابیه شرکت کرد. هیچگاه برای رفتن به جبهه از مادر یا پدرش رضایت نمیگرفت. همیشه میگفت: «حضور در جبهه یک واجب شرعی است.»
مادرش میگفت: « شرط اصلی سید محمد در سپاه تهران برای مسؤولان خود را شرکت در خطمقدم و جبهه عنوان کرده بود و بسیار مصر بود که حتما در جبهه باشد.»
پدر مرحومش میگفت؛ پس از مدتی که در جبهه مانده بود زمانی که به مرخصی میآمد، میدید که محمد دیگر آن محمد سابق نیست، حتی شبها بستر پهن نمیکرد بر روی زمین میخوابید، کمتر میخورد و بیشتر به فکر بود.
از معجزات جبهه
این خبرنگار شهید گیلانی، درباره نحوه شهادت یکی از دوستان شهیدش چنین روایت میکند: «فروردین ۱۳۶۱ است. به همراه نیروهای سپاه رشت برای عملیات به منطقه جنوب اعزام شدیم. در قرارگاه فتح تقسیم شدهایم و قرار است در تنگه رقابیه وارد عمل شویم. منطقه عملیاتی غرب کرخه گستره وسیعی دارد. هر تیپ موظف است در محور تعیین شده خود عمل کند. از چند و چون عملیات اطلاعی ندارم. بهعنوان نیروی رزم، آرپیجی را روی دوشم گذاشتم و پیش رفتم. فرمان دادهاند که باید تانکهای دشمن در منطقه رقابیه منهدم شوند.
آرپیجیزنهای گروه حرکت میکنند. تانکها را نشانه میگیرند. «ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» کار خودش را میکند. بیشتر گلولهها به هدف مینشینند. منطقه را حلقههایی از آتش پر میکند. مسیر تانکهای پشتی، سد میشود. بچهها کارشان را به خوبی انجام دادهاند. باید بهسرعت برگردند. بعثیها هوشیار شدهاند. الان است که از زمین و زمان گلوله ببارد. هوا رو به تاریکی میرود. اما گلولهباران و منورها دشت را روشن کردهاند.
در میان موج انفجارات و هیاهو، بچهها مسیر برگشت را گم کردهاند. من سر ستون بودم و سعدی پشت سرم میآمد. تیرهای رسام از کنارشان میگذرد. حیران شدهاند معلوم نیست به سمت دشمن میروند یا خودیها. در همین اوضاع یکی از بچهها آب میخواهد. صدا به صدا نمیرسد. قرار بود هنگام حرکت، ابراهیم با خودش قمقمههای آب را بردارد. یک آن به عقب برمیگشتم. ابراهیم را نمیبینم. یک نفر سرش پریده است! اما راه میرود! به کمرش نگاه میکنم. چندین قمقمه آب به کمربندش بسته شده … سعدی است… خمپاره، سرش را برده! هنوز جان دارد. میخکوب شده بودم و قدرت حرکت نداشتم … حتی زبانم بند آمده. چند قدم جلوتر، ابراهیم سعدی روی زمین میافتد …
داماد نشده شهید شد
مادر شهید از روزی که سید محمد از جبهه با او تماس تلفنی داشت روایت میکند: «حوالی ساعت ۱۰ صبح بود که تلفن به صدا در آمد. سیدمحمد از اهواز تماس گرفته بود. با شنیدن صدایش بسیار خوشحال شدم، گفت: «مادر چون تا ساعتی دیگر به خط مقدم میرویم برایم دعا کن» گفتم: «انشاءالله وقتی که آمدی مراسم عروسی را به راه میاندازیم زیرا با سفارش آشنایان به خواستگاری خانم مؤمنهای رفتهایم که در کانون قرآن تدریس میکند تا در صورت امکان خود را زودتر برساند. سیدمحمد در پاسخ گفت: «یا خودم میآیم یا مرا خواهند آورد در هر دو صورت بدان برای اسلام و دینم خدمت میکنم اگر هم شهادت نصیبم شد حلالم کنید.»
مراسم تشییع شهید سید محمد اسحاقی
مادر آقا سید از شنیدن این سخنان بسیار غمگین و ناراحت شد و از سید خواست که اینگونه سخن نگوید اما سید محمد در کمال خونسردی و با صلابت مادرش را آرام کرد. ساعت حوالی ۲ بعد از ظهر بود که پدر سید محمد به منزل آمد و خبر داد که امروز عملیات شده و از رشت نیز نیروهای بسیاری به شهادت رسیدهاند. حاج آقا شب گذشته خوابی دیده و دقیقاََ این جمله را بیان کرد که «امروز حادثه غمگین غمانگیزی در راه است» هاجر خانم به همسرش گفت: «امروز صبح با محمد صحبت کردم حالش خوب بوده نگران نباشید.»
حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود که خبر شهادت سید محمد را به خانوادهاش رساندند. شهید سید محمد اسحاقی توسط بمب خوشهای در یکی از کانال های حوزه عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید و بعدها معلوم شد که این شهید بزرگوار در دوران دفاع مقدس از راویان جنگ بود. همرزمانش بارها از شهید اسحاقی شنیده بودند که میگفت : «من طاقت درد کشیدن را ندارم. خوب است تیر و ترکش به سرم بخورد و خلاص شوم» بالأخره به آرزوی خود رسید و ۲ تکه بسیار کوچک بمب خوشهای یکی به سینوسش و دیگری به پیشانی و محل رستنگاه مو اصابت کرد و آرزوی آن سید بزرگوار برآورده شد.
دیدار با مادر و خواهر در خواب
هاجر خانم پس از اتمام جنگ چند بار سید محمد را در خواب دید: «روز پاسدار یکی از سالهای پس از شهادت در خواب دیدم که سید محمد به منزل آمد وقتی او را جلوی در خانه دیدم خیلی خوشحال شدم. ۲ سال بعد از شهادتش دوباره خواب دیدم در عرض این ۲ سال برای محمد مجالس و مراسم زیادی گرفته بودیم. او که مخالف اسراف بود در خواب به من گفت: مادر من زندهام چرا انقدر برای من مجلس میگیرید این همه بریز و بپاش نداشته باشید.»
سال ۷۵ زمانی که رقیه سادات، خواهر آقا محمد میخواست ازدواج کند، خیلی ناراحت بود از اینکه سیدمحمد نبود تا در مراسم عروسیاش شرکت کند. یک شب قبل از حنابندان رقیه سادات برادرش را در خواب دید. محمد در کنار خیابان ایستاده و با پاهای خود با جدول کنار خیابان بازی میکرد وقتی که خواهرش را دید جلو آمد و او را بغل کرد رقیه سادات میگفت: «به محمد گفتم چه خوب شد که آمدی فردا عروسی من است» سیدمحمد در جوب خواهرش گفت: «مگر میشود آدم در عروسی تنها خواهرش شرکت نکند البته که میآمدم.»
متأسفانه رقیه سادات در سال ۱۳۷۹ فوت کرد. هاجر خانم میگوید: « زمانی که دخترم در بیمارستان شریعتی تهران بستری بود. سید جعفر فرزند دیگرم وقتی از قم به ملاقات خواهرش آمد به من گفت: «مادر دیشب خواب دیدم که من و خواهرم رفتیم سر خاک سید محمد او آبجی را بغل کرد و شروع کرد به حرف زدن با او، در آن زمان که داشت برای رقیه سادات حرف میزد نوری از سید محمد متجلی شد وقتی مردمی که از آن طرف میگذشتند از من پرسیدند که این نور کیست؟ من در جواب گفتم: که این مرد یکی از شهدای انقلاب اسلامی است. سید محمد ناراحت شد و بلافاصله داخل قبر رفت و خواهرم را هم با خودش برد.»
پایان پیام/۸۴۰۰۷
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |