یک روز در دل دشمن بعثی؛ شناسایی منجربه پیروزی در والفجر8
یکی از بخش های مهم و کمتر شنیده شده جنگ مربوط به نیروهای شناسایی و اطلاعات است که نقش مهم وحساس در عملیات های دفاع مقدس داشتند. |
به گزارش بخش استانی وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از اهواز، دفاع مقدس گنجینه تمام نشدنی است که هر مقطع آن دارای تجارب ارزشمندی است. جنگ با همه دشواری ها و تلخی ها توانست روح ملت ایران را وسیع و سینه ها را فراخ کند. جوانک های بیست و چندساله در دل جنگ ره صدساله را طی کردند و اقدامات و عملیات های را رقم زدند که غیرقابل تصور بود.
عباس کرمی زاده سربازی ساده از دل شوش خوزستان بود که در خانواده پرجمعیت و کارگری متولد شد. کرمی زاده دوران نوجوانی خود را با انقلاب و شروع در تظاهرات علیه شاه سپری کرد.
“15 سال بیشتر نداشتم که در تظاهرات و تجمعات در شهر شوش علیه شاه شرکت می کردم. بچه های هم سن و سال جمع می شدیم و علیه شاه دیوارنویسی می کردیم و تا روز آخر خستگی ناپذیر علیه شاه بودیم”.
جنگ سرنوشت کرمی زاده را طوری دیگر رقم زد. شهریور 1359 شوش جزو نخستین شهرهای بود که مورد تجاوز قرار گرفت و جوان های انقلابی یکبار دیگر علیه ظلم بسیج شدند و همه باهم علیه صدام هم صدا شدند. کرمی زاده تنها 7 روز پس از تجاوز رسمی عراق به خاک ایران، تفنگ و لباس رزم به تن گرفته و به جبهه ها عازم شد.
“وقتی جنگ شد، عراق به خاک ایران تجاوز کرد، دیگر درنگ جایز نبود و با یک هدف آن هم دفاع از ایران و انقلاب وارد رزم شدیم و این عشق ما را تا همین الان سرپا نگه داشته است و تا روز آخر جنگ هم در میدان بودم. قبل از اعزام دوره هایی را در خرم آباد و شوش گذراندم ولی دوره های تخصصی غواصی، تخریب، عملیات و شناسایی را طی کردم و در تیپ امام حسن (ع) به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات مشغول شدم” عملیات و شناسایی و حضور در دل دشمن، کرمی زاده را به نیروی زبده و نترس تبدیل کرده بود و البته این بی هزینه هم نبوده است و به قول خودش بیشترین تیر و ترکش را دریافت کردم.
به کنایه می گوید اینهمه ترکش در بدن داریم ولی موقع درصد جانبازی هیچ حساب نکردند! “در دوره جنگ این افتخار داشتم که با شهدای مثل شهید کاوه، شهید درویش، شهید شمایلی بودم و یادم است یک بار در هور بودیم شهید کاوه و تیمش اصرار داشتند در هور حرکت کنند، گفتم این موقعیت لو رفته و چند دقیقه دیگر بمباران می شود ! تیم شهید کاوه مخالفت کردند ولی کمتر از 5 دقیقه دشمن موشک ها را ریخت! شهید کاوه گفت از این به بعد هر چی کرمی زاده گفت باید انجام شود.”
دیدار با امام خمینی ره یکی از شیرین ترین خاطراتی است که این جانباز جنگ بیان می کند. ” سرداران را مرتب می دیدیم و مثلا با آقا محسن مرتب دیدار داشتیم ولی حسرت دیدار با امام در دل داشتیم تا اینکه اواخر جنگ تحمیلی قرار شد فرماندهان در جمع محدود با امام و آیت الله خامنهای که رییس جمهور بودند، جلسه داشته باشند. وقتی رفتیم روحیه خیلی بالایی گرفتم و مثلا یادم است آن روزها نخست وزیر وقت در مورد جمعیت و افزایش آن گلایه کرده بود که آقای خامنه ای در جمع ما واکنش نشان داد و گفت ما باید جمعیت زیادی داشته باشیم ” عباس کرمی زاده تقریبا در تمامی عملیات ها بوده است درباره قضیه جانبازی خود معتقد است خدا نخواسته شهید شود و گرنه باید چندین بار شهید می شده است.
“در عملیات خیبر در خط مقدم و شناسایی بودیم، تک تیرانداز مرتب بچه ها را می زد و در دل شب یکهو دیدم از کتفم خون می پاشد ! مثل اینکه می خواست سر من رو بزند به کتفم خورد! به زور خودم را به قایق مصدومان رساندم و تعدادی زیادی مجروح در قایق بودند که سروصدا می کردند،گفتم مگر خونه خاله تان است ساکت باشید الان شناسایی می شویم که همه یکهو ساکت شدند. در عملیات بدر هم تیر و ترکش به شکم من خورد که اینها هیچکدام مانع نبودند چون چند روز بعد دوباره برمی گشتیم.”
کرمی زاده به این تاکید دارد که در دل جنگ این نیروی بسیج بود که ما را سرپا نگه داشته بود و هر وقت خسته می شدیم سریع نیرو و انرژی می گرفتیم. “اوایل جنگ به ارتفاعات میمک ایلام به شکل بسیجی اعزام شده بودیم و قرار شد یک عملیات انجام شود و ماموریت به اتمام برسد. ما زیر نظر ارتش بودیم و طی عملیاتی کوه میمه را گرفتیم و ما بسیجی ها گفتیم ماموریت تمام است! سرگرد ارتش که انسان مومنی بود گفت اگر برگردید دوباره ما این ارتفاعات را از دست می دهیم! دو دل بودیم که یکهو دشمن وسط بچه ها موشک زد و همه فرار کردیم ولی دیدم سرگرد ارتش مستحکم ایستاد و گفت من برای دفاع از این خاک ایستادم و این روحیه را که دیدیم همه تا پایان عملیات ماندیم! ” یکی از مهمترین و خطیرترین عملیاتهای دفاع مقدس، والفجر 8 بود که توانستیم بخشی از خاک عراق را بگیریم و معادلات جنگ را بهم بزنیم.
کرمی زاده می گوید الان سرگرد هستیم اگر درجه هایم را داده بودند، باید سردار می شدم! “والفجر 8 خیلی مهم بود و ما شناسایی و اطلاعات بودیم و باید دقیق انجام میدادیم! با بلم و قایق شبانه به دل اروند رود زدیم که موج های وحشتناک 8 متری داشت.
من و یکی از دوستان با دوربین عکاسی آرام در ساحل عراق پیاده شدیم، نوری نظرما را جلب کرد، اول گفتیم نورماه است بعد نزدیک شدیم دیدیم سنگر عراقی ها است، ولی همه خواب بودند! در استرس کامل آرام از بغل سنگر رد شدیم وارد وسط نخل ها شدیم، وسط نخل ها دوتا گراز مقابل ما ایستادند! نه آنها می رفتند و نه ما می توانستیم فرار کنیم! چند دقیقه به گرازها زل زدیم که دیدم راه شون را گرفتند و رفتند.
داشتیم معابر و تجهیزات را عکسبرداری می کردیم که دیدیم در محاصره چندین مقر عراقی هستیم و آرام رفتیم دل نخل ها که دیدیم گروهی از سربازان عراق در حال گشت هستند و به سمت ما می آیند! به شدت ترسیده بودیم و هر جا می رفتیم سرباز عراقی بود! خدا رحم کرد و آنها رد شدند و ما تا فردا عکس گرفتیم و 24 ساعت در دل سربازان عراقی بودیم و بعد برگشتیم.
وقتی برگشتیم آن موقع 100 هزار تومان تشویقی دادند که همه را بین بچه ها پخش کردم و جالب است همرزم های ما آقایان غلامی و بهروزی نیت کرده بودند که اگر برگشتیم هر کدام هزار رکعت نماز بخوانند.”
بعد از جنگ نیز این روحیه در کرمی زاده ماندگار شده و کمک به مردم و توسعه شهر از جمله اقدامات او بوده است. “قبل از جنگ خانه در مرکز شهر داشتم و زمین های کشاورزی زیادی داشتم که همه را بین فقرا و نیازمندان توزیع کردم ولی ناملایمات زیاد است و ای کاش کسی به ما هم توجه کند. برای بچه های جبهه و جنگ کلی پیگیری کردم و 82 هکتار از منابع طبیعی شوش زمین و مجوز آب گرفتم ولی زمین ها را غصب کردند و هر چه پیگیری کردم کسی یاری نمی کند! الان پسرم بیکار است و مجرد است و گاها ما مورد بی لطفی قرار می گیریم، ولی باهمه این ناملایمات راضیام، چون با خدا معامله کردیم.”
گفت و گو از اکبر بهاری
انتهای پیام/735
© | خبرگزاری تسنیم |