یادداشت|بدون بنیان فلسفی تحلیل‌های سیاسی به سطحی‌نگری می‌انجامد

فلسفه به دانشجو می‌آموزد که چگونه از سطح تحلیل‌های روزمره فراتر رود و با پرسش‌هایی عمیق‌تر مواجه شود. بدون این بنیان فلسفی، تحلیل‌های سیاسی اغلب به سطحی‌نگری و تکرار کلیشه‌ها محدود می‌مانند.
– اخبار استانها –

به گزارش بخش استان‌ها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از قم، علوم سیاسی و علوم زیر شاخه‌ای آن همچون سیاست خارجی و روابط بین‌الملل، به‌عنوان یکی از رشته‌های کلیدی علوم انسانی، به مطالعه‌ قدرت، حاکمیت و روابط اجتماعی-سیاسی می‌پردازد. این رشته نه‌تنها به تحلیل ساختارهای سیاسی، بلکه به درک انگیزه‌ها، رفتارها و مناسبات جوامع در بسترهای تاریخی و فرهنگی وابسته است. برای موفقیت در این حوزه، دانشجویان باید مجموعه‌ای از دانش‌ها و مهارت‌ها را فرابگیرند، که شامل رشته‌هایی مانند اقتصاد، حقوق، روان‌شناسی سیاسی، جغرافیای سیاسی، رسانه، روش‌شناسی پژوهش، و تسلط بر زبان‌های خارجی است.

تحلیلگر سیاسی موفق، علاوه بر دانش نظری، به مهارت‌های عملی و روش‌شناختی نیاز دارد. تسلط بر روش‌های پژوهش کمی و کیفی، مانند تحلیل داده‌های آماری یا تحلیل مصاحبه‌های مهم، به او امکان می‌دهد تحلیل‌های خود را بر پایه‌ی شواهد بنا کند. همچنین آشنایی با رسانه‌های روز و تأثیر آن‌ها بر افکار عمومی و درک جامع از جغرافیای سیاسی، از دیگر ابزارهای ضروری است. 

روان‌شناسی سیاسی نیز نقشی کلیدی دارد. برای مثال، تحلیل رفتار رأی‌دهندگان در انتخابات یا درک انگیزه‌های رهبران سیاسی، نیازمند شناخت روان‌شناختی از رفتار انسانی است، اما فراتر از این پیش‌نیازها تأکید بر چند حوزه‌ معرفتی است که فهم و توانایی تحلیل و تفکر انتقادی دانشجویان را به سطحی بالاتر ارتقا می‌دهد. این حوزه ها عبارتند از: فلسفه، جامعه شناسی و تاریخ.

1. فلسفه: بنیان تفکر انتقادی و تحلیل عمیق  

فلسفه، به‌ویژه فلسفه‌ سیاسی، ستون فقرات علوم سیاسی است. دانشجوی این رشته باید با مفاهیم بنیادین این رشته آشنا باشد تا بتواند پرسش‌های بنیادین درباره‌ ماهیت قدرت، عدالت، و مشروعیت را تحلیل کند. برای مثال، درک نظریه‌های افلاطون و ارسطو درباره‌ دولت‌ و حکومت‌داری، یا آرای مدرن‌تر هابز، لاک، و روسو، به دانشجو کمک می‌کند تا ریشه‌های فکری نظام‌های سیاسی معاصر را بشناسد.

علاوه بر این، تاریخ فلسفه و مکاتب فکری مانند لیبرالیسم، مارکسیسم و پساساختارگرایی، ابزارهایی برای نقد و بازاندیشی در نظریه‌های سیاسی فراهم می‌کنند. فلسفه به دانشجو می‌آموزد که چگونه از سطح تحلیل‌های روزمره فراتر رود و با پرسش‌هایی عمیق‌تر، مانند «آیا دموکراسی تنها مدل مشروع حکومتی است؟» یا «عدالت در بسترهای فرهنگی مختلف چه معنایی دارد؟» مواجه شود. بدون این بنیان فلسفی، تحلیل‌های سیاسی اغلب به سطحی‌نگری و تکرار کلیشه‌ها محدود می‌مانند.

افزون بر این، آشنایی با فلسفه‌ عمومی، از جمله کلیات مباحث هستی‌شناسی (ontology)، معرفت‌شناسی (epistemology)، و انسان‌شناسی فلسفی (philosophical anthropology) در عمق بخشی به فهم و تحلیل سیاسی بسیار کمک می کند.

 2. جامعه‌شناسی: کلید فهم پویایی‌های اجتماعی در سیاست  

جامعه‌شناسی به‌عنوان علمی که ساختارها، نهادها، و روابط اجتماعی را بررسی می‌کند، مکمل ضروری علوم سیاسی است. مفاهیمی مانند قدرت، نابرابری اجتماعی، هویت‌ و فرهنگ سیاسی، بستری برای تحلیل دقیق‌تر پدیده‌های سیاسی فراهم می‌کنند. دانشجوی علوم سیاسی باید بتواند تحولات سیاسی را در بستر اجتماعی آن‌ها بررسی کند. برای نمونه، جنبش‌های اجتماعی مانند جنبش اشغال وال استریت در آمریکا و جلیقه زردها در فرانسه تنها زمانی قابل‌فهم‌اند که با تحلیل ساختارهای طبقاتی و تأثیر رسانه‌های اجتماعی همراه شوند. جامعه‌شناسی به دانشجو این امکان را می‌دهد که از تحلیل‌های صرفاً سیاسی به تحلیل‌های اجتماعی-سیاسی عمیق‌تر گذر کند.

3. تاریخ: آزمایشگاه طبیعی سیاست و درس‌آموزی از گذشته  

چنان‌که ابن‌خلدون، مورخ و جامعه‌شناس بلندآوازۀ اسلامی، تأکید کرده است، تاریخ آینه‌ای است که عبرت‌ها و الگوهای رفتار انسانی را بازتاب می‌دهد. دانشجوی علوم سیاسی بدون آگاهی از تاریخ، مانند پزشکی است که بدون شناخت بیمار، نسخه می‌پیچد. تاریخ نه‌تنها زمینه‌ تحقق سیاست‌ها را نشان می‌دهد، بلکه به تحلیلگر بصیرت لازم برای پیش‌بینی روندها و اجتناب از اشتباهات گذشته را می‌بخشد.  

برای مثال، مطالعه‌ تاریخ جنگ سرد نشان می‌دهد که چگونه رقابت‌های ایدئولوژیک بین بلوک شرق و غرب، سیاست خارجی کشورها را شکل داد؛ یا در ایران، بررسی تاریخ مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت، بینشی عمیق درباره‌ تأثیر فرهنگ سیاسی و نقش نخبگان در تحولات سیاسی ارائه می‌دهد. تحلیلگری که با تاریخ آشنا باشد، از کلی‌گویی‌های غیرمستند پرهیز می‌کند و می‌تواند تحلیل‌هایی واقع‌بینانه و مبتنی بر شواهد ارائه دهد.

4. رویکرد اسلامی و بومی‌سازی علوم سیاسی

علوم سیاسی در بسترهای فرهنگی و تاریخی مختلف، معانی متفاوتی پیدا می‌کند. در ایران، که فرهنگ ایرانی ـ اسلامی نقش محوری در شکل‌گیری هویت سیاسی دارد، دانشجوی علوم سیاسی باید با الهیات اسلامی، تاریخ تمدن اسلامی، و فقه سیاسی آشنا باشد. برای مثال، مفاهیمی مانند ولایت فقیه، عدالت علوی، یا اصل استقلال خواهی و نفی سلطه، چارچوب‌های نظری مهمی برای تحلیل سیاسی ارائه می‌دهند.

علاوه بر این، بومی‌سازی علوم سیاسی نیازمند درک عمیق تاریخ ایران، از دوره‌ هخامنشیان تا انقلاب اسلامی و شناخت دقیق فرهنگ و ارزش‌های ایرانی ـ اسلامی است. تحلیلگری که با این بستر آشنا نباشد، ممکن است مفاهیم غربی مانند لیبرال‌دموکراسی را بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی و تاریخی، به‌صورت مکانیکی به کار برد و تحلیل‌هایی غیرواقع‌بینانه ارائه دهد. 

نتیجه

بنابراین، تحلیلگر سیاسی موفق کسی است که دانش نظری (فلسفه، جامعه‌شناسی، تاریخ)، مهارت‌های روش‌شناختی (تحلیل داده‌ها، پژوهش میدانی) و بینش عملی (رسانه، جغرافیای سیاسی، روان‌شناسی) را در هم می‌آمیزد. او همچنین باید با بستر فرهنگی و دینی جامعه‌ خود، مانند فرهنگ ایرانی ـ اسلامی، عمیقاً آشنا باشد تا تحلیل‌هایی واقع‌بینانه و کاربردی ارائه دهد. برای مثال، تحلیلگری که بخواهد سیاست خارجی ایران را بررسی کند، بدون درک تاریخ روابط ایران و غرب یا نقش آموزه های اسلامی در سیاست‌گذاری، نمی‌تواند به نتایجی معتبر دست یابد.

حاصل سخن اینکه علوم سیاسی دانشی پویا و کثیرالاضلاع است که نیازمند تلفیق دانش نظری، مهارت‌های عملی و حساسیت به بسترهای فرهنگی-تاریخی است. بدون این نگاه جامع، تحلیل‌های سیاسی به سطحی‌نگری، کلی‌گویی، یا حتی سوءتفاهم‌های خطرناک منجر می‌شوند. دانشجوی علوم سیاسی باید خود را به ابزارهای فکری و عملی مجهز کند تا نه‌تنها مسائل سیاسی را تحلیل کند، بلکه در جهت بهبود جامعه و تحقق عدالت گام بردارد.

یادداشت از: محمد فنایی‌اشکوری، استاد حوزه و دانشگاه

انتهای پیام/

 

منابع خبر:‌ © ‌خبرگزاری تسنیم
دکمه بازگشت به بالا