انگار گاهی مادریکردن بیشتر به «پدر» میآید!
بیشتر محبتها را از مادرم دیده بودم؛ اما یک روز پدر جوری هوایم را داشت که جای خالی مادر کمتر اذیتم میکرد، انگار مادریکردن به پدرم بیشتر میآمد! |
وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس:
انگار گاهی مادریکردن بیشتر به «پدر» میآید!
به گزارش وبانگاه به نقل از خبرگزاری فارس از بجنورد، مطهره هدایتی، اربعین پارسال با پدر و چند نفر از دوستانمان راهی کربلا شدیم، من سفر اولی نبودم اما زمان زیادی از سفر قبلی من گذشته بود آنقدر که تمام تصوراتم تیرهوتار بودند و بیشتر از همه دلم برای نجف پر میکشید، اصرارِ من و زهره که از کودکی اگر متحد میشدیم عزم محکمی داشتیم و حرفهایمان را به کرسی مینشاندیم بالاخره باعث شد تصمیم نهایی جمع بر این باشد که اول به نجف برویم.
رسم ادب نیست که بخواهم از سختی راه بگویم، اجازه بدهید فقط از وصال بگویم!
باباعلی خطابش میکردم، به سمت صحن زیبایش که قدم برمیداشت تمام حرفهای به دل ماندهام را زیر لب زمزمه میکردم، انگار پاهایم روی زمین بند نبودند، قلبم برای دیدنِ صحن و سرای با شکوهش به تپش افتاده بود و با تمام سرعت و توانم به سمتش میرفتم، یک دم گلایه و غصههایم بغض میشد و گلویم را میبست یک دم شور و ذوقِ حضورم در آنجا حلقههای اشکی براق میشد در چشمانم صدای زهره به گوشم رسید: مطهره و ایستا خیلی داری تند میری بابا اینارو گم کردیم!
گوشم بدهکار نبود، قلب بیقرارم ممکن بود هر لحظه از سینه بیرون بزند، باز هم تندتر قدم برداشتم هی تندتر؛ مثل کودکی بودم که به آغوش پدرش پناه میبرد تا سفرهٔ دلباز کند و به آغوش کشیده شود!
مگر در خانه پدری کسی گم میشود!
خاطرم هست بعد از رسیدن به صحن مبارکِ حضرت فقط گوشهای از شلوغی جمعیت دوزانو نشستم و ساعتها درد دل کردم و اشک ریختم!
دلم که آرام گرفت از صحن خارج شدم، زهره و بابا سردرگم هر کدام جایی را نگاه میکردند تا مرا پیدا کنند، من هم با لبخند صدایشان کردم و گفتم: مگر آدم در خانهٔ پدرش گم میشود؟!
این خاطرات امشب در ذهنم مرور میشود، آن هم چنین شب مبارکی که غم در آن راه ندارد؛ اما دلتنگ این حرفها را نمیفهمد و هر لحظه انتظار دیدن دوبارهٔ شما را میکشد باباعلی.
آن سفر اولین سفری بود که منو پدرم بدونِ مادر کنار هم بودیم، شاید همان روزها بود که معنی حمایت پدرانه را فهمیدم، همیشه نرمترین جای خواب و بهترین غذاها برای من بود، در ازدحام جمعیت که قدم برمیداشتیم با نگاهش تعقیبم میکرد و اگر خستگی قدمهایم را میفهمید با آب و شربتهای خنک که گاهی صفهای طویلی داشتند به سمتم میآمد و جانی دوباره به من میداد.
حضور خانوادگی در اربعین
آفتاب که داغ میشد چفیهاش را به من میداد تا روی سرم بیندازم که گرما کمتر اذیتم کند؛ مریض که شدم دربهدر دنبال قرص و دارو و دکتر میگشت و بیطاقت میشد؛ میدانست هر غذایی نمیخورم، میگشت تا غذاهای ایرانی برایم پیدا کند و قبل از من غذا نمیخورد.
انگار مادریکردن به پدرم بیشتر میآمد!
من تا آن روز تمام این محبتها را بیشتر از مادرم دیده بودم؛ اما آن یک هفته پدر جوری هوایم را داشت که جای خالی مادر کمتر اذیتم میکرد، انگار مادریکردن به پدرم بیشتر میآمد!
حالا اما امروز این متن مناسبت دارد؛ ولادت حضرت علی و روز پدر؛ من که میدانم همهٔ ما کارمان که گیر باشد اول سراغ پدرمان میرویم؛ چون همیشه گرهگشا بوده و با خیال راحت به او تکیه کردیم بیآنکه ذرهای نگرانی و دلهره داشته باشیم، اصلاً فقط کافی است بگوید: انشا الله حل میشه باباجان!
حتی اگر او مثل مادر راهبهراه قربانصدقهٔ قد و بالای ما هم که نرفته باشد همان برقِ چشمانش وقتی از ما راضی است دلمان را روشن میکند؛ اگر نگوید چقدر دوستمان دارد، از خستگیهای دستوپایش خروار، خروار عشق میبارد؛ اگر ما را در آغوش نگرفته باشد، حضورِ امنش در خانه آرامش میآورد؛ اصلاً انگار پدر نسخهای از خداست: آرام، قدرتمند، صبور، عاشق، عاشق!
پایان پیام/ه
در صورت تمایل به مشاهده اخبار استان ها پیشنهاد داریم از طبقه بندی استانی هاب خبری وبانگاه بازدید نمایید.
منبع | خبرگزاری فارس |