ما شکست‌ناپذیرتر از هر زمان دیگر ایستاده‌ایم

در این میدان، ما شکست‌ناپذیرتر از هر زمان دیگر ایستاده‌ایم، زیرا فهمیده‌ایم جنگ آن‌گاه تمام می‌شود که ملت‌ها ایمان خود را از دست بدهند؛ و ایران، هنوز مؤمن است، هنوز امیدوار است و هنوز ایستاده است.
– اخبار حوزه امام و رهبری –

به گزارش بخش سیاسی وبانگاه به نقل از گروه امام و رهبری خبرگزاری تسنیم، یوسف پورجم در یادداشتی با عنوان «ما شکست‌ناپذیرتر از هر زمان دیگر ایستاده‌ایم» نوشت: بامداد تلخ، زمانی آغاز شد که هنوز آفتاب بر خاک فردو سایه نیفکنده بود. صدای انفجارها، شبیه هیچ تمرینی نبود. پس از سال‌ها هشدار، تهدید، تحلیل، حالا واقعیت ایستاده بود روبه‌رویمان. آمریکا حمله کرده بود! نه توسط نیروهای نیابتیش، بلکه با نام و نشان خود خودش!

در همان ساعات نخست، رسانه‌ها شروع کردند به پخش خبر. صدای تحلیلگران غربی همه‌جا پیچیده بود

«آیا ایران، بازهم جسارت پاسخ‌گویی دارد؟»

«آیا این ضربه، به‌جای شعله‌ور کردن جنگ، باعث خواهد شد ایران بفهمد که باید کوتاه بیاید؟»

«آیا مقاومت، چیزی جز شعار بوده است؟»

و کم‌کم، این صداها وارد خانه‌ها شد. در پیام‌ها، در توییت‌ها، در زمزمه‌ها. و حالا باید با خودمان صادق باشیم. شاید بسیاری از ما، حتی بی‌صدا، این پرسش‌ها را در دل تکرار کرده باشیم.

واقعاً اگر همه تأسیسات کلیدی ما در کمتر از 3 ساعت با خاک یکسان شده باشند،

اگر میلیاردها دلار سرمایه علمی و صنعتی از میان رفته باشد،

اگر ارتش اول جهان، بدون ترس از پاسخ، وارد میدان شده باشد،

اگر تهدید آمریکا کارگر افتاده و ایران دست به اقدام متقابل نزده باشد،

آیا این‌ها نشانه تسلط و قدرت نیست؟ نشانه پایان بازی مقاومت نیست؟

و رسانه‌ها کمک کردند این روایت بنشیند. گفتند «همان‌طور که رژیم صهیونیستی در 1981 رآکتور عراق را زد و دنیا کاری نکرد، این‌بار هم کسی ایران را نجات نخواهد داد.»

گفتند «مانند لیبی، که وقتی زیر فشار رفت و تسلیم شد، ساختار نظامی‌اش ظرف روزها فروپاشید، ایران هم اگر مقاومت کند، جنگ به دل تهران می‌رسد.»

گفتند «تنها منطق جهان امروز، منطق تسلیم در برابر قدرت است. اگر نپذیرید، زیر آوار خواهید ماند.»

حتی به فضای جامعه هم اشاره کردند. به تردیدهایی که در بین مردم افتاده، به آن‌هایی که می‌گویند «شعار بس است؛ ما جنگ نمی‌خواهیم»

و آن‌هایی که با ترس، نجوا می‌کنند «شاید راه مذاکره، تنها راه باقیمانده باشد…»

این‌ها دروغ نبودند. این‌ها واقعیات خام بودند؛ تکه‌هایی از پازلی کامل نشده.

و اگر همه‌ی این‌ها حقیقت داشته باشند چه؟

اگر واقعاً ما دیگر قدرت پاسخ نداشته باشیم،

اگر راهی جز پذیرش زور باقی نمانده باشد،

اگر دشمن با یک حمله حساب‌شده، ما را از میدان ایدئولوژی بیرون رانده باشد…

آیا باید بپذیریم که پایان، همین است؟

یا باید…

اما اگر کمی عمیق‌تر نگاه کنیم…

آدمی گاهی باید از میان خاکستر بلند شود تا آتش را بفهمد. باید در دل هجوم تردید، لحظه‌ای توقف کند و بپرسد آیا آنچه دیدم، همه‌چیز بود؟ یا تنها نمایی بود که برایم ساختند؟

بگذار برای وضوح بیشتر کمی عقب‌تر از ترس بایستیم.

نخست، این گزاره که «آمریکا توانست با یک حمله، قدرت ما را تمام کند»، گزاره‌ای پرطمطراق است؛ اما آیا صحت دارد؟

آیا همین آمریکا نبود که با زرادخانه‌ای صد برابر این، 20 سال در افغانستان ماند، 2.3 تریلیون دلار خرج کرد، و در نهایت شبانه فرار کرد؟

آیا همین آمریکا نبود که در عراق، از 2003 تا 2011، میلیون‌ها انسان را درگیر کرد، اما در پایان، مجبور شد به ایرانِ “محور شرارت” برای نجات از باتلاق بغداد، متوسل شود؟

آیا همین رژیم صهیونیستی نبود که در 2006 با تمام توان به لبنان حمله کرد و با هزاران کشته، بی‌هیچ دستاوردی عقب نشست؟ و امروز، جرأت ورود زمینی به غزه را هم ندارد؟

شاید تأسیساتی آسیب دید. بله. این را نمی‌توان انکار کرد.

اما مگر برنامه هسته‌ای ایران، یک ساختمان است؟ مگر نطنز، خودش هدف است یا فقط یک تجسم از اراده‌ی ملی؟

اراده را نمی‌توان بمباران کرد. دانش را نمی‌توان با تاماهاک دفن کرد.

و مهم‌تر از آن، این حمله، تنها به تأسیسات نبود.

هدف واقعی، ذهن ما بود؛ قلب ما بود، و روایت ما!

آنها بیش از بمب، با واژه‌ها تخریب کردند. تیتر زدند:

«دفاع پیش‌دستانه»، «جلوگیری از تهدید بالقوه»، «بازدارندگی با دقت بالا».

این ادبیات را یادتان هست؟

این‌ها همان جملاتی بود که در 2003 گفتند تا عراق را ویران کنند.

همان روایت‌هایی که در 2011 در لیبی استفاده شد تا قذافی را، با لبخند، به زنجیر بکشند.

امروز، همان تیترها را برای ما می‌نویسند. با همان کلمات. با همان دروغ.

و این ماییم که باید بفهمیم دشمن، تنها به خاک ما چشم ندارد.

او می‌خواهد منطق مقاومت را بی‌اعتبار کند.

می‌خواهد کاری کند که جوان ایرانی، خودش را شکست‌خورده ببیند، حتی پیش از آنکه بجنگد.

او می‌خواهد ذهن‌ها را اشغال کند؛ پیش از آنکه حتی پایتختی را لمس کند.

اگر ما این را نفهمیم، اگر ابزار رسانه را نشناسیم، اگر ندانیم که CNN و BBC و NYT همان توپخانه‌های جنگ نرم‌اند،

آن‌گاه شاید حتی در پیروزی هم احساس شکست کنیم.

و این همان چیزی است که آن‌ها می‌خواهند،

ملتی که مقاومت نکرده، اما خسته است!

اما ما کیستیم؟

ایران کجاست؟

ما همان جغرافیایی هستیم که اسکندر و چنگیز و تیمور و بریتانیا و شوروی و آمریکا، همه آمده‌اند و رفته‌اند؛

و هنوز زبان‌مان فارسی است، پرچم‌مان بالاست، و ایمان‌مان به حق، زنده است.

بگذار واضح بگویم،

این یک جنگ ژئوپلیتیکی است!

نه فقط میان ایران و آمریکا، که میان دو نگاه به نظم جهانی؛

نگاهی که دنیا را مستعمره قدرت‌های بزرگ می‌داند،

و نگاهی که دنیا را خانه انسان‌های آزاده می‌بیند.

امروز ایران، تنها در حال دفاع از تأسیساتش نیست؛

در حال دفاع از حقی است که با آن به نبرد تاریخ آمده؛

حق ایستادگی در برابر باج‌خواهی!

این را اگر نفهمیم، دشمن هیچ بمب دیگری هم که نزند، این خود ما خواهیم بود که خودمان را خواهیم کشت، نه بمب‌های او.

شکستن سکه زرینِ توهم برتری

سال‌هاست که سکه‌ای زرین در دستان قدرت‌های جهانی می‌چرخد؛ سکه‌ای که یک‌رویش تصویر ترس است، و روی دیگرش «منطق قدرت».

می‌گویند هر که قوی‌تر بود، محق‌تر است.

می‌گویند امنیت را باید خرید؛ و اگر نشد، باید در برابرش زانو زد.

و این سکه را از جیب برداشته و در دستگاه ذهن‌ها انداخته‌اند. نه فقط در رسانه‌ها، بلکه حتی در گفت‌وگوهای خانوادگی، در پچ‌پچ‌های کوچه، در کلاس‌های دانشگاه، در دل برخی از مسئولان خسته، در همه جا رد پای همین تفکر قابل مشاهده است.

اما حالا وقت آن است که این سکه را بی‌اعتبار کنیم!

آیا قدرت نظامی، مساوی مشروعیت است؟

پس چرا شوروی، با آن همه سلاح هسته‌ای، فروپاشید؟

چرا فرانسه، که قاره‌ها را استعمار کرده بود، در ویتنام و الجزایر شکست خورد؟

چرا آمریکا، که مجهز به پهپاد و ماهواره و ناو هواپیمابر است، در آب و نرسیده به خاک یمن در برابر مردمانی با سلاح‌های ساده، زانو زد و فرار کرد؟

چرا رژیم صهیونیستی، که ادعای “ارتش شکست‌ناپذیر” داشت، در جنوب لبنان، زیر موشک‌هایی دست‌ساز، پناه می‌گیرد؟

این‌ها افسانه نیستند، این‌ها شکستن توهم برتری است!

قدرت، آری. اما بدون مشروعیت، بی‌ثمر است.

زور، آری. اما اگر پشتش معنا نباشد، صرفاً عربده‌ای در باد است.

ما چرا ایستاده‌ایم؟

چرا هنوز نطنز را می‌سازیم؟

چرا هنوز در خیابان‌ها، پرچم مقاومت دیده می‌شود؟

چرا هنوز موشک ایرانی، پاسخ حماقت استکبار آمریکایی-صهیونیستی را می‌دهد، و شبکه مقاومت، نبض منطقه را در دست دارد؟

این‌ها نه از سر ماجراجویی است، نه از بی‌عقلی، و نه توهم!

از فهمی است که پشتوانه‌اش فلسفه است نه زرادخانه! فلسفه‌ی توحید!

آنکه «هیچ قدرتی را مطلق نمی‌داند»، نمی‌ترسد.

آنکه اراده‌ی خدا را فراتر از اراده‌ی واشنگتن می‌بیند، خم نمی‌شود.

قرآن گفته است:

«وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ»

و این جمله، سلاحی است که نه با رادار دیده می‌شود، نه با ماهواره ردیابی می‌شود.

پیام خدا از زبان ولیّ خدا، به ملت ایران: شما بر دشمن برترید

این جمله، همان است که میلیون‌ها دل را از کرمان تا کربلا، از تهران تا طرابلس، به هم پیوند می‌دهد.

و این جمله، همان سکه زرین ماست؛ برعکس آنچه که دشمن در جیب ما گذاشته.

آن‌ها اگر با سلاح آمدند، ما با ایمان می‌ایستیم.

و تاریخ، بارها ثابت کرده که ایمان، ماندگارتر از هر قدرت نظامی است.

ما وارثان سنگرهای سوخته‌ایم و هنوز ایستاده‌ایم

هیچ‌کس ما را از دل جشن‌ها به میدان جنگ نبرده بود. ما، فرزندان دوران سختیم. نَفَس‌مان، آمیخته با بوی خاکریز و تحریم و فریادهایی‌ست که از قعر غربت برخاسته.

اما برخلاف آنچه دشمن تصور می‌کند، ما خسته نیستیم؛ بلکه آزموده‌ایم!

اگر زیرساختی ویران شد، ما توان ساختن را در خود آزمودیم.

اگر دشمن غافلگیرانه زد، ما تجربه صبر و شجاعت را آموختیم.

اگر شبهه‌پراکنان گفتند «مذاکره یا مرگ»، ما یادمان هست که در دهه شصت، وقتی بمباران در مدرسه‌ها بود، کسی دست از درس و دعا و ایستادگی برنداشت و اکنون قوی‌تر از هر زمان ایستاده‌ایم.

ما وارثان سنگرهای سوخته‌ایم.

همان سنگرهایی که در فکه و شلمچه و مجنون، نه فقط برای خاک، که برای «حق» برپا شدند.

وارثان جوانانی هستیم که میان سیم‌خاردار و خمپاره، عاشقانه «فإنّ حزبَ‌اللهِ هم‌الغالبون…» سر دادند.

آمریکا فکر می‌کند با چند موشک، ایران را به زانو درمی‌آورد؟

او نمی‌داند که ایران یک خاک نیست؛ یک تفکر است. یک امتدادی تاریخی، از خراسان و بغداد تا شام و یمن.

نمی‌فهمد که ایران، فقط یک کشور نیست؛ ایران، همان جایی ا‌ست که جهان اسلام، دوباره از دل آن بیدار شده.

این مردم، ممکن است درگیر سختی‌های تحمیلی و تحریمی زندگی باشند، اما حافظه‌شان را گم نکرده‌اند.

مردم ما به یاد دارند که غرب، همان‌جایی بود که مصدق را با کودتا ساقط کرد، شاه را با ساواک مسلح کرد، صدام را با بمب شیمیایی پشتیبانی کرد، و حالا دم از «صلح» می‌زند.

ما با هیچ دشمنی سر جنگ نداریم. اما اگر کسی از در تحمیل وارد شود،

همان «جوان مؤمن انقلابی» که فرمانده‌اش شهید سلیمانی بود،

باز خواهد گشت؛ و این‌بار، نه فقط در میدان سخت، که در میدان روایت، در میدان عقل، در میدان نرم‌افزار ذهن‌ها دشمن را شکست خواهیم داد.

سرباز امروز، قلم‌به‌دست است. با دوربین، با کتاب، با پادکست، با شبکه‌سازی.

این نبرد، فقط با موشک نیست؛ با معناست!

و در این میدان، ما شکست‌ناپذیرتر از هر زمان دیگر ایستاده‌ایم.

زیرا فهمیده‌ایم

جنگ، آن‌گاه تمام می‌شود که ملت‌ها ایمان خود را از دست بدهند.

و ایران، هنوز مؤمن است. هنوز امیدوار است.

و هنوز ایستاده است.

انتهای پیام/

 

منابع خبر:‌ © ‌خبرگزاری تسنیم

 

دکمه بازگشت به بالا