گرههایی که ضامن آهو باز کرد؛ معنی جاده عشق در کلام زائران
زائران در کاروان های مختلف دهه پایانی صفر و پیادهروی به سمت مشهد الرضا از باز شدن گرههایی میگویند که آنها را به این مسیر کشانده است. |
به گزارش بخش استانی وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از گناباد، جاده عشق ، جاده ولایت و از این دست عناوین شاید در رسانه ها و سخنان مردم خیلی شنیده باشید ولی زمانی که شیرینی یک چیز را در زیر دندان حس میکنید معنای لذت آن را هم متوجه می شویم، لذت این جاده هم از این نوع است و تا قدم در آن نگذاریم درک آن سخت به نظر می رسد.
روزگاری دیدن مردمی که کیلومترها خود را پیاده به حرم امام حسین (ع) می رساندند در تلویزیون و رسانه ها باعث تعجب بود، ولی با حضور در مسیر نجف به کربلا شاهد فضای عجیب آن شدیم و پس از آن بود که آرام آرام مردم ایران نیز پا در جاده نهاده و خود را به مشهد الرضا رساندند.
حرکت کاروان روستای بیمرغ گناباد از فاصله بیش از 300 کیلومتر به عنوان قدیمی ترین کاروان خراسان رضوی و حضور بیش از 3 هزار بانو در کاروانی از نیشابور به عنوان بزرگترین کاروان، نمونه هایی از عظمت این مسیر است.
این مسیر سن و سال نمی شناسد از نوجوان گرفته تا پیرمرد 80 ساله پا در جاده عشق میگذراند و رضا رضا گویان خود را به حرمش میرسانند.
در نگاه اول یک بچه به نظر می رسد و فکر این هم که می تواند مسیر طولانی را پیاده روی کند سخت است، از هفته ها قبل آماده می شود، کفش و لباس می خرد و کوله را آماده سفر می کند، هر روز در مسجد حاضر می شود و بدنبال زمان حرکت است، اولین نفر اسم می نویسد این ها مشاهدات مردم روستا از رضا نوجوان 12 ساله ای است که در کاروان پیاده روی زائران امام رضا(ع) شرکت کرده است.
اشک در چشمانش جمع میشود، جواب سلام را نمیتواند بدهد و زیر گریه میزند، در میان گریهها میگوید کربلا نتوانستم بروم، ولی از ابتدای تابستان رفتم کار کردم تا هزینه پیاده روی را جمع کنم و امروز توانستم در این مسیر باشم.
صفای دل عجیبی دارد، به بزرگترها کمک میکند، با خستگی زیاد ولی برای کمک کردن در پذیرایی پیش قدم است ، میگوید در طول مسیر فقط داشتم فکر میکردم با دیدن گنبد چه چیزی به ضامن آهو بگویم.
محمدتقی پیرمردی که کوله ای بافتنی در پشت دارد با چوب دستی در دست قدم زنان از کنارمان رد میشود، خود را به او میرسانم و سر صحبت را باز میکنم، با لهجه شیرین محلی میگوید چیزی برای گفتن ندارد ولی سماجت میکنم، دست به سمت مشهد بلند میکند و میگوید یا ضامن آهو خودت ضمانت همه را بکن؛ داستان زندگیش را بیان میکند از این که سالها چوپان بوده و بعد از مدتی برای خودش گوسفند می خرد و کار میکند تا این که گوسفندان بیمار میشوند و از بین میروند؛ در وضعیت بدی قرار میگیرد تا اینکه برای زیارت با کاروان پیاده به مشهد میآید، دیگر توان حرکت ندارد مینشیند و ادامه میدهد در حرم نشسته بودم و با امام رضا(ع) درد دل میکردم که فردی از دوستان قدیمی من را دید و پیشنهاد دامداری داد و برگشتم و با او شروع کردم و کارم روز به روز رونق گرفت و همه این ها را از ضامن آهو میدانم و از همان سال برای زیارتش هرسال پیاده میآیم.
ابتدای جاده قدیم مسیر شلوغ میشود، موکب ها تعدادش بیشتر میشود و همه در تلاش برای ارائه خدمتی به زائران هستند، بسیاری از تصاویری که در صدا و سیما پخش میشود یا در رسانه ها میبینید از این مسیر است. اینجا دیدن تصاویر شگفت انگیز کم نیست، اینجا واقعا جاده عشق است هر قدم که بر میداری خسته نمیشوی و حس خوبی داری، اگر در مسیر نجف تا کربلا نتوانسته ای حضور داشته باشی اینجا همان حس و حال را تداعی میکند.
خود را به سرعت به آنجا میرسانم تا با حاج آقای خیاری مصاحبه کنیم ولی تلاش ما بی فایده است با هرکس صحبت کردیم گفت حاج آقا دو دقیقه پیش اینجا بود ولی نمیتوان او را دید بهقدری که در کاروان فعالیت دارد و توقفی ندارد و احتمالا باز در مسیر خدمت دیگری میکند.
پیرزن تکیه به گلدان داده بود و تکه نانی در دست در حال صبحانه خوردن بود، در کنارش مینشینیم که پیش قدم میشود و میگوید سلام مادر از کجا آمدید برای پیاده روی ، جوابش را میدهیم و خود را خبرنگار معرفی میکنیم و از حال و هوای مسیر میپرسیم که میگوید حال و هوا را که نمیشود تعریف کرد، بیا شرکت کن تا بفهمی شیرینی یعنی چی ، تا خودت تجربه نکنی متوجه نمی شوی…
خانم جوانی را که کودکی حدودا یک ساله را در آغوش دارد در گوشه ای میبینم که تنها نشسته، به سراغش می روم ، میگوید اهل تربت حیدریه است و از ابتدای جاده قدیم پیاده روی را آغاز کرده است، قصد صحبت ندارد که با خواهشهای مکرر، پرده از داستانی بر میدارد که اشک را در چشمان ما سرازیر میکند.
این مادر میگوید بعد از گذشت چند سال با کمک پزشکان بچه دار شدیم و خوشحالی همه زندگی ما را فرا گرفته بود تا اینکه برای کار پرشکی عازم مشهد بودیم و در جاده تصادف وحشتناکی کردیم، در بیمارستان امداد مشهد بستری شدم و در آزمایش ها و معاینات گفتند بچه ضربه خورده و به احتمال زیاد معلول به دنیا خواهد آمد. دنیا برایم سیاه شده بود و دیگر نمیدانستم چکار باید کنم، از پنجره بیمارستان بیرون را نگاه میکردم که صدای «ضامن آهو رضا » در داخل راهرو پیچید با تعجب نگاه به در میکردم و صدا نزدیک میشد، دو خانم به همراه پرستار وارد اتاق شدند، پرستار با چشمان اشک بار گفت اینها خادمین حرم هستند و پرچم حرم را آورده اند دیگر متوجه چیزی نشدم ، تنها فقط فهمیدم که سر روی پرچم گذاشتم…
در لحظه خروج خادم حرم گفت نگران نباش امام رضا(ع) هوای زائرانش را دارد و رفت، از بیمارستان مرخص شدم و برای معاینات چند روز بعد به مطب دکتر رفتم و سونوگرافی انجام دادم که دیدم دکتر دارد با تعجب نگاه میکند گفتم اتفاقی افتاده که دکتر گفت متوجه نمیشود در سونوی بیمارستان این بچه آسیب دیده بود و حالا هیچ آثاری در او نیست ؛ خانم چادر را روی سرش میکشد و گریه میکند…
به نزدیکی مشهد میرسم که می بینم تا هر کس به نقطه ای خاص می رسد کمر خم میکند و همانجا می نشیند، داستان چیست؟ سرعت را بیشتر میکنم، خود را به افراد میرسانم و از آقای میان سالی میپرسم چیزی شده است؟ می گوید نه اینجا تپه سلام است و از اینجا چشم به مشهد الرضا می افتد اینجا زائران سلام میدهند و مینشیند و شروع میکنند با معشوق صحبت کردن، حال و هوای این نقطه را نمیتوان در کلمات توصیف کرد فقط باید اینجا نشست و با امام رئوف حرف زد…
گزارش: یاسر سالاری
انتهای پیام/282
© | خبرگزاری تسنیم |