بهایی که سرلشکر به خاطر حفظ جان نخست وزیر پرداخت کرد
پیکر سرلشکر محمود افشارطوس در حالی که دستها، پاها و چشمهایش بسته و طناب پیچ بود در غار تلو در کوههای جاده لشکرک در حالی پیدا شد که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریانش هدیه میداد در جیب کت افسری اش بود. |
بهایی که سرلشکر به خاطر حفظ جان نخست وزیر پرداخت کرد
به گزارش وبانگاه به نقل از ایسنا، امروز نهم مرداد هفتاد و یکمین سالگرد دستور دکتر محمد مصدق برای شناسایی و دستگیری عامل قتل سرلشگر محمود افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور در دوره صدارت ایشان در سال ۱۳۳۲ است.
با ملی شدن صنعت نفت و کوتاه شدن دست انگلیسیها از چاههای نفت و گاز کشورمان در زمستان ۱۳۲۹ استعمار پیر زخمی شد. زخم استعمار پیر زمانی چرک کرد که دکتر مصدق قانون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلستان را به تصویب مجلس شانزدهم رساند و خود با همراهی دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه و جمعی از یاران نزدیکش به سرعت آن را به اجرا گذاشتند.
او سپس به همراه هیاتی بلندپایه از برخی دولتمردانش به مقر دائم سازمان ملل متحد در نیویورک و از آنجا به شهر لاهه در هلند رفت و فاتحانه و پیروزمدانه موفق به عقب راندن دولت انگلستان از چاههای نفت و گاز کشورمان در مجامع بینالمللی شد.
این دستاورد بزرگ اما برای استعمار پیر به هیچ وجه قابل تحمل نبود به همین دلیل سرویسهای جاسوسی انگلیس با همراه کردن مقامات سیاسی و جاسوسان آمریکایی طرح سرنگونی دولت مصدق را برنامهریزی کردند. آنان برای اجرایی کردن طرحشان دست روی کهنهامرای اخراجی، بازنشسته و ناراضی ارتش شاهنشاهی گذاشتند همان هایی که مصدق در نخستین دوره صدارتش از ارتش اخراج یا بازنشسته کرد. آنان در دوره سلطنت پهلویِ پدر اقتدار و شوکت بالایی را در ارتش پهلوی برای خود درست کرده بودند و مصدق عیش آنان را طیش کرده بود.
تیمسار دکتر منزه، تیمسار علیاصغر مزینی، تیمسار بایندر و تیمسار فضلالله زاهدی و تعداد دیگری از کهنهسربازان ارتش رضا شاه با همراهی و هدایت مظفر بقایی و حسین خطیبی از سیاستمداران مخالف دکتر مصدق، نقشه چند مرحله ایی را به اجرا درآوردند که طراحان آن یعنی شبکههای جاسوسی آمریکایی (سیا) و انگلیسی (ام آی ۶) از ماهها قبل در نیکوزیای قبرس و بیروت لبنان آن را برای حذف و قتل دکتر مصدق و یارانش از سپهر سیاسی ایرانِ دهه ۱۳۳۰ طراحی کرده بودند. اسم این عملیات تیپی آژاکس یا چکمه بود.
آنان طبق نقشه باید در کشاکش و اختلافات سیاسی شاه و نخستوزیر (دکتر مصدق) ۴ نفر را می ربودند آن چهار نفر سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سید علی شایگان از شخصیتهای سیاسی و ارتشی برجسته نهضت ملی بودند.
پهلوی پسر با همراهی کردن با آمریکا و انگلیس در ربودن این چهار نفر موفق به وارد کردن فشار سیاسی به دکتر مصدق و مجبور کردن به کنارهگیری از قدرت می شد اما با هوشیاری و وفاداری یک فرمانده رده بالای ارتش شاهنشاهی، اجرای نقشهها به تاخیر افتاد.
«سرتیپ محمود افشارطوس» همان فرمانده ای بود که در دوره دوم صدارت دکتر مصدق فرمانده شهربانی کل کشور شده بود و از طریق عوامل خود در شهربانی و ارتش پی به جزییات کودتای سیاسی – نظامی آمریکایی ها و انگلیسی ها علیه دولت دکتر مصدق برده بود. سرتیپ افشارطوس داماد خواهر دکتر مصدق هم بود و به جبهه ملی که ریاست آن بر عهده مصدق بود ارادت داشت.
مشروح ماجرا
با روشن تر شدن اختلافات محمدرضا و مصدق و تامین نشدن نظرات سیاسی و اقتصادی آمریکا و انگلیس بر سر ماجرای ملی شدن نفت، مأموران سیا با همکاری شاه و برخی نمایندگان مجلس شورای ملی و امرای بازنشسته ارتش زمینه سقوط دولت مصدق حتی ترور او را با توطئه ربودن محمود افشارطوس و قتل او و همچنین برنامه ریزی برای ربودن سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان از افراد برجسته نهضت ملی طراحی کردند.
نتیجه اعترافات امیران و تیمساران اخراجی و بازنشسته در مطبوعات سال ۱۳۳۲ نشان داد هر چهار امیر بازداشت شده قضیه توطئه را تقریباً به یک شکل اعتراف کردند.
زاهدی، بایندر و منزه هر سه اعتراف کردند در روز ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ روز ناپدید شدن تیمسار افشارطوس، ناهار در خانه مظفر بقایی که خود از شخصیتهای هم دوره دکتر مصدق بود، مهمان بودند و او به همراه دوست نزدیکش حسین خطیبی آنان را به ربودن سرتیپ محمود افشارطوس تشویق کرده است.
البته مظفر بقایی بعدها و تا پایان عمرش هر گونه دخالت در توطئه ربودن و قتل سرتیپ افشارطوس را قبول نکرد اما عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری دولت مصدق در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲ در نامهای به اعضای مجلس شورای ملی نوشت که مظفر بقایی به معاونت در قتل افشارطوس متهم است و دلایلی برای این اتهام وجود دارد و درخواست لغو مصونیت پارلمانی بقایی که آن زمان نماینده مجلس شورای ملی بود را مطرح کرد اما کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت محمد مصدق ماجرا را به طور کل کان لم یکن کرد.
افشارطوس؟
محمود پسر حسین شبلالسلطنه معروف به حسینخان افشار «باشی» برادر مادری محمدقلی خان مجدالدوله پسر دایی ناصرالدین شاه در سال ۱۲۸۶ متولد شد و پس از طی کردن دوران ابتدایی و متوسطه، دیپلمش را گرفت و وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۰۸ با درجه ستوانی فارغ التحصیل شد.
او پس از فارغ التحصیلی ابتدا با آفاق علیآبادی و بعد از متارکه با فاطمه بیات، دختر شیخ العراقین خواهرزاده دکتر محمد مصدق ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر به نامهای فرزین، فرشید و بهشید شد.
او پس از ارتقاهای پی در پی نظامی در ارتش با درجه سرگردی به اداره املاک سلطنتی در شمال کشور که تحت فرماندهی سرلشکر کریم آقا بوذرجمهری رییس املاک سلطنتی اداره میشد، منتقل شد و از سال ۱۳۱۸ تا شهریور ۱۳۲۰ رییس املاک سلطنتی مازندران شد.
افشارطوس در این دو سال برای حفاظت از املاک رضا پهلوی چهره خشنی از خود به جا گذاشت که این عملکرد بعدها به اهرم فشار در دست رقبای نظامی و سیاسی اش بدل شد.
بر مدار ارتقا
پس از شهریور ۱۳۲۰ همه روسای املاک سلطنتی برکنار و مورد تعقیب قرار گرفتند، اما افشارطوس به اصفهان منتقل شد و با درجه سرهنگ دومی به فرماندهی هنگ پیاده اصفهان و مسوولیت امنیت اصفهان منصوب شد. بعد از مدتی به ریاست شهربانی اصفهان منصوب شد و به وضعیت از هم گسیخته ارتش در این استان رسیدگی کرد و توانست از نفوذ شدید حزب توده در میان کارگران بکاهد و نظم و امنیت را در این منطقه برقرار کند.
ارتقاء سازمانی سرهنگ افشارطوس به دلیل لیاقت هایی که در دهه ۱۳۲۰ از خودش نشان داد همچنان ادامه یافت. او با لیاقتی که در جریان آذربایجان از خودش نشان داد به عنوان فرماندار نظامی راههای همدان منصوب و مدتی هم بازرس ویژۀ لشکر یک ارتش شد.
وقتی با غارت اموال مردم پس از آزادی آذربایجان توسط ارتشیان روبرو شد، شدیدا اعتراض کرد. برخی افسران ارتش از قول مقامات بالاتر، از او خواستند در این مسائل دخالت نکند اما افشارطوس پاسخ داد: «ما برای مردم جنگیدهایم نه اینکه علیه آنها وارد عمل شویم.» بعد از این ماجرا بود که در انزوا قرار گرفت، به دانشگاه جنگ فرستاده شد و مدتی هم مدیر دروس دانشگاه شد.
در این دوران به مرور منزوی شد و از سمتهای مهم کنار گذاشته شد و ترفیعهای نظامی اش هم به تاخیر افتاد به طوری که درجه تیمساری اش را بعد از سه سال دریافت کرد آن هم زمانی که دکتر محمد مصدق نخست وزیر شد.
تحول تیمسار
تیمسار افشارطوس که در دوره جوانی حامی رضاخان بود از دوران نخستوزیری حاج علی رزمآرا و شروع مبارزات ملی گراها از نظر فکری و ایدئولوژی متحول شد. او مصدق را با تمام وجود قبول داشت. وی که داماد خواهرزاده نخست وزیر بود به تدریج مورد اطمینان و توجه دکتر مصدق قرار گرفت.
به دنبال استعفای سرتیپ زنگنه، فرماندار نظامی وقت تهران در ابتدای سال ۱۳۳۱، افشارطوس جایگزینش شد. او این سمت را تا اول بهمن ۱۳۳۱ در اختیار داشت. در این تاریخ با جا به جا شدن تیمسار کمال در پست ریاست شهربانی کل کشور، جایگزین وی شد.
در همین دوره بود که به اتفاق جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، تشکلی به نام «افسران ملی» تشکیل داد که دکتر مظفر بقایی از نمایندگان مجلس و موسسان اولیه جبهه ملیِ اول نیز در جلسات اولیه این تشکل شرکت میکرد.
تیمسار افشار طوس در ابتدای دهه ۱۳۳۰ نقش بسیار تاثیرگذاری در خنثی کردن توطئههای مخالفین نهضت ملی به خصوص طرحهای کودتا در ارتش داشت. اگر حضور و نفوذ او در شهربانی کل کشور و ارتش نبود کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ماهها جلوتر از این تاریخ روی می داد. هر چند که با توطئه ای که آمریکایی ها و محمدرضا شاه چیده بودند قرار بود دکتر مصدق در سال زمستان ۱۳۳۱ به قتل برسد.
محمدرضا پهلوی، چندین بار افشارطوس را به کاخ دعوت کرد و در یکی از ملاقات ها برای ترغیبِ او به کودتا حتی درصدد تطمیعِ او از طریق پیشنهاد انتصاب به عنوان نخست وزیر برمیآید اما او این پیشنهاد را نپذیرفت و بلافاصله موضوع را با مصدق در میان گذاشت.
افشای توطئه
از مهمترین خدمات افشارطوس خنثی کردن توطئه قتل دکتر محمد مصدق در نهم اسفند ۱۳۳۱ بود. در این روز قرار بود شاه مخفیانه به مسافرت خارج از کشور برود. مصدق راهی کاخ شد تا مدارک لازم را به شاه تحویل دهد. او هنگام خروج از محوطه کاخ متوجه شد عدهای با همراهی افسران اخراجی و بازنشسته جلوی کاخ جمع شده اند به همین دلیل مصدق از در دیگر کاخ خارج شده و به سرعت به منزلش در خیابان کاخ رفت با این حال جمعیت مزدور او را تا جلوی در منزلش تعقیب کردند. آنان به این فکر بودند که به بهانه صحبت، به مصدق حمله کنند و او را به قتل برسانند.
سرلشکر بهارمست رئیس ستاد ارتش در کاخ نگه داشته شده بود و عملا ارتش و فرمانداری نظامی کاملا بی حرکت بود. رییس کلانتری نزدیک کاخ نیز با مزدوران همراه بود و ممانعتی از حرکت مزدوران، با وجود تأکید مصدق انجام نداد و مأموران شهربانی از هر اقدامی بازماندند، محافظان منزل نخست وزیر نیز چندان قوی نبودند.
تیمسار افشارطوس در آن روز بی واهمه و با سرعت تمام عمل کرد. او به وسیله عوامل اطلاعاتی خود و برخی منابع دیگر از نقشه قتل دکتر مصدق با خبر شد و با توجه به وقت کم، از خانههای مجاور منزل مصدق، با کمک همسایهها و گذر از پشت بامها خود را به منزل مصدق رساند و پس از ورود به منزل و با خبر کردن نخست وزیر از نقشه مهاجمان، وی را با همان لباسِ خانه و از راه پشتبام به ستاد ارتش که محل امنی بود، منتقل کرد.
او در راستای کشف توطئههای مخالفان دولت، بهخصوص عوامل تأثیرگذار در واقعه نهم اسفند ۱۳۳۱، به بررسی دقیق و موشکافانه توطئه مبادرت کرد و از برخی افرادِ مورد اعتمادش در شهربانی نیز کمک گرفت.
در مقابل، مخالفان نیز از طریق تعدادی از عناصر نفوذی خود در شهربانی، از فعالیتهای افشارطوس مطلع شدند و درصدد دستیابی به آخرین اطلاعات او برآمدند. آنان در ابتدا، یکی از کارمندان شهربانی را که در زمینه گردآوری اخبار در این زمینه، بسیار به افشارطوس نزدیک بود، در اوایل فروردین ۱۳۳۲ ربوده، او را بازجویی و به قتل رساندند. بعد از آن بود که به سراغ افشارطوس رفتند تا از میزان آگاهیِ او نسبت به برنامههای توطئهآمیز خود مطلع شوند.
در همان مقطع زمانی مخالفان دولت در سازمان های نظامی و انتظامی، توطئهای علیه مصدق چیده بودند که نمیخواستند افشارطوس از آن مطلع شود.
منشاء شبکه جاسوسان آمریکایی در ارتش
موضوع از این قرار بود که ریاست ژاندارمری سلطنتی ایران طی سالهای ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۷ تحت فرماندهی ژنرال نورمن شوارتسکف آمریکایی بود. او قبل از کنار رفتن از این پُست، چند شبکه ای از دوستان ایرانیِ خود را در مشاغل حساس ژاندارمری منصوب کرد تا در روز مبادا از آنان استفاده کند.
دکتر مصدق که از وجود عوامل آمریکایی در سازمان ژاندارمری مطلع شد، از افشارطوس خواست تصفیه این عناصر خائن را در دستور کار قرار دهد. او هم در کسوت رییس شهربانی، مُجدانه موضوع را دنبال کرد.
افشارطوس در صبح روز ۳۰ فروردین۱۳۳۲ در گفت و گو با رؤسای دوایر شهربانی به یادداشتی که در دستش بود اشاره کرد و گفت: «این لیست تمام کسانی است که در این سازمان به سود آمریکایی ها جاسوسی میکنند. قبل از اینکه این هفته تمام شود، همه آنها یا به زندان خواهند رفت یا اعدام خواهند شد.»
ردپای مظفر بقایی
مظفر بقایی، نماینده مجلس و حسین خطیبی دو تن از مخالفان سیاسی دکتر مصدق، بعضی افسران بازنشسته و اخراجی از ارتش مانند مزینی و منزه، بایندر، زاهدی (از بستگان سرلشکر زاهدی)، بلوچ قرائی را دور خود جمع کرده و با وعده وزارت و پستهای مهم آنان را قانع کردند تا در توطئه ضد دولت ملی شرکت کنند و از طریق ربودن اعضای مهم و کلیدی دولت مصدق از جمله تیمسار افشارطوس، سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سید علی شایگان را که همگی از نزدیکان دکتر مصدق و افراد برجسته نهضت ملی بودند، موجب سقوط دولت او شوند.
ربودن افشارطور
شب ۳۱ فروردین پس از اتمام کار و مطابق قرار تلفنی افشارطوس با خطیبی، افشارطوس ساعت ۹ شب در محله صفی علیشاه کوچه خانقاه پیاده شد و راننده او در کلانتری منتظر دستور رئیس شهربانی ماند ولی رئیس شهربانی دیگر بازنگشت. همسر تیمسار افشارطوس هم که از نیامدن او به منزل نگران بود نگرانیش را به مقامات شهربانی و نخست وزیری اطلاع داد و بلافاصله به دستور نخستوزیر تجسس ها شروع شد.
رییس شهربانی بعدازظهر دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲ مثل روزهای قبل، پس از آنکه کارهای اداری را تمام کرد به منزل رفت. از ساعت دو و نیم یا سه بعدازظهر تا ساعت هفت در منزل بود. ولی توقف وی بیش از روزهای دیگر به طول انجامید بدین معنی که در روزهای قبل مشارالیه بین سه تا پنج بعدازظهر در منزل استراحت میکرد و دوباره به شهربانی مراجعت میکرد، اما دیروز تا ساعت هفت بعدازظهر در خانه ماند و در این ساعت بود که تلفن منزل ایشان زنگ زد و یک نفر از آن طرف سیم به مستخدم خانه تیمسار افشارطوس گفت: به آقا بگویید از شهربانی شما را میخواهند.
او بلافاصله پای تلفن رفت، قریب سه دقیقه صحبت کرد و بلافاصله برای پوشیدن لباس آماده شد مستخدمین منزل وی میگفتند: «هنوز ساعت به هفت و یک ربع نرسیده بود که رئیس شهربانی منزل را ترک کرد و به خانم خود گفت: من شهربانی میروم.» مقارن هفت و بیست دقیقه بعدازظهر اتومبیل حامل وی در مقابل شهربانی توقف کرد و مشارالیه پیاده شد و یکراست به دفتر کار خود رفت. مدت بیست دقیقه به کارها و پروندههایی که رئیس اداره کارآگاهی با خود آورده بود رسیدگی به عمل آورد و در ضمن رسیدگی آقایان سرهنگ نورایی و سرهنگ دوم نادری در اطاق وی بودهاند و سرهنگ نادری برای مذاکره درباره تصدی ریاست اداره اطلاعات شهربانی منتظر فرصت بوده است، ولی گویا مجال صحبت پیدا نشده و رئیس شهربانی پس از رسیدگی به پروندهها پاکتی را از دست آقای درخشانفر گرفته و مشغول خواندن نامه محتوی آن میشود، میگویند در روی این کاغذ که بدون مارک بوده خطوطی با مداد نوشته شده بود و رئیس شهربانی از خواندن آن نامه مجهول کمی میخندد و سپس آن را تا نموده و در جیب میگذارد و به آقای سرهنگ نورایی آجودان خود میگوید: من اکنون به منزل آقای نخستوزیر میروم و بعد مراجعت خواهم کرد.
تلفنکننده ناشناس نبوده بلکه آقای سرهنگ نورایی آجودان رئیس شهربانی بوده که به تیمسار افشارطوس اطلاع داده از منزل آقای نخستوزیر به شهربانی تلفن نموده و گفتهاند که شما برای ملاقات آقای دکتر مصدق به منزل ایشان بروید و پس از این تلفن رئیس شهربانی مصمم به رفتن به خانه نخستوزیر شده است.
آقای سرهنگ نورایی امروز به ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات] گفت: تلفنی که ساعت هفت بعدازظهر به رئیس شهربانی شده به وسیله من صورت گرفت و تصور نمیکنم تلفن مجددی به ایشان شده باشد.
روایت مقام نخست وزیری
یک مقام مطلع در منزل نخستوزیری هم گفت: «ساعت هفت و سه ربع یا هفت و پنجاه دقیقه بعدازظهر (دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۳۲) رئیس شهربانی مطابق معمول به اینجا آمد و به حضور آقای نخستوزیر رفت و مدت بیست دقیقه یا یک ربع مذاکره کرد و این مذاکرات نیز تصور نمیکنم فوقالعاده و غیرمنتظره بوده، زیرا رئیس شهربانی هر روز برای دادن گزارش از آقای نخستوزیر ملاقات میکرد پس از این مذاکرات در حدود ساعت هشت و ده دقیقه تیمسار افشارطوس منزل نخستوزیر را ترک گفت و به وسیله اتومبیل ریاست شهربانی به اداره خود برگشت. مجددا در اداره شهربانی قریب بیست دقیقه تا نیم ساعت به کارها رسیدگی نموده و ده دقیقه به ساعت نه مانده بود که سوار اتومبیل شد و از طریق خیابان سوم اسفند به طرف مرکز شهر حرکت نمود.»
تا اینجا جریان خیلی عادی بود، بدین معنی که رئیس شهربانی مثل هر روز به کارهای بعدازظهر خود رسیدگی نمود و با رئیس دولت نیز ملاقات کرد اما در ساعتی که قرار بود به منزل مراجعت نماید برنامه دیگری پیش آمد و مشارالیه وقتی با اتومبیل به آخر خیابان سوم اسفند رسید به شوفر خود که کارمند شهربانی است گفت: «برو به طرف خیابان هدایت و خیابان خانقاه».
مطابق این دستور اتومبیل شماره یک شهربانی در حالی که رئیس شهربانی به تنهایی در آن نشسته بود از طریق خیابان فردوسی به طرف مشرق شهر تهران حرکت کرد.
پاسبانان پست خیابانها که عبور اتومبیل رئیس شهربانی را از نقاط مختلف شهر به چشم دیدهاند در بازجوییهایی که امروز از آنها به عمل آمده چنین گفتهاند: «بله، اتومبیل رئیس شهربانی از خیابان سعدی شمالی گذشت و وارد خیابان هدایت شد. در خیابان هدایت در همان موقع یک نفر از اوباش محله چاقو کشیده بود و مردم به گرد او جمع شده بودند. رئیس شهربانی دستور داد اتومبیل در کنار خیابان توقف کرد و شخصا جمعیت را شکافت و جلو رفت و باتون پاسبان پست را که در صدد دستگیر نمودن چاقوکش بود گرفت و با آن چند ضربه به ضارب زد و سپس به پاسبان و سرباز فرمانداری دستور داد ضارب را جلب کنند. سپس مردم را به تفرقه دعوت نمود و وقتی که اوضاع قدری آرام شد و مامورین کلانتری برای کمک به پاسبان پست رسیدند مجددا سوار اتومبیل شد و به شوفر خود گفت، برو به خیابان خانقاه» همانطور که در نقشهای که از خیابانها و کوچهها و محل واقعه و جایی که اتومبیل رئیس شهربانی توقف کرد مشخص است خیابان هدایت در قسمت شمالی ناحیهایست که رئیس شهربانی ساعت ۹ شب گذشته وارد آن ناحیه شده و دیگر مراجعه نکرده است.
خیابان خانقاه به موازات خیابان هدایت کشیده شده و قسمت غربی آن منتهی به خیابان سعدی شمالی و قسمت شرقی آن منتهی به خیابان صفیعلی شاه میشود. در این خیابان چند کوچه فرعی و چند کوچه اصلی که انتهای آنها به خیابان هدایت و خیابان شاهآباد منتهی میگردد وجود دارد منجمله کوچه باریکی که قسمت جنوبی آن کوچه ظهیرالاسلام نام دارد و این کوچه در اثر قطع نمودن خیابان خانقاه چهاراهی تشکیل میدهد که به نام چهارراه خانقاه معروف است.
این چهارراه تا محل حزب سومکا که رهبری آن با آقای دکتر منشیزاده میباشد و اکنون در توقیف است بیش از بیست متر فاصله ندارد و بلافاصله قریب هفتاد متر بالاتر از آن نیز خیابانی است به نام خیابان «خیام» که یک سرِ آن منتهی به خیابان هدایت میشود.
در مقابل این خیابان یک دکان بقالی وجود دارد که در قسمت غربی آن دکان بقالی محل کانون افسران بازنشسته است بنابراین در خیابان خانقاه سه مرکز مورد توجه است.
ساعت شش صبح امروز سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲، تلفن منزل تیمسار سرتیپ همایونفر معاون شهربانی کل کشور زنگ زد و مستخدم منزل ایشان پس از آنکه گوشی را برداشت و لحظهای صحبت نمود به معاون شهربانی اطلاع داد که خانم تیمسار افشارطوس میخواهند با شما صحبت کنند.
وقتی که همایونفر گوشی را برداشت، خانم رئیس شهربانی با لحنی که از آن اضطراب و نگرانی مشهود بود گفت: «تیمسار افشارطوس دیشب به منزل نیامده است و ما تا نصف شب بیدار بودیم، ولی بعد از آن به خواب رفتیم، به خیال اینکه ایشان در شهربانی کار دارد. حالا خواستم بپرسم که آیا ایشان در شهربانی است؟»
سرتیپ همایونفر جواب میدهد: «خیر، ایشان کاری در شهربانی نداشتند و برای اینکه مطمئن باشیم اکنون به شهربانی تلفن خواهم کرد.»
البته، چون ساعت شش و هفت صبح هنوز دیر نشده بود و معاون شهربانی و خانم تیمسار افشارطوس تصور میکردند که ممکن است وی شب گذشته در منزل یکی از دوستان میهمان بوده و حتما تا اول وقت اداری مراجعت خواهد کرد لذا در همین نگرانی اقدامی برای جستجوی وی به عمل نیاوردند و منتظر شدند تا شاید در حدود ساعت هشت یا هشت و نیم صبح از تیمسار افشارطوس خبری بشود، اما متاسفانه هرچه از وقت میگذشت این انتظار کمتر به نتیجه میرسید، زیرا رئیس شهربانی عادتا هر روز صبح در حدود هفت یا هفت و نیم صبح در محل کار خود حاضر میشد، ولی صبح امروز تا ساعت هشت هنوز از وی اطلاعی در دست نبود.
امروز قرار بود کمیسیون امنیت در دفتر کار معاون نخستوزیر تشکیل شود و رئیس شهربانی نیز هر روز طبق معمول اول وقت برای شرکت در این کمیسیون به منزل آقای دکتر مصدق میرفت و قرار بود ساعت هشت صبح امروز نیز در آنجا حاضر شود، ولی آقای دکتر ملک اسماعیلی، معاون نخستوزیر، میگفت: «ما تا ساعت هشت صبح هرچه معطل شدیم خبری از رئیس شهربانی نشد و، چون تیمسار ریاحی، رئیس ستاد ارتش، هم نیامده بود تصور کردیم که، چون ابوالقاسم بختیار دستگیر شده و دیروز به تهران آمده این دو نفر برای تحقیق و بازجوییهای مقدماتی رفتهاند و بنابراین مجال پیدا نکردهاند که در کمیسیون امنیت شرکت نمایند. روی همین اصل باز هم مدتی در انتظار نشستیم، تا اینکه ناگهان خبر رسید که رئیس شهربانی از دیشب تاکنون گم شده است.»
وقتی خبر گم شدن رئیس شهربانی به منزل نخستوزیر رسید دیگر معطل نشدند، آقای نخستوزیر معاون خود را احضار کرد و موضوع گم شدن رئیس شهربانی را به اطلاع وی رساند و به ایشان دستور داد که برای بازجویی و تحقیقات مشغول کار شود.
دستور پیگیری
پس از ناپدید شدن مرموز سرتیپ افشارطوس در محله صفیعلیشاه و رسیدن خبر به مصدق، وی به سرعت دستور رسیدگی داد. به دنبال صدور دستور نخستوزیر تلاشها برای یافتن نشانی از رییس کل شهربانی آغاز شد. بیش از ۱۰۰۰ مامور کل منطقه را محاصره کرده و همه خانهها را بازرسی کردند و مجربترین ماموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشینها هم اقداماتی صورت گرفت اما رییس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقود شده بود.
از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی برای یافتن رییس شهربانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصا زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در سمت ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین دکتر صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که وی در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد، پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد.
روایت قتل
نصرالله خازنی، معاون بازرسی دفتر نخستوزیری در مصاحبه با محمود تربتی سنجابی، مولف کتاب «کودتاسازان»، درباره ماجرای قتل افشارطوس میگوید: «از تراژدی قتل آنچه یادم میآید گزارشی است مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملکشاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود. در این گزارش آمده بود: چند روز قبل از حادثه، شاه، از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل میکردند، به افشارطوس تلفن میکند و میگوید: جمعی از افسران بازنشسته خواستههایی دارند و شما بروید و ببینید چه میگویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید. سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و همشاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آنها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند و دوستی آنها به قدری بود که افشارطوس به فکرش خطور نمیکرد که توطئهای در کار باشد، خاصه از سوی صمیمیترین دوستش.
به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی را که کارمند راهآهن بود و در خیابان خانقاه قرار داشت به وی میدهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت میکند. در شب موعود حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده میشود و شوفر را مرخص میکند و پس از پیمودن نیمی از مسافت خیابان از شاگرد مغازه خواروبار فروشی آدرس خانه حسین خطیبی را سوال میکند. شاگرد اظهار بیاطلاعی میکند. همین بعدا سرنخی به دست ماموران میدهد. به هر حال در خانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی، تزریقاتچی زندان) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس میاندازند و دکتر منزه با تزریق آمپولی افشارطوس را بیهوش میکند.
سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانهای میبرند و پس از شکنجه و کشیدن ناخنهایش وی را به غار تلو برده و در آنجا فریدون قرائی، افشارطوس را خفه میکند. قرائی پس از ارتکاب قتل به قزوین فرار کرده در خانه جعفر ورشوند از مالکان و مخالفان دکتر مصدق و دوست سرتیپ تشعری مخفی میشود. ولی پس از تجسس، ماموران به مخفیگاه او پی میبرند و دستگیرش میکنند.»
بعدها فاش شد که در تمام مدتی که افشارطوس در غار اسیر بود، دست و پا و چشم او بسته بوده، به جز چند عدد تخم مرغ چیز دیگری نخورده بود. روز ششم اردیبهشت جسد طناب پیچ شدۀ شهید افشارطوس در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس معمولا به مشتریانش هدیه میداد و در جیب کت افسریش بود، کشف شد.
تشییع باشکوه تیمسار
تشییع جنازه تیمسار افشارطوس موجب همبستگی عظیم ملی شد. این مراسم با حضور انبوه مردم و اکثریت دولتمردان برگزار شد و جسد او در آرامگاه خانوادگی شان در قبرستان تجریش محل فعلی بیمارستان شهدای تجریش به خاک سپرده شد. دولت مصدق آن روز را عزای ملی اعلام کرد و موسیقی از برنامههای رادیو حذف شد.
پس از مرگ تیمسارِ وفادار به راهِ مصدق و به پیشنهاد نخستوزیر، با استناد به قوانین وقت کشور افشارطوس با یک درجه ترفیع به درجه سرلشکری ارتقاء یافت.
منابع:
روزنامه اطلاعات- سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲
اطلاعات ماهانه، شماره۶۲، سال۱۳۳۲ش، ص۲۸
اسراری از توطئه قتل افشارطوس، خواندنیها، ۶۶(۱۳۳۲):۱۰.
مسعود بهنود، کشتگان بر سر قدرت (تهران: نشر علم، ۱۳۷۸)، ص ۶۱۴
باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی و نظام معاصر ایران (تهران: نشر گفتار، نشر علم، ۱۳۸۰)، ج۱، ص ۱۵۴
انتهای پیام
© | خبرگزاری ایسنا > خبرنگار: هادی فرهنگ زاد |