استاد حشمتپور عالمی ربانی و دانشمندی متواضع و زاهد بود

به گزارش بخش استانها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از قم، بیتردید مرحوم محمدحسین حشمتپور، استاد، عالمی ربانی و دانشمندی متواضع و زاهد بود. بنده افتخار شاگردی استاد حشمتپور را در دانشگاه قم داشتم و خارج از دانشگاه نیز برخی دروس را از ایشان بهرهمند شدم. موضوعی که میخواهم طرح کنم، ناظر به تفاوت استعدادهاست؛ در آغاز، از تنوع استعدادها سخن میگویم و سپس قواعد و اصول این بحث را با روش علمی استاد حشمتپور تطبیق میدهم.
یکی از ویژگیهای برجستۀ استاد، روحیۀ کارراهاندازی بود. یادم هست روزی درخواستی از ایشان داشتم؛ اما پنج، شش ماه بعد، حدود ساعت نه شب تماس گرفتند و گفتند: «فلان کار را که گفتی، فردا بیا فلانجا.» متوجه شدم که با چه دقتی در خاطر سپرده و تا انجامِ کامل، موضوع را پیگیری کردهاند.
خودِ استاد نیز خاطراتی در همین زمینه داشتند؛ از جمله میگفتند: شبی دیر وقت یکی از خانوادهها برای بازگرداندنِ جوانی که گرایشهای انحرافی پیدا کرده بود با من تماس گرفتند. با وجودِ دیرهنگام بودنِ تماس، ایشان هماهنگ کردند تا آن جوان با آیتالله جوادی آملی دیدار کند، و این دیدار منشأ تحولی جدی در آن جوان شد. این نوع از اهتمام و احساس مسئولیت در وجودِ استاد عجیب بود.
ویژگی دیگر استاد، تعهد و دقت در انجام وظایف علمی بود. بارها تأکید میکردند: «اگر وقتِ لازم را نتوانم برای دانشجو بگذارم، پایاننامه نمیپذیرم.» بنابراین راهنمایی پایاننامه را فقط در صورت اطمینان از توان اختصاصِ وقت میپذیرفتند.
ویژگی بعدی، احتیاط در سخن و قضاوت بود؛ هیچگاه شتابزده یا از روی پیشداوری سخن نمیگفتند و ویژگی دیگر استاد، بیتعصبی علمی بود: با آنکه فلسفه را بهخوبی تدریس میکردند، هیچ تعصبی نسبت به مکتب خاصی نداشتند. گویا میان «خود» و «فلسفه» فاصلهای آگاهانه حفظ میکردند؛ برخلاف برخی از ما که خود را به مکتبی یا فرد خاص گره میزنیم و از همین جا حجاب راه علم ورزی آغاز می شود.
این چند ویژگی نمونهای از منش علمی و اخلاقیِ استاد حشمتپور بود که بهعنوان مقدمة بحث اصلی دربارۀ «تنوع استعدادهای انسانی» بیان شد. منظور از «تنوع» همان معنای عرفیِ آن است که در ذهن همه هست: گوناگونی و تفاوت در میان موجودات. همانطور که در قرآن از «اصول و سنتهای الهی در عالم» سخن گفته شده – مانند اصل زوجیت- میتوان از اصلِ تنوع در جهان نیز یاد کرد.
در سراسر هستی، پدیدهها و موجودات متنوّعاند و این قانون الهی در انسان نیز جریان دارد. از آنجا به بحث اصلی ما یعنی تنوعِ استعدادها. در ادامه نیز خواهیم دید که استاد حشمتپور چه سنخی از استعداد را دارا بودند.
اصلِ تنوع یعنی تفاوت موجودات در ویژگیها و خصوصیاتشان. در فلسفه از «انواع و اصناف» سخن میگویند، اما مراد من معنای عرفیِ تنوع است- البته با رویکردی فلسفی. همانگونه که جهان سراسر گوناگون است، انسان نیز آینهای از این گوناگونی است؛ میان جهانِ متنوّع و انسانِ متنوّع نوعی تناظر برقرار است.
نمونههایی از این اصل در طبیعت فراوان است: گفتهاند بیش از دویست رقم خرما شناخته شده، حدود هفتهزار نوع سیب ، و در قلمرو جانوران، تنها از ماهیان بیش از سیهزار گونه شناسایی شده است. اینها تنها نمونههایی برای نشان دادن وسعتِ اصلِ تنوع در عالماند.
پس مقصود ما از «تنوع»، همان گوناگونیِ طبیعیِ موجودات است، نه معنای فلسفیِ «نوع». چنانکه در فلسفه از وحدت و کثرتِ موجودات بحث میشود، میتوان از تنوعِ موجودات نیز با رویکردی فلسفی سخن گفت و آثار مهمی بر آن مترتّب دانست.
در قرآن کریم تعبیر «ألوان» هفت بار آمده؛ برای جانداران، چهارپایان، میوهها، کوهها و دو بار دربارة انسانها با عبارت «مختلفٌ ألوانُهُم». آیهای میگوید آنچه در زمین برای شما آفریدهایم «مُختَلِف» است و در ادامه میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرونَ»، یعنی این اختلاف، نشانهای است برای اهلِ تفکر. مفسّران غالباً «لون» را به «رنگ» تفسیر کردهاند، اما گروهی (و از جمله برخی بزرگان مثل فخر رازی، طبری، فیض کاشانی و علامه طباطبایی) احتمال دادهاند که «لون» به معنای «نوع» نیز باشد؛ به این معنا که «مختلف الألوان» میتواند «مختلف الأنواع» باشد؛ زیرا «لون» در لسانالعرب به معنای چیزی است که از دیگری تمایز مییابد و رنگ فقط یکی از وجوه تمایز است. اگر «لون» را به معنای «نوع» بگیریم، کثرتِ آفرینش بهتر واضح میشود و رنگ نیز در ذیل «نوع» جای میگیرد. از اینرو عبارتِ «اختلافِ ألوان» دربارة انسانها نه فقط اختلافِ رنگی بلکه تنوّعِ نوعی در جنبههای جسمی، جنسی، روانی، زبانی و فکری، نشاندهندة گوناگونی بشر است.
اما اگر از بدن به «عالمِ نفس» برویم، تنوع بهمراتب بیشتر است. در روانشناسی، تیپشناسیها و مدلهای گوناگونِ «استعدادسنجی» وجود دارد. از جمله:
نظریة تواناییهای ذهنیِ نخستینِ لوئیز ثرستون (درک کلامی، توانایی عددی، فضایی، حافظة تداعی، سرعت ادراک، استدلال).
نظریة هوشهای چندگانة گاردنر (منطقیـریاضی، زبانی، فضایی، جسمیـجنبشی، موسیقایی، درونفردی، بینفردی، طبیعتگرا و گاه هستیگرا).
نظریة دو عاملیِ اسپیرمن، هوشِ سیال و متبلورِ کتل، و مدلِ (ترکیبِ کتل، هورن و کارول) که مبنای بسیاری از آزمونهای استاندارد امروزی است.
روانشناسان بر اساسِ معیارهایی چون حافظه، سرعت ادراک، استدلال، توانایی عددی و کلامی، ذهن انسان را طبقهبندی میکنند. اما از نگاهِ فلسفی، درستتر آن است که هوشها را به تناسبِ «ساحت های انسان» ببینیم. هوش حسی، هوش تخیلی، هوش عقلی، هوش شهودی و…
این هوشها تشکیکیاند؛ یعنی هرکدام مراتب و درجات دارند. گاهی نیز بهصورتِ «جزیرهای» ظاهر میشوند. مثلاً فردی حافظۀ نیرومند دارد ولی تحلیلش ضعیف است، یا در «هوش تخیلی» قوی است و در «هوش
کلامی» ضعیفتر. این تفاوتها خود نشانۀ «اختلافِ ألوان» و تنوعِ آفرینشِ انسانیاند.
پیش از ورود به بحث استاد حشمتپور، چند خاطره برای تأییدِ تنوعِ هوش و استعداد نقل میشود.
یکی از اساتیدِ مشهور میگفت فقط میتواند تلویزیون را با کنترل روشن کند- نمونهای از ضعف در «هوش فنی». در مقابل، برخی افراد با فن و تکنولوژی بهخوبی کار میکنند. یا نخبهای ریاضی میشناختم که شعر ساده را نمیفهمید. استادی بزرگ در فلسفه و عرفان، در امور اجتماعی بسیار ساده اندیش بود. در غرب نیز نمونههایی چون نیچه و تسلا دیده میشوند؛ نابغههایی با ضعف در جنبههای دیگر. در «عصر جدید» هم دیده شد: کسی در درس ضعیف، اما در «هوش حرکتی» بسیار قوی بود.
اگر این مدل را بر فلاسفه و استادان خودمان تطبیق دهیم، فهمِ ما از ایشان دگرگون میشود. گاهی میگوییم فلان استاد نظریه ندارد، درحالیکه «تقریرگرِ» قوی است نه «نظریهپرداز». برخی برعکساند: ایدهپردازند اما تبیین گر خوبی نیستند. در فلسفهورزی نیز مانند دیگر عرصهها، «تنوع استعداد» وجود دارد و شناختِ آن نوع مواجههی ما با اساتید را تغییر میدهد.
در میان فلاسفه، ابنسینا نمونهای از «جامعیت هوشی» است: تخیل قوی، قدرتِ نگارش، حافظۀ نیرومند، سرعت فهم، انسجام و تحلیل دقیق. در هر علمی وارد میشود، قالب و نظریه میسازد؛ ازاینرو امام خمینی فرمود «الذی لم یکن له فی حدّه الذهن و جوده القریحه کفواً أحد جداً». در برابر، ملاصدرا دارای «هوش انتزاعی» برجسته است؛ تفکّرِ انتزاعی و نقادانهاش قوی بود. این ویژگی در تفکیک فلسفه از طبیعیات بی تاثیر نبود.
اما استاد حشمتپور سه ویژگی را بهخوبی داشت: 1) فهم دقیق، 2) تبیین خوب، 3) تفهیم. استاد حشمتپور کسی بود که «دقیق میفهمید»، «متن را دقیق تبیین میکرد» و همانطور که میفهمید، همانطور هم بیان میکرد. اگر بخواهم خلاصه کنم، سه ویژگیِ اصلی داشت: 1) فهمِ دقیقِ متن، 2) تبیینِ روشن، 3) تفهیم؛ یعنی رساندن مطلب به مخاطب. هرکسی در کلاسهایش مینشست این سهتا را عملاً تجربه میکرد.
خصوصیت بعدیِ استاد، «تبیینِ جزئیاتِ متن» بود؛ با دقت به ریزهکاریها اشاره میکرد و متن را میکاوید. یک ویژگیِ مهم دیگر هم «ذهنِ ریاضی» بود. میگفت: «خدا، ذهنِ من را ریاضی خلق کرده است.» از ایشان پرسیدم: ریاضی را پیشِ استادی خواندهاید؟ گفتند: «نه» می گفتند: دبیرستان پیشِ استاد نمیرفتم، فقط امتحان میدادم و معمولاً اولین کسی بودم که سؤالِ ریاضی را جواب میداد. خلاصه، فهمِ ریاضی، داشتند و مباحث را در قالب استدلال بیان می کردند. می فرمودند: «حافظهٔ کوتاهمدتم خیلی قوی است؛ به گونه ای که عین مطلب کتاب در ذهنم می ماند.» و همین ویژگی بود که می توانست مطالب را به خوبی تقریر کند.
ویژگیِ کمنظیر دیگری هم داشت. در کتابهایی مثل «شواهد»، گاهی عنوانی میآید و نمیدانیم چرا آمده، یا ملاصدرا آیهای میآورد که ربطش با بحث روشن نیست. خیلی وقتها وسطِ بحثِ فلسفی آیهای میآمد و ملاصدرا توضیحی نمیداد. استاد آنقدر دقیق توضیح میداد که روشن میشد از کجا به آن آیه رسیدهایم و چرا اینجا آمده. ارتباطِ عناوین را—که در کتب فلسفی گاهی مبهم است—خیلی خوب روشن میکرد.
ذهنش منسجم و منظم بود؛ مرتبط حرف میزد و بیربط با موضوع چیزی نمیگفت. بعضی استادان وقتی سؤال میپرسی، بحث را میبرند جای دیگر؛ ایشان دقیقاً همان چیزی را که میپرسیدی جواب میداد—و همین «فهم درستِ سؤال و دادن جواب متناسب با سوال» خودش یک هنر است.
خصوصیتِ دیگرش اهتمام به «دروسِ تدریسنشده» بود. خودش میگفت: یکبار که رفتم مشهد، از امام رضا(ع) خواستم فهمِ متون برایم آسان شود؛ بعضی متنها خیلی سخت بود و چون تدریس نشده بود—و بسیاری را هم از کسی درس نگرفته بودند—تدریسِ چیزی که خودت نگذراندهای دشوار است. میگفت: از مشهد که برگشتم، فهمِ مباحث بهتر شده بود.
بهحق میتوان گفت در روزگارِ ما «احیاگرِ میراثِ حِکمی و طبیعیاتِ جهانِ اسلام» بود. حالا اگر بپرسند «استاد حشمتپور نظریه خاصی دارد؟» با توضیحاتی که عرض کردم، اصلِ این توقع اشتباه است؛ معیار سنجش افراد متفاوت است. در هستی هر کس گلی است با بویِ خودش. استادان را هم باید اینگونه دید: بزرگان علم و حکمت را هر کدام باید در چهارچوب خودش فهم کرد. ایشان در تبیین و تقریر فیلسوفان توانایی کم نظیری داشتند. استاد دیگری ممکن است این ویژگی را نداشته باشد ولی نقاد خوبی در فلسفه باشد و به همین صورت ویژگی های دیگر.
سه نتیجه عملی برای این بحث مترتب است:
1. خودشناسی آموزشی: هرکس بداند «چه نوع هوش و حافظهای دارد»—عقلی، عملی، عددی، تخیلی و..—تا مسیر یادگیری خود را متناسب با توانایی خودش طراحی کند.
2. شناخت استادان و فلاسفه: فهم «نوع هوش و استعداد» هر متفکر، داوری ما را دربارهٔ آثار او دگرگون میکند.
3. اصلاح سنجش آموزشی: معیارهای رایج مانند کنکور «تنوع هوشها» را نادیده میگیرد و محوریت با «قدرت حافظه» است لذا بسیاری از توانمندی ها را حذف می کند.
نویسنده: احمد شهگلی، پژوهشگر
انتهای پیام/