لبیک بی‌درنگ؛ تمرین اربعینی یاران ظهور

رسیدن به کربلا، آغاز یک دلتنگی بزرگ‌تر است؛ دلتنگی برای دیدار مهدی. با خودم می‌گویم خوشا به حال کسانی که در آن روز بزرگ، همان‌طور که در اربعین بی‌درنگ به راه افتادند، با شنیدن صدای امامشان هم بی‌درنگ خواهند رفت.
– اخبار استانها –

به گزارش بخش استان‌ها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از کرج، امسال هم جاده‌ها بوی اربعین گرفته‌اند. جاده‌هایی که به ظاهر خاکی‌اند، اما هر دانه‌ خاکشان با اشک عاشقان حسین شسته شده است. از روزی که پا به این مسیر گذاشته‌ام، حس می‌کنم همه‌ دنیا کوچک‌تر از این چند صد کیلومتر شده و همه‌ روزمرگی‌ها، دغدغه‌ها، حساب و کتاب‌ها، به یک‌باره رنگ می‌بازند و تنها چیزی که می‌ماند، شوق رسیدن است.

قدم‌هایم آرام و پیوسته‌اند. هر قدم انگار پُلی می‌شود از دلم تا کربلا. به اطرافم نگاه می‌کنم؛ پیرمردی با عصا، نوجوانی با پرچم کوچک و مادری که کودک در آغوش دارد و زیر لب ذکر می‌گوید. اینجا سن و سال، ثروت و فقر، زبان و ملیت، همه رنگ می‌بازند. همه یک نام را صدا می‌زنند: «یا حسین».

گاهی فکر می‌کنم اربعین، فقط یک راهپیمایی نیست. این مسیر تمرین است؛ تمرینی برای روزی که صاحب‌الزمان(عج) از کعبه صدا می‌زند: «ای اهل ایمان! ای یاران حق! بیایید.» و ما باید بی‌درنگ، حتی بی‌آنکه کفش بپوشیم، به راه بیفتیم. انگار اربعین، پیش‌نمایش ظهور است، همان حس شوق، همان بی‌تابی، همان بی‌توجهی به خستگی و سختی.

به هر موکب که می‌رسم، صدای «خوش آمدید» ‌ها مثل مرهمی بر پاهای خسته‌ام می‌نشیند. کودکی لیوانی آب در دست دارد و به همه تعارف می‌کند، مردی با لبخند خرما می‌دهد، زنی دستمال تعارف می‌کند تا عرق پیشانی‌ام را پاک کنم. با خودم می‌گویم این مردم، این لبخندها، این دست‌های بخشنده … اگر این‌ها نیستند که سربازان امام زمان(عج) باشند، پس چه کسانی می‌توانند باشند؟

در دل جاده، گاهی دلم بی‌اختیار به یاد غربت می‌افتد، غربت کسی که هنوز نیامده و ما هر سال در اربعین به جای بودنش، فقط حس نبودنش را تجربه می‌کنیم. چقدر این مسیر شبیه انتظار است … هر قدم مثل روزهای عمرمان است که در انتظار می‌گذرد، بعضی روزها با شوق، بعضی با اشک، بعضی با خستگی. اما مهم این است که در مسیر بمانی، حتی اگر پاهایت تاول زده باشند.

یادم می‌آید چند سال پیش، وسط مسیر، مردی را دیدم که پایش زخمی شده بود. می‌خواستم به او بگویم کمی بنشیند و استراحت کند. با لبخندی گفت: «چطور وقتی حسین با پای برهنه و بدن زخمی به میدان رفت، من به خاطر یک زخم کوچک بایستم؟» این جمله‌اش در گوشم مانده … شاید همین نگاه است که عاشق را از دیگران جدا می‌کند.

آری، اربعین، مدرسه‌ عشق است و کلاس انتظار. در این مدرسه یاد می‌گیری که همه چیزت را برای رسیدن بدهی، وقتت، توانت، آسایشت و حتی خواب و خوراکت. یاد می‌گیری که هدف، مهم‌تر از مسیر نیست، بلکه مسیر خودش بخشی از هدف است؛ چون در این مسیر تو تغییر می‌کنی، قلبت جلا می‌گیرد و نگاهت شفاف‌تر می‌شود.

وقتی به ستون‌های آخر نزدیک می‌شوی، قلبت تندتر می‌زند. انگار کودکانه به خط پایان نزدیک می‌شوی، اما این پایان، پایان نیست، رسیدن به کربلا، آغاز یک دلتنگی بزرگ‌تر است؛ دلتنگی برای دیدار مهدی. با خودم می‌گویم خوشا به حال کسانی که در آن روز بزرگ، همان‌طور که در اربعین بی‌درنگ به راه افتادند، با شنیدن صدای امامشان هم بی‌درنگ خواهند رفت.

به کربلا که می‌رسی، سلام می‌دهی، اشک می‌ریزی و شاید مثل من در دل زمزمه می‌کنی «یا حسین! ما آمدیم، اما کاش با مولایمان آمده بودیم. کاش این سلام، سلام دو عاشق به هم بود، سلام حسین به مهدی و مهدی به حسین.» وقتی اربعین تمام می‌شود و برمی‌گردی، حس عجیبی داری. انگار بخشی از دلت را جا گذاشته‌ای، خیابان‌های شهر و روزهای عادی، بی‌روح‌تر از قبل به نظر می‌رسند.

اما در همان دل‌تنگی، یک امید آرام جریان دارد، شاید سال بعد، این مسیر به جای کربلا، تا قدوم امام زمان(عج) کشیده شود. شاید سال بعد، پرچم «یا حسین» در دست‌هایمان باشد، اما در قلبمان زمزمه کنیم «لبیک یا مهدی». برای همین است که اربعین، سالی یک بار تکرار می‌شود، اما انتظار، هر روز و هر لحظه باید در دل زنده بماند، چون اربعین بدون انتظار، فقط یک سفر است؛ اما اربعین با انتظار، مقدمه‌ بزرگ‌ترین دیدار تاریخ است.

یادداشت: غلامحسین صباغیان

انتهای پیام/

 

منابع خبر:‌ © ‌خبرگزاری تسنیم
دکمه بازگشت به بالا