Get News Fast

 

شهیده‌ای که با زبان روزه 17 ساعت در خون غلطید

«فوزیه شیردل» پرستار شهیدی است که ۲۵ مرداد ماه ۱۳۵۸ در درگیری با ضدانقلاب در پاوه با زبان روزه ۱۷ ساعت در خون خود غلطید و جزو نخستین کاروان شهدا قرار گرفت.

به گزارش بخش استانی وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، سال 1357 است و تب و تاب انقلاب در شهرهای مهم ایران به اوج خود رسیده و اوج تظاهرات در شهرهای بزرگ در جریان است، شاه با کشتار مردم سعی در سرکوب کردن انقلاب دارد، اما کشتار نتیجه نمی‌دهد، زیرا مردم مصمم‌تر از آن هستند که با ریخته شدن خونشان خیابان‌ها را ترک کنند.

تظاهرات به اوج خود می‌رسد امام خمینی(ره) نزدیک به 15 سال است که دور از وطن در تبعید به سر می‌برند و شاه بالاخره در برابر انقلاب اسلامی شکست را می‌پذیرد و با خفت از ایران فرار می‌کند.

امام خمینی(ره) از تبعید به خانه بر می‌گردد. نقشه‌هایی از سوی دشمنان امام و انقلاب برای جلوگیری از ورود امام طرح ریزی می‌شود که البته نقش برآب می‌شود، اما ضدانقلاب همچنان در بحبوحه انقلاب نقشه می‌کشد.

امام دستور تشکیل دولت را صادر می‌کند.

در دوم اردیبهشت 1338 در خانواده مذهبی شیردل دختری متولد می‌شود که دومین فرزند خانواده است و نامش را فوزیه می‌گذارند.

سال‌های رشد و بالندگی فوزیه با روزهای پر تب و تاب انقلاب و شب‌نامه‌ها و اعلامیه‌ها مصادف می‌شود و فوزیه تصویر امام(ره) را برای نخستین بار می‌بیند. سال‌های رشد و نوجوانی فوزیه به سرعت می‌گذرد.

سال 1357 است و فوزیه می‌خواهد پرستار باشد و آرزو دارد روزی بتواند لباس سفید پرستاری را بپوشد و به خلق الله کمک کند.

خواهر شهید فوزیه شیردل درباره علاقه خواهرش به شغل پرستاری می‌گوید: فوزیه به پرستاری به شدت علاقه داشت و بعد از سوم راهنمایی به عنوان بهیار در بیمارستان 200 تختخوابی مشغول به‌کار شد و بعد از گذراندن دوره‌ای به همراه دوستانش، به منطقه محروم پاوه رفت و این در حالی بود که از شرایط دشوار آنجا آگاه بود، اما برای رفتن اصرار داشت.

وی عنوان کرد: فوزیه به پرستاری علاقه بسیار داشت و او را خدمت به مردم می‌دانست. به یاد دارم هر گاه من بیمار می‌شدم، مرا به درمانگاهی که در چهارراه هلال احمر کنونی قرار داشت می‌برد و از من مراقبت می‌کرد.

موفقیت‌های فوزیه در دوره‌های پرستاری چشمگیر است. اگرچه فوزیه می‌تواند در کرمانشاه به راحتی به پرستاری بپردازد، اما او این بار دست به انتخابی سخت می‌زند، انتخابی که مسیر زندگی او را تغییر می‌دهد. او برای خدمت به مردم راهی بیمارستان پاوه می‌شود.

خانم معاذی از دوستان شهید شیردل می‌گوید: به ما گفتند گروهی از دانشجویان می‌خواهند در بیمارستان پاوه مشغول به‌کار شوند و برای آشنایی با آن‌ها مشتاق بودم و راهی بیمارستان شدم، به محض رسیدن به بیمارستان اولین نفر فوزیه را دیدم و من را که دید به سمت‌ام آمد و من را بغل کرد و گفت که من اینجا غریب هستم و حس خوبی نسبت به شما دارم و می‌خواهم با شما آشنا شوم.

فوزیه حالا کیلومترها از خانه و خانواده خود دور شده، اما غربت را با لذت خدمت به مردم محروم پاوه فراموش می‌کند. او در بیمارستان پاوه به سختی کار می‌کند و تلاش و کار صادقانه فوزیه سبب می‌شود این پرستار جوان به‌زودی در میان کارکنان بیمارستان از احترام ویژه‌ای برخوردار می‌شود.

انقلاب هنوز چند ماهی تا پیروزی فاصله دارد و فوزیه می‌خواهد در این انقلاب سهمی داشته باشد، پس دست به کاری شجاعانه می‌زند و اعلامیه‌ها و عکس‌های امام خمینی(ره) را با خود از کرمانشاه می‌آورد در گوشه و کنار بیمارستان پخش می‌کند، اما این کار به مذاق رئیس بیمارستان که جزو احزاب سلطنت‌طلب است خوش نمی‌آید و رئیس بیمارستان بی‌صبرانه منتظر است تا این به اصطلاح قانون‌شکن را به دام بیاندازد.

دوستان نزدیک فوزیه او را از این کار نهی و به او گوشزد می‌کنند که این کار عواقب سختی برای او خواهد داشت، اما فوزیه توجه نمی‌کند.

معاذی در روزهایی که فوزیه در حال پخش اعلامیه بود، در کنارش بود و در این باره می‌گوید: روزی دیدم چهره او بسیار ناراحت است و تصور کردم به خاطر غربت است، اما گفت به غربت ربطی ندارد. از این ناراحت بود که عکس‌ها و اعلامیه‌های امام را که در بورد نصب می‌کرد، سریع برمی‌داشتند.

انقلاب پیروز می‌شود و فوزیه حالا در خود مسئولیتی سنگین‌تر احساس می‌کند او یک پرستار انقلابی است که می‌خواهد با کار و خدمت صادقانه‌اش کلمه انقلاب اسلامی را برای اطرافیان خود روشن‌تر نشان دهد.

در تابستان سال 1358 ضدانقلاب با بیش از 10 هزار نیروی مسلح خود به پاوه یورش می‌آورد. شهر پاوه در محاصره ضدانقلاب قرار می‌گیرد و آب و برق شهر قطع می‌شود و اکنون دیگر رفت و آمد حتی برای مردم پاوه نیز خطر جانی دارد.

اوج درگیری‌ها در تابستان سال 1358 در پاوه شکل می‌گیرد و چند گروهک ضدانقلاب از جمله حزب مسلح دموکرات با بیش از 10 هزار نیروی مسلح شروع به نزدیک شدن به پاوه می‌کنند و قصد دارند پاوه را به صورت کامل در دست بگیرند تا بتوانند از این دروازه مهم به آسانی نبرد را به سمت کرمانشاه و تصرف آن پیش ببرند.

این گونه در تابستان سال 58 در پاوه تاریخی دیگر رقم می‌خورد. تمام گروه‌های دموکرات به اطراف پاوه و کوه‌های آن زده بودند و پاوه یک هفته تمام بدون آب و برق سپری می‌کرد.

حالا بیمارستان رنگ و بوی تازه‌ای به خود می‌گیرد. زخمی‌هایی که در درگیری با ضدانقلاب مجروح شده‌اند به بیمارستان آورده می‌شوند و فوزیه حالا تمام وقت خود را برای بهبودی و سلامت بهترین افراد انقلاب می‌گذارد و خستگی ناپذیر پرستار زخم‌هایی می‌شود که ضدانقلاب به مدافعان پاوه می‌زند.

اخبار ضد و نقیضی به گوش می‌رسد، در این اخبار گفته می‌شود که ضدانقلاب در حال پیشروی به سمت بیمارستان پاوه است و ترس از این اخبار در بیمارستان می‌پیچد، اما فوزیه نمی‌ترسد و اگر چه دوستان و همکاران اصرار دارند فوزیه بیمارستان را ترک کند، اما او به همراه چند نفر در بیمارستان باقی می‌ماند و حاضر به ترک بیمارستان نمی‌شود.

تعداد محدودی از مدافعان شهر در بیمارستان پناه گرفته و مشغول دفاع هستند. پس از محاصره شهر پاوه توسط ضدانقلاب مردم بومی منطقه و رزمندگان کرد مسلمان در کنار مدافعان شهر پاوه به فرماندهی شهید چمران حماسه آفرینی کردند و پیشمرگان کرد مسلمان که از مردمان بومی اورامانات بودند به عنوان مدافعان شهر پاوه در مقابل ضدانقلاب مقاومت جوانمردانه‌ای داشتند.

با اصرار همکاران بالاخره فوزیه مجاب می‌شود از بیمارستان خارج شود و به مکانی امن برود اما درگیری‌ها در نزدیک بیمارستان به اوج خود می‌رسد.

خواهر شهید فوزیه شیردل گفت: بیست و پنجم مرداد ماه آخرین روز از دوره دوساله فوزیه در پاوه بود و قرار بود فردای آن روز برای همیشه به کرمانشاه برگردد. خانم نقش‌بندی از دوستان فوزیه به او می‌گوید که اوضاع منطقه مناسب نیست و دکتر چمران و دوستانش در حال درگیری با منافقان و ضدانقلاب هستند، بهتر است شما سریع‌تر به کرمانشاه برگردید، اما فوزیه به او جواب می‌دهد که مبارزانی که با منافقان می‌جنگند با برادران او تفاوتی ندارند و باید به آنها کمک کند و ماندگار می‌شود و به زخمی‌ها کمک می‌کند.

ویافزود: بنابر گفته یکی از پرستاران آن بیمارستان، فوزیه آن روز سحر را خواب ماند و بدون سحری روزه گرفت و از خانه بیرون آمد و اصرار من برای ممانعت از رفتن او فایده نداشت و او می‌گفت احساس می‌کنم امروز حتما باید بروم.

خواهر شهید شیردل عنوان کرد: پاوه یک منطقه کوهستانی بود و بیمارستان محل خدمت فوزیه نیز با 10 تختخواب دارای کمترین امکانات و در محاصره شدید منافقان و ضدانقلاب از خدا بی‌خبر بود.

وی گفت: شهید چمران دستور می‌دهد که پرستاران، زنان، کودکان و زخمی‌ها را داخل یک وانت گذاشته و یک محلفه روی آن‌ها بکشند و با عنوان زخمی از بیمارستان خارج و به خانه سپاه که از بیمارستان فاصله داشت منتقل کنند. فوزیه هم یکی از این افراد بود. در همان هنگام یک بالگرد به منظور رساندن مهمات به نیروهای شهید چمران به پاوه اعزام شده بود. فوزیه به منظور علامت دادن به بالگرد از زیر محلفه بیرون می‌آید و از ناحیه پهلو مورد هدف گلوله منافقان قرار می‌گیرد، ولی کوتاه نمی‌آید و باز هم تیر می‌خورد و از پا می‌افتد و تازه متوجه گرمی و خونریزی پهلویش می‌شود تا اینکه به خانه سپاه می‌رسند.

شیردل افزود: خانه سپاه فاقد هرگونه امکانات از جمله آب و برق بوده است. فوزیه در این شرایط و با زبان روزه و بدون هیچ درمانی هفده ساعت خونریزی داشته است.

شهید چمران درباره اتفاقات آن روز و شهادت شهید شیردل می‌گوید: بعد از فرمایشات امام(ره) بالگردی برای رساندن مهمات به منطقه آمد و برای برگشت تعدادی از شهدا و زخمی‌ها را داخل بالگرد گذاشتیم، اما هنگام صعود چون راه باریکی برای آن پیش‌بینی شده بود پروانه با تپه برخورد کرد و بالگرد همچون فنر بلند می‌شد و می‌نشست و هر بار پروانه افرادی را بر زمین می‌انداخت و می‌کشت و عده‌ای از بهترین دوستان ما در این منطقه شهید شدند.

خواهر شهید فوزیه شیردل گفت: آخرین بار که فوزیه به پاوه رفت اواخر دوره دو ساله او بود. به ما خبر دادند که آن اطراف درگیری شده و اتفاقاتی افتاده است. پدر من پیر بود و برادرانم نیز بچه بودند و برای اطلاع از احوال فوزیه نمی‌توانستیم به پاوه برویم. تا اینکه یک روز تابستانی من مشغول درس خواندن بودم و پدرم نیز در ایوان نشسته بود که ماشین دژبانی جلوی منزل ما ایستاد و به ما گفتند که دست فوزیه تیر خورده است، اما به دلیل شرایط آنجا ما نمی‌توانیم او را ببینیم.

وی عنوان کرد: در آن زمان تیر خوردن به ویژه برای یک دختر جوان در شهر غریب یک مسئله غیرقابل قبول و سنگین بود. همان موقع پدرم به معنای وقعی توان خود را از دست داد و مادرم بسیار غصه‌دار شد.

شیردل افزود: فوزیه با حقوق ناچیزی که داشت یک خانه محقر و ساده‌ای که وام روی آن بود برای ما خریده بود و هر بار که بر می‌گشت یک وسیله برای منزل تهیه می‌کرد و این باعث خوشحالی مادرم می‌شد.

این خواهر شهید بیان کرد: یک روز قبل از شهادت او، مادرم گفت که صدای فوزیه را از اتاق بالا می‌شنود که او را صدا می‌زند. مادرم می‌گفت که مطمئن است فوزیه بیمار است و به کمک ما احتیاج دارد، اما ما او را دلداری می‌دادیم و حرف‌هایش را به حساب دلتنگی مادرانه گذاشتیم.

وی گفت: بالاخره پدر و عمویم به دنبال فوزیه رفتند که در مسیر قزانچی نیروهای سپاه به دلیل اوضاع نامناسب منطقه مانع از رفتن آن‌ها شدند. نزدیک غروب همان روز بود که به ما خبر دادند که تعدادی از اجساد شهدا را آورده‌اند و ما باید برای شناسایی برویم.

شیردل گفت: لحظه‌ای که پیکر آغشته به خون فوزیه را مادرم دید بسیار سخت بود و از آن روز مادرم تغییر کرد. این لحظات برای خانواده بسیار سخت بود.

و این گونه بود که این فرشته معصوم جزو نخستین کاروان شهدای انقلاب اسلامی قرار گرفت که جانانه مقابل ضدانقلاب می‌ایستد و گلبانگ شهادت سر می‌دهد.

انتهای پیام/

 

© خبرگزاری تسنیم
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی
ارسال از وردپرس به شبکه های اجتماعی ایرانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار + شش =

دکمه بازگشت به بالا