«داستان مهتاب» روایتی از سرگردانی بین سکوت خانواده و غوغای مجازی
به گزارش بخش استانها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از اراک، در حالی که جامعه با موج فزایندهای از آسیبهای اجتماعی از جمله اعتیاد، خشونت خانوادگی، طلاق و بزهکاری نوجوانان مواجه است، تحلیل و بررسی دقیق پروندههای مربوط به این آسیبها، به عنوان یک راهبرد مؤثر در پیشگیری از وقوع جرایم مشابه در آینده مورد توجه کارشناسان و مسئولان قرار گرفته است.
به گفته متخصصان و کارشناسان، هر پرونده اجتماعی در دل خود مجموعهای از عوامل و شرایط زمینهساز وقوع جرم یا انحراف اجتماعی را دارد که در صورت استخراج دقیق این دادهها، میتوان الگوهای رفتاری پرخطر را شناسایی کرده و از تکرار آنها جلوگیری کرد.
«باید از هر پرونده یک درس گرفت.» این جملهایست که بارها از زبان قاضیان و مددکاران شنیده میشود چراکه بررسی روند زندگی فرد خاطی یا آسیبدیده، شناخت نقاط ضعف ساختارهای حمایتی و نقش محیطهای اجتماعی در تشدید بحرانها، از جمله نکاتی است که میتواند به بهبود سیاستگذاریهای اجتماعی کمک کند، از سوی دیگر، بهرهگیری از این پروندهها در برنامههای آموزشی و رسانهای نیز میتواند به آگاهسازی عمومی، اصلاح نگرشها و تقویت فرهنگ پیشگیری در میان مردم بینجامد.
این درحالیست که، باید تأکید کرد که آسیبهای اجتماعی، تنها یک رخداد فردی یا خانوادگی نیستند، بلکه زنگ هشداری برای جامعه و مسئولاناند تا پیش از آنکه این آسیبها به بحرانهای امنیتی تبدیل شوند، برای آن چارهای بیندیشند.
در این راستا، خبرگزاری تسنیم استان مرکزی در پروندهای ادامهدار و مستمر با عنوان «ما تنها نیستیم…!» ضمن روایت داستانگونه از پروندههای واقعی در حوزه آسیب های اجتماعی و بزهکاری اجتماعی، در گفتوگو با کارشناسان و مسئولان ابعاد مختلف و راهکارهای عبور از بحران های اجتماعی و این آسیب ها را بررسی می کند که یکی از این پرونده ها در زیر میآید:
ما تنها نیستیم…!
خانه کوچکِ مهتاب، با دیوارهای ترکخورده و پنجرههایی که رو به کوچة تنگ باز میشدند، بیشتر شبیه قفسی بود که نفسهایش را در سینه حبس میکرد. اتاقش در گوشهای تاریک، با تخت چوبی و میزی پر از کتابهای درسی، تنها جایی بود که میتوانست صدای فریادهای خاموشش را بشنود.
گوشی هوشمند، پنجرهای به جهانی بود که در آن کسی انگار «او» را میدید، دختر چهاردهسالهای با موهای مشکی آشفته و چشمانی که گویی همیشه در جستجوی چیزی گمشده، میان سایهها پرسه میزدند.
پدرش، مردی خاموش و شکسته، زیر بار درد کمر و ناتوانی، به دیوار تکیه داده بود و مادر، با چهرهای که خطوطش حکایت از سالها مقاومت داشت، مثل ماشینی بیوقفه کار میکرد. خندههای خواهر و برادرش از حیاط میآمد، اما مهتاب ترجیح میداد در تاریکی اتاقش پنهان شود؛ جایی که انگشتانش روی صفحة گوشی، جملات سامان را مثل نوازشی بر زخمهایش احساس میکرد.
در مدرسه هم کسی ندید که چطور نگاهش به پنجره، در واقع فرار از زنجیرههای سکوت بود. همکلاسیها او را «عروسک خاموش» مینامیدند. هیچکس نفهمید که پشت آن سکوت، دختری نشسته که دلش میخواهد فریاد بزند: «هیچکس مرا نمیبیند!»
توهمِ عشق
سامان، پسر بیست و دوسالهای با پیامهای شیرین و وعدههایی که بوی دروغ میدادند، اولین کسی بود که انگار به عمق چشمان مهتاب خزیده بود . «تو خاص هستی… فقط تو می توانی من را درک کنی»، جملهای که بارها در پیامها تکرار شد و مهتاب، مانند گلی تشنه، هر کلمه را سرمیکشید. او که عشق را در قالب فیلمهای رمانتیک دیده بود، حالا تصور میکرد سامان ناجیِ تنهاییِ بیپایانش است.
اما سامان، پسر بیکاری که حتی نمیتوانست آیندة فردایش را تصور کند، تنها سلاحش کلمات بود. وقتی برای خواستگاری آمد، خانواده شرط گذاشتند: «برو سربازی، روی پای خودت بایست، بعد بیا.» اما سامان ترجیح داد در تاریکی فضای مجازی پنهان شود و مهتاب را با پیامهای نیمهشب و قولهای پوچ، در تورِ وابستگی اسیر کند.
شبها، مهتاب به سقف اتاق خیره میشد و با هر پیام، دیوارهای ذهنش را بازسازی میکرد. صدای مادر که میپرسید: «مهتاب، دلت گرفته؟»، او را به واقعیت میکشید، اما سریع به دنیای مجازی پناه میبرد. نمیدانست این وابستگی، زخمی است که خودش به جان میخرد.
فرار؛ پروانهای در طوفان
روزی که سامان گفت: «بیا فرار کنیم تا مجبور شوند قبولمان کنند!»، مهتاب حس کرد قلبش از سینه بیرون میجهد. ترس و امید، مثل دو مار به هم پیچیده، ذهنش را میگزیدند. صبح، دست خواهر کوچکش را گرفت، اما در مقابل خانه مادربزرگ، قلبش یخ زد. لحظهای به چشمان معصوم خواهر نگاه کرد… بعد رهایش کرد و پشت به خاطرات دوید.
در اتوبوس، دستهایش میلرزید. نفسش بند آمده بود، اما سامان دستش را فشرد: «همه چیز درست می شود.» اما مقصد، خانهای تاریک بود با مردانی که نگاههایشان بر صورت مهتاب میخزید.
آن شب، روی کاناپهای کهنه، صدای تیک تاک ساعت مثل ضربانِ قلبِ دیوانهاش بود. سامان کنارش نبود. تنها چیزی که حس میکرد، بوی سیگار و صدای خندههای تلخ غریبهها بود. «من کجا آمدم؟»، پرسشی که در سکوت گم شد.
بازگشت؛ زخمی که مادر را میفهمد
وقتی پلیس در را شکست، مهتاب خودش را لرزان در آینه دید: موهای ژولیده، چشمهای قرمز و دختری که گم شده بود. مادر، بیآنکه کلمهای بگوید، او را در بغل گرفت. بوی عطر آشنا، یادآوری میکرد که آغوش مادر، همیشه خانه است و پدر، همان مرد ساکت، اشکهایش را پنهان کرد و گفت: «مهم این است که سلامت هستی».
آن شب، مهتاب در تختش غلت زد و برای اولینبار، صدای سکوت خانه را شنید: نالههای پدر از درد، صدای قرآنِ مادر و خندههای خواهر و برادر که حالا برایش موسیقیِ زندگی بود.
گوشی را زیر تشک پنهان کرد، اما اشکهایش جاری شد، میدانست سامان دیگر پیامی نخواهد داد. میدانست که عشق واقعی، قفسی از کلمات دروغین نیست…
حالا مهتاب کمکم یاد میگرفت که زخمهایش را با کلمات واقعی التیام دهد. شبها کنار مادر مینشست و از ترسهایش میگفت. مادر هم که سالها سکوت کرده بود، از تنهاییهای خودش گفت. سکوت خانه کمکم جای خود را به نجوایی شیرین داد؛ نجوایی که میگفت: «ما تنها نیستیم…»
خانه نقطه عطف زندگی افراد است
«سرهنگ حسین نوروزی» رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی در گفتوگو با خبرنگار تسنیم اظهار کرد: داستان مهتاب، روایتی است از تلاش نوجوانی برای پر کردن خلأهای عاطفی در فضایی که سکوت خانواده، بهجای آرامش، به زخمی تبدیل شده است.
وی افزود: مهتاب، در آستانه شکلگیری هویت، درگیر تناقضی عمیق است: از یکسو خواهان استقلال و کشف خود است، و از سوی دیگر، نیازمند تأیید و حمایتی که خانواده به شکل ناخودآگاه از او دریغ میکند. سکوت سنگین خانه که با دردهای فیزیکی پدر و خستگی مادر همراه است، مهتاب را به سمت فضای مجازی سوق میدهد؛ جایی که در آن، برای نخستینبار احساس «دیدهشدن» را تجربه میکند. این حس، هرچند توهمی و گذرا، تبدیل به مُسکنی برای تنهایی او میشود.
نوروزی ادامه داد: وابستگی مهتاب به سامان، نه از سر عشق، بلکه از جنس نیاز بیمارگونهای است که ریشه در کمبودهای عاطفی دارد. سامان، با استفاده از مکانیسمهای روانشناختی « بمباران عشق» و وعدههای رؤیایی، مهتاب را در چرخهای از امید و ناامیدی اسیر میکند.
رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی عنوان کرد: این رابطه، بازتابی از یک الگوی خطرناک است: نوجوانانی که در محیط خانواده احساس نادیدهگرفتهشدن میکنند، بهراحتی جذب روابطی میشوند که در آنها «تأیید» را ــ هرچند کاذب ــ دریافت میکنند. مهتاب دراینرابطه، بهجای یافتن هویت، بخشی از وجود خود را به سامان وابسته میکند و مرزهای «خود» و «دیگری» در ذهنش محو میشود.
وی اضافه کرد: فرار مهتاب، اگرچه بهظاهر شورشی نوجوانانه است، اما در عمق، فریادی برای درخواست کمک است. او با این عمل میخواهد هم به خانواده ثابت کند که وجود دارد و هم از بار سنگین سکوتی که سالها تحمل کرده، رها شود. اما فرار، بهجای آزادی، او را در فضایی تاریکتر قرار میدهد؛ جایی که ترس از ناشناختهها، غربت، و رفتارهای سرد سامان، به او یادآوری میکند که گریز از واقعیت، راهحل نیست. این تجربه، مهتاب را با پرسشی عمیق روبهرو میکند: «آیا کسی هست که مرا بدون قضاوت بپذیرد؟»
رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی با اشاره به جایگاه خانه اظهار کرد: بازگشت او به خانه، نقطه عطفی است که در آن، سکوت خانواده کمکم به گفتوگو تبدیل میشود. آغوش مادر که پیش از این خسته و دور از احساس به نظر میرسید، اکنون به پناهگاهی امن بدل میشود. این تغییر، نه از سر ترحم، بلکه از جنس درک مشترکی است که سالها در پسِ دیوارهای سکوت پنهان مانده بود. پدر با جملة سادهاش («مهم اینه که زنده ای») نشان میدهد که حضور مهتاب، فارغ از اشتباهاتش، ارزشمند است. این پذیرش، سنگ بنای بازسازی اعتماد ازدسترفته است.
وی افزود: در این میان، فضای مجازی نقشی دوگانه ایفا میکند: هم بهعنوان پناهگاه موقت برای فرار از واقعیت، و هم بهعنوان تلهای که مهتاب را در دام روابط سطحی میاندازد. گوشی هوشمند که ابتدا پنجرههای به دنیای بیرون بود، تبدیل به زندانی میشود که او را از ارتباطات واقعی دورنگه میدارد. این تضاد، نشاندهندة بحران نسل امروز است؛ نسلی که در عین اتصال دیجیتالی، از تنهایی عمیق رنج میبرد.
نوروزی خاطرنشان کرد: پایان داستان که در آن مهتاب کمکم با خانواده گفتوگو میکند، نشاندهندة این واقعیت روانشناختی است که زخمهای عاطفی تنها در بستر ارتباط اصیل التیام مییابند. سکوتِ سنگین خانه، نه با فرار، بلکه با بهاشتراکگذاری دردها میشکند. مهتاب میآموزد که «دیدهشدن» واقعی، نه در پیامهای مجازی، بلکه در نگاههای بدون قضاوت خانواده معنا پیدا میکند. این داستان، در نهایت، تأکیدی است بر این اصل که سلامت روان نوجوانان نه در انزوا، بلکه در شبکة ارتباطات امن و پاسخگو شکل میگیرد.
داستان مهتاب، نماد نسلی که در فضایی میان سکوت خانواده و غوغای مجازی گیرکرده است
«فاطمه احمدی»، روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در گفتوگو با خبرنگار تسنیم با اشاره به نکات روانشناختی مهم درباره نوجوانان امروز اظهار کرد: داستان مهتاب، نماد نسلی است که در فضایی میان سکوت خانواده و غوغای مجازی گیرکرده. مهتاب در مرحله بحرانی هویتیابی قرار دارد؛ مرحلهای که نوجوان به دنبال تأییدشدن و دیدهشدن است.
وی افزود: اما وقتی خانواده به دلیل مشغلهها یا ناتوانی در برقراری ارتباط، این نیاز را نادیده میگیرند، نوجوان به سمت روابطی میرود که حتی اگر سمی باشند، حس «وجودداشتن» به او میدهند.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه در این ماجرا، به نظر میرسد مهتاب بهشدت به سامان وابسته شده بود. این وابستگی چرا شکل گرفت؟ اظهار کرد: این وابستگی، یک دلبستگی ناسالم است. سامان با تکنیکهایی مثل « بمباران عشق» یعنی ارسال پیامهای پیاپی، تعریفهای اغراق شده و وعدههای رؤیایی، مهتاب را در تور احساسی گرفتار کرد.
احمدی اضافه کرد: نوجوانانی که در خانه احساس تنهایی میکنند، اغلب فریب چنین روابطی را میخورند، چون گمان میکنند این تنها راه برای پر کردن خلأ عاطفیشان است. در واقع، سامان نه یک عاشق، بلکه یک شکارچی عاطفی بود که ضعف مهتاب را هدف گرفت.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه خانواده مهتاب چرا متوجه تنهایی او نشدند؟ آیا این بیتوجهی عامدانه بود؟ اظهار کرد: نه، به نظر من خانواده مهتاب قصد بیتوجهی نداشتند. پدر با مشکلات جسمی درگیر بود، مادر تحتفشار مسئولیتهای سنگین، و خواهر و برادر کوچکتر هم نیاز به توجه داشتند. اینجا با پدیدهای به نام “فقر ارتباطی” روبهرو هستیم.
وی بیان کرد: یعنی اعضای خانواده در کنار هم هستند، اما گفتوگوی واقعی وجود ندارد. مادر مهتاب هرازگاهی میپرسید: «خوبی؟»، اما این پرسشها سطحی بود. نوجوانان نیاز دارند حس کنند خانواده عمیقاً به دنیای درونیشان علاقهمند است.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه فرار مهتاب چه معنایی دارد؟ آیا این یک شورش نوجوانی معمولی است؟ اظهار کرد: فرار او یک فریاد کمکخواهی بود. مهتاب در ناخودآگاهش میخواست به خانواده بگوید: «من اینجا خفه میشوم!». اما متأسفانه، این فریاد بهجای بیان کلامی، به شکل یک عمل مخرب بروز کرد.
احمدی خاطرنشان کرد: در روانشناسی به این میگویند “برونریزی هیجانی”؛ او امیدوار بود با فرار، خانواده را متوجه اهمیت خود کند، اما غافل از اینکه چنین اقداماتی اغلب به پیامدهای جبرانناپذیر میانجامد.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه بازگشت مهتاب به خانه و تغییر رفتار خانواده چه پیامی دارد؟ اظهار کرد: این بخش از داستان، کلید امید است. وقتی مادر بدون قضاوت، مهتاب را در آغوش میگیرد، نشان میدهد که زخمها فقط با ارتباط التیام مییابند.
وی اضافه کرد: پذیرش مهتاب توسط خانواده، یک تغییر پارادایم است: از «سکوتِ سنگین» به «سکوتِ همراه با درک». حتی جملة ساده پدر («مهم این است که سلامت هستی» به مهتاب می فهماند که وجودش ارزشمند است، حتی اگر اشتباه کند.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه فضای مجازی در این داستان چه تاثیری دارد؟ آیا اساساً در بروز مشکلات مرتبط است؟ اظهار کرد: فضای مجازی مثل یک چاقوی دو لبه است. از یک سو، برای مهتاب پناهگاهی بود تا از تنهایی فرار کند، اما از سوی دیگر، او را در توهمِ ارتباط غرق کرد. مشکل اصلی، جایگزینی رابطه مجازی بهجای ارتباط واقعی است.
احمدی بیان کرد: نوجوانان امروز بهجای یادگیری مهارتهای عاطفی، در حال سوختن در آتش «لایک»ها و پیامهای کوتاه هستند. خانوادهها باید بدانند نمیتوانند گوشیها را حذف کنند، اما میتوانند رابطة قویتری بسازند تا نوجوانان مجبور نباشند دنبال عشق در چتهای اینترنتی بگردند.
روانشناس و متخصص مسائل نوجوانان در پاسخ به اینکه چه توصیهای به خانوادهها و نوجوانان دارید؟ اظهار کرد: به خانوادهها میگویم: «شنونده باشید، نه قاضی.» سؤالات کلی مثل «خوبی؟» کافی نیست. بپرسید: «این روزها چه حسی داری؟ از چی نگرانی؟».
وی اضافه کرد: به نوجوانان هم میگویم اشتباهات بخشی از رشد است، اما بهجای فرار، فریاد بزنید! اگر خانوادهای گوش نمیدهد، به مشاور، معلم یا حتی خطوط مشاوره تلفنی اعتماد کنید. یادتان باشد: هیچ رابطه مجازی نمیتواند جای آغوش گرم خانواده را پر کند.
گزارش از: سیدمصطفی میریعقوبی
انتهای پیام/711/