مرگ آخرین رویا
رودست شورای فرماندهان نیروهای مسلح ارتش شاهنشاهی به شاپور بختیار موجب سقوط جناب نخستوزیر از قدرت و فرار از ایران شد. یک بار در تابستان ۱۳۵۹ از اجرای حکم اعدامش توسط انیس نقاش جان به در برد اما مرداد ۱۳۷۰ محمد آزادی در میانه حلقه سخت امنیتی پلیس فرانسه در پاریس به زندگی اش پایان داد. |
مرگ آخرین رویا
به گزارش وبانگاه به نقل از ایسنا، امروز ۱۵ مرداد سی و سومین سالروز اعدام شاپور بختیار آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی در سال ۱۳۷۰ است.
سرنوشت عبرتآموز
اعلام بیطرفی شورای فرماندهان نیروهای مسلح ارتش شاهنشاهی در صبح روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ کور سوی امید را در دل شاه و نخستوزیر فرصتطلبش شاپور بختیار کشت و تیر خلاص را به جنازه امیدهای واهی حامیان آمریکایی تاج و تخت کوبید و مرگ سیاسی بختیار را همزمان کرد با پایان دوره ۳۷ روزه نخستوزیری شاپور بختیار.
با دریافت خبر اعلام بیطرفی ارتش، بختیار بلافاصله از قرهباغی درخواست یک فروند هلیکوپتر کرد و با نشستن هلیکوپتر در محوطه نخستوزیری، سوار بر آن به دانشکده افسری ارتش رفت و از آنجا به کنج مخفیگاهش رفت و شش ماه بیآنکه رد و نشانی از خودش به جا بگذارد در ایران مخفیانه زندگی کرد.
بختیار در کتاب «یکرنگی» در خاطراهای از واپسین روزهای زندگی مخفیانه و همراه با ترسش در تهران، نوشت: «چند دقیقه پس از خروج از نخستوزیری زندگی مخفی من آغاز شد. تنها رابط من با دنیای خارج یک رادیوی ترانزیستوری بود. در تمام مدت حضورم در تهران، زندگی مخفی داشتم و هیچگاه در خیابان آفتابی نشدم.
… نمیتوانستم تا آخر عمر مخفی به سر برم. از طریق رابطان خود در سفارت فرانسه یک گذرنامه خارجی با نامی جعلی تهیه کردم و بعد تغییر قیافه دادم. نه در چمدانم میبایست شیئی ایرانی وجود میداشت و نه بر لباسهایم مارک خیاطان ایرانی.
یک روز صبح با اتومبیل به فرودگاه مهرآباد رفتم. قیافهام به برکت یک ریش بزی و یک جفت عینک سیاه، مختصری عوض شده بود. کسی که همراه من بود با یک بلیط درجه یک و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. من در خودرو در محوطه پارکینگ فرودگاه منتظر ماندم تا پرواز هواپیما برای یک ساعت بعد اعلام شود. آنموقع با شتاب کت را بر روی شانههام انداختم و مثل بازرگانی شتابزده وارد سالن شدم.
صف مسافران ایرانی طولانی بود ولی در صف مسافرهای خارجی فقط هفت یا هشت نفر ایستاده بودند. بخشهای بازرسی را رد کردم و سوار اولین اتوبوسی شدم که به طرف هواپیما میرفت.
… وارد پاریس شدم اما هیچکس از ورودم خبر نداشت. وقتی به پاریس رسیدم فرزندانم را خبر کردم که به دنبالم بیایند.»
حکم اعدام غیابی
بعد از سقوط کامل رژیم پهلوی و فرار بختیار شایعاتی مبنی بر قتل، خودکشی یا دستگیری او بین مردم انقلابی و نیروهای انقلاب پخش شد اما او با گریم و تغییر چهره و پوشیدن لباس مبدل از طریق رابط های غربی اش از فرودگاه مهرآباد به پاریس گریخت.
با شروع محاکمات سران رژیم در دادگاههای انقلاب، حکم اعدام بختیار جزو اولین احکامی بود که به صورت غیابی توسط قاضی شرع در دادگاه انقلاب اسلامی صادر شد. این حکم به تایید بنیانگذار فرزانه انقلاب اسلامی هم رسید.
بعد از تایید حکم شاپور بختیار مجریان و داوطلبان مختلفی اعلام آمادگی کردند تا حکم دادگاه انقلاب را اجرا کنند. بار اول در تابستان ۱۳۵۹ یعنی یک سال بعد از فرار بختیار به پاریس و بار دوم ۱۵ مرداد ۱۳۷۰.
داوطلبان اجرای حکم
انیس نقاش
انیس محمد خیر النقاش متولد بیروت لبنان اولین داوطلبی بود که تصمیم به اعدام انقلابی شاپور بختیار گرفت.
انیس در نوجوانی در تاسیس «اتحاد دانشجویی هدفمند» شرکت کرد و در اعتصاب مشهوری که در سال ۱۹۶۸ علیه اسرائیل در فرودگاه بیروت برپا شد، حضور یافت.
نقاش مدتی بعد به سازمان دانشجویی جنبش «فتح» پیوست و در دورههای آموزش نظامی این جنبش فلسطینی ضد اسرائیلی شرکت کرد. او در این سازمان به عنوان مسؤول «سلولهای سری» سازمان فتح عمل کرد. سلولهای سری محلهایی بود برای مخفی شدن مبارزان فتح در روستاهای مرزی بین لبنان و اسرائیل.
انیس نقاش در خلال جنگ اکتبر ۱۹۷۳ در «جبهه فلسطینی» در منطقه العرقوب شرکت کرد. ارتش لبنان در همان سال به خاطر رعایت نکردن قانون منع آمد و شد و درگیری با برخی نیروهای مقاومت فلسطینی او را بازداشت کرد.
انیس نقاش از وقتی که با انقلاب اسلامی ایران آشنا شد و با برخی نیروهای انقلاب ارتباط گرفت، خود را جزو نیروهای انقلابی ایران در خارج از مرزهای ایران دانست و بعد از صدور حکم اعدام شاپور بختیار و تایید حکم توسط حضرت امام خمینی داوطلب اجرای حکم در پاریس شد و به این منظور تیم ترور شاپور بختیار را در سال ۱۹۸۰ فعال کرد.
نقاش از طریق خبرگزاری فرانسه و به واسطه نزدیکان بختیار، در پوشش خبرنگار عرب محل سکونت او را شناسایی کرد و اطلاعات منزل و محافظان او را به دست آورد و به رابط هایش در تهران منتقل کرد و بعد از تایید اجرای حکم اعدام، با نیروهایش داوطلب اجرای حکم میشود.
ماجرا از این قرار بود که انیس نقاش بعد از کشتن یکی دو نفر از محافظان بختیار تا پشت در اتاق مخصوص او پیش رفت اما به دلیل ضد گلوله بودن درِ اتاق و کمانه کردن یکی از گلولهها زخمی شد و توسط سایر محافظان بختیار دستگیر شد و کارش نیمه تمام ماند.
در این حادثه دو فرانسوی از جمله یک پلیس کشته شدند اما در نهایت نقاش زخمی و دستگیر شد و توسط دادگاه فرانسه به حبس ابد محکوم شد. انیس ۱۰ سال در زندانهای فرانسه زندانی شد اما در هفتم تیر ۱۳۶۹ مورد عفو فرانسوا میتران رئیس جمهور وقت فرانسه قرار گرفت و از زندان آزاد شد.
او چهارم اسفند ۱۳۹۹ بر اثر ابتلا به کرونا در دمشق سوریه جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکرش به بیروت لبنان منتقل و به خاک سپرده شد.
علی وکیلیراد
۱۱ سال بعد از تصمیم انیس نقاش، در تابستان ۱۳۷۰ تیمی سه نفره به سرپرستی علی وکیلیراد بعد از روزها و ماهها بررسی و طراحی نقشهای دقیق به خانه شاپور بختیار رفتند و بیسر و صدا اعدامش کردند، پلیس فرانسه هم دو روز بعد از مرگ بختیار از طریق پسرش از مرگ او مطلع شد در حالی که تیمی از پلیس فرانسه مسوول محافظت شبانهروزی از خانه بختیار بودند.
در این واقعه شاپور بختیار به همراه سروش کتیبه منشی مخصوصش در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در خانهاش در پاریس اعدام شد.
مامور ارشد ایرانیتبارِ پلیس فرانسه و مسؤول تحقیق پرونده قتل شاپور بختیار درباره نحوه ترور آخرین امید خاندان پهلوی اینگونه توضیح داد: «پسرِ دکتر بختیار که خود افسر پلیس فرانسه و مسوول امنیتی محل سکونت پدرش بود دو روز بعد از به قتل رسیدن دکتر حدود ساعت ۱۲ و ربعِ روز چهارشنبه به خانه پدرش رفت و با جنازههای سروش کتیبه سکرِتِر دکتر و جنازه پدرش روبهرو شد و بلافاصله زنگ زد اداره پلیس و بنده نزدیک ساعت یک ربع به ۲ رسیدم آنجا.
… جنازه سروش کتیبه بود که بر روی سینهاش افتاده بود و چندین ضربه چاقو از پشت خورده بود. جلوتر که رفتم یک کاناپه جلوی پنجره سالن بود که به حیاط ختم میشد، جنازه دکتر بختیار روی کاناپه بود، گردن و رگهای دستش بریده شده بود.
… وقتی بیشتر تحقیق کردیم متوجه شدیم آخرین افرادی که به دیدن دکتر بختیار رفته بودند فریدون بویراحمدی به همراه دو نفر دیگر به نامهای علی وکیلیراد و محمد آزادی روز دوشنبه ساعت ۱۵ آنجا بودند. به دلیل امنیتی بودن پرونده، عکس هر سه نفر در تلویزیون و روزنامهها پخش شد. سه هفته بعد علی وکیلیراد در اطراف دریاچه ژنو دستگیر شد.
… فریدون بویراحمدی از اعضای نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری دکتر بختیار، جزو معدود افردی بود که هر زمان دلش میخواست به دیدار دکتر بختیار میرفت. او دست راست دکتر بختیار بود. گویا بویراحمدی به دکتر بختیار گفته بود دو نفر از ایران از هواداران شما میخواهند شما را ببینند و با شما درباره منفجر کردن پالایشگاه نفت شیراز صحبت کنند، دکتر بختیار هم اعتماد صددرصدی به فریدون بویراحمدی داشت.
… روز واقعه قرار نبود سروش کتیبه آنجا باشد. این سه نفر وقتی میرسند به ۱۰-۲۰ متری خانه بختیار یهو سروش کتیبه را میبینند که به سمت خانه دکتر میآید. کتیبه این سه را میبیند. بویراحمدی از او میپرسد: «اینجا چه کار میکنی؟» کتیبه جواب میدهد: «آمدم یک کتاب که یادم رفته بود، بردارم بروم.» بویراحمدی میگوید: «حالا که آمدی با ما بیا توو.» بویراحمدی و کتیبه توی آشپزخانه مینشینند. محمد آزادی و علی وکیلیراد هم توی سالن پذیرایی پیش دکتر بختیار مینشینند.
قد محمد آزادی یک متر و ۸۵ و وزنش ۱۲۰-۱۳۰ کیلو بود. آنان نقشه ایران را روی میز می اندازند و محمد آزادی میگوید: «آقای دکتر بختیار پالایشگاه نفتی که میخواهیم بزنیم، اینجاست.» دکتر بختیار عینکش را میزند و دولا میشود روی میز که نقشه را نگاه کند محمد آزادی از پشت گلویش را میگیرد و به حالت خفه کردن فشار میدهد.
علی وکیلیراد هم در اعترافاتش در دادگاه گفت: «وقتی داشت خفهاش میکرد به من گفت برو یک چاقو بیاور. من هول شده بودم، رفتم توی آشپزخانه یکهو سروش کتیبه دید من هول شدهام گفت چی شده آقای دکتر چی شده؟» خواست از آشپزخانه بیاید داخل سالن که فریدون بویراحمدی از پشت دهانش را گرفت و با چاقو زدش، وکیلیراد هم یک چاقو برداشت و برای آزادی برد.
… کارشان هم که تمام میشود خودشان را تمیز میکنند و میروند گوشهای از حیاط میایستند و فریدون بویراحمدی پیش دو مامور پلیس که آنجا بودند، میرود و دفتر را پر میکند و ساعت را مینویسد که چه ساعتی رفتند و پاسپورتها را میگیرد و میآیند بیرون. هر کس که میآمد از کارت شناسایی یا پاسپورتش یک فتوکپی هم میگرفتند، بعد موقع رفتن پاسپورتها را پس میدادند.
چند روز بعد از واقعه، کت و شلوار و لباسهای هر سه نفر توسط یکی از روسپیهای ساکن در جنگلِ نزدیک خانه دکتر بختیار به اداره پلیس آورده شد. چند قطره لکه خون روی لباسها بود که بعد از آزمایش مشخص شد خون دکتر بختیار و آقای کتیبه است.
ما هم بعد از اطلاع از ماجرای اعدام شاپور بختیار فقط موفق به شناسایی و بازداشت علی وکیلیراد شدیم و محمد آزادی و فریدون بویراحمدی آب شدند و به زمین رفتند و ما هیچ وقت آنها را نیافتیم.»
منبع:
کتاب یکرنگی، شاپور بختیار
انصاری، احمد علی مسعود، پس از سقوط، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ۱۳۷۱، ص ۱۴۱
انتهای پیام
© | خبرگزاری ایسنا > خبرنگار: هادی فرهنگ زاد |