فرزندان حضرت زهرا (س) از راه رسیدند/ سمنان در آغوش «هشت پرچم بینام» + تصاویر

به گزارش بخش استانها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از سمنان، در آخرین ساعتهای روشنایی امروز، گلزار شهدای گمنام کوشک امام رضا (ع) سمنان در ورودی غربی شهر، صحنه حضور بیوقفه مردمی بود که با قلبهایی آکنده از شوق و اندوه، برای استقبال از هشت شهید گمنام دفاع مقدس آمده بودند.
نسیم عصرگاهی، پرچمهای کوچک قرمز و سبز را در دست کودکان تکان میداد و آفتاب کمجانِ رو به غروب، ردّ طلایی خود را بر تابوتهای پوشیده از گلهای محمدی میپاشید؛ گویی آسمان هم میخواست سهمی در این استقبال داشته باشد.
پارچهنوشتههایی با پیامهای دلتنگی و احترام، در میان جمعیت برافراشته بود و صدای صلوات، با هر بار نزدیکتر شدن تابوتها، بلندتر میشد.
مادران، چادرهای مشکیشان را با دو دست گرفته بودند تا قطرات اشک پنهان نماند؛ اشکهایی که بیشتر شبیه زمزمهای عاشقانه برای فرزندانِ ندیدهشان بود. برخی مردان مسن، عصا به دست، با قامتهایی که زمان خمیده بود، کنار مسیر ایستاده بودند؛ لبخندی تلخ از سر غرور و فقدان در صورتشان موج میزد.
گروههای نوجوان بسیجی، با چهرههایی مصمم و پرغرور، مسیر تشییع را نظم میدادند. بسیاری از آنها پرچم ایران را بر دوش داشتند و هنگام عبور تابوتها، بیاختیار اشکهایشان را کنار میزدند.
یکی از آنان گفت: انگار برادر خودم دارد برمیگردد. هر بار که تابوت شهدا نزدیک میشود، قلبم تندتر میزند. احساس میکنم امروز تاریخ را از نزدیک لمس میکنم.
بازاریان، کارمندان، دانشجویان و خانوادهها، همه در کنار هم، بدون فاصله و مرزبندی، در یک حلقه انسانی واحد ایستاده بودند.
در میان جمعیت، بانویی میانسال که دستهگلی یاس در دست داشت، آرام گفت: آمدهام این گلها را تقدیم کنم. شاید مادر واقعی یکی از این شهدا امروز نتواند اینجا باشد. شاید این گلها دلش را آرام کند.
صدایش میلرزید، اما نگاهش محکم و امیدوار بود.
چند قدم آنسوتر، یک راننده تاکسی که لباس کارش هنوز بر تنش بود، از شلوغی مراسم جا نمانده و خودش را رسانده بود.
او گفت: کار را تعطیل کردم. این لحظهها تکرار نمیشود. ما مدیون همینها هستیم؛ هر چقدر بینام، ولی برای ما از هر نامی بلندترند.
کنار او جوانی دانشجو، با صدایی آرام اما عمیق اضافه کرد: این حضور مردم یعنی هنوز چیزی در ریشههای ما زنده است؛ چیزی که دنیا هنوز نتوانسته آن را از ما بگیرد.
حضور کودکان در این مراسم حال و هوای دیگری به جمع بخشیده بود. بسیاری از آنها دستهای کوچکشان را روی تابوتها گذاشتند و با کنجکاوی کودکانهشان نگاه میکردند؛ گویی میخواستند معنای بزرگی را که در هوا جاری بود، بفهمند.
پدری که فرزند خردسالش را بر دوش داشت، گفت: میخواهم پسرم بداند آرامش یعنی چه و چه کسانی آن را برای ما ساختند. تاریخ با همین لحظهها منتقل میشود.
در لحظات پایانی مراسم، وقتی تابوتها در میان نوای «ای شهید» و «اللهمصلعلیمحمد» آرام آرام به سمت آرامگاهشان حرکت کردند، سکوتی سنگین و در عین حال شیرین فضا را دربر گرفت؛ سکوتی که احترام بود، وداع بود، و عهدی دوباره. هوا کمی سرد شده بود، اما گرمای جمعیت، همه چیز را تابپذیر میکرد.
در پایان، با فرو رفتن تابوتها در میان جمعیت اشکبار و پرشور، این حس در فضای گلزار موج میزد که سمنان نه هشت شهید، که هشت ستاره تازه را در آعوش گرفته است؛ ستارگانی که نام ندارند، اما مسیرشان روشنتر از هر نامی در حافظه مردم این شهر ماندگار خواهد شد.
انتهای پیام/363/









