بدرقه 2 شهید گمنام در پایتخت شور و شعور حسینی/ زنجان بوی غربت شهدا می‌داد+فیلم

هوای زنجان امروز، بوی غربت و عرفان می‌داد. بوی اشک و اسپند، بوی اعتقاد و دلدادگی به نام فاطمه (س) و یاد دوباره دو شهید گمنام. این دو شهید امروز همراه دسته عزاداری فاطمیه تشییع شد که یکی از این دو شهید در صدا و سیمای زنجان آرام گرفت.
استانها

به گزارش بخش استان‌ها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از زنجان، نرگس رسولی | دو شهید گمنام و خوشنام امروز همراه دسته عزاداری فاطمیه حدفاصل مسجد جامع تا آستان مقدس امامزاده سید ابراهیم(ع) تشییع شد که سرانجام یکی از این دو شهید در صدا و سیمای زنجان آرام گرفت.

هوای زنجان امروز، بوی غربت و عرفان می‌داد. بوی اشک و اسپند، بوی اعتقاد و دلدادگی به نام فاطمه (س) و یاد دوباره دو شهید گمنام. وقتی خورشید صبح به آرامی از افق امامزاده‌ بالا آمد، خیابان‌ها پر از قدم‌هایی شد که مقصدشان بهشت بود؛ مردمی که آمده بودند تا با تشییع پیکر دو شهید بی‌نام، نام تازه‌ای بر تاریخ مقاومت بنویسند.

.

آغاز آیین با تلاوت قرآن بود؛ آیاتی که از زبان قاری جوانی برخاست و بر دل‌ها نشست. نسیم پاییزی کلمات الهی را در میان جمعیت پخش می‌کرد. صدای گریه مادران در میان زمزمه‌ها، با طنین حنجره سید یوسف شبیری مداح زنجان درهم آمیخته بود. هر قطره اشک، سلامی بود به روزگاری که جوانانی شبیه این شهدا، برای باورشان از همه چیز گذشتند.

در میان جمعیت، عکس امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) بلند بود؛ در دستان جوانانی که شاید دهه هشتادی و نودی بودند، اما گویی از نسل عاشوراییان برگشته‌اند. یکی چفیه را روی دوش انداخته،دیگری پرچم مشکی «یا زهرا» را با نوشتار قرمز در باد می‌چرخاند. پسر بچه‌ای بر دوش پدرش فریاد می‌زد: «شهیدا خوش آمدید!» و دخترکی چادری در ازدحام، دست‌نوشته‌اش را بالا گرفته بود: «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن.»

اخبار استان زنجان ,

جوانی در گوشه‌ای اسپند دود می‌کرد، بویش میان اشک و لبخندها گم می‌شد. مادران شهدا و همسران شهیدان، شانه‌به‌شانه ایستاده بودند. بعضی‌ها دسته‌گل در دست داشتند؛ بعضی شکلات آورده بودند تا بر تابوت شهدا بریزند. رسم قدیمی دل دادن به شهید، هنوز زنده بود. جانمازهایی بر تابوت‌ها گذاشته می‌شد، تسبیحی از جیب بیرون می‌آمد تا متبرک شود، و چفیه‌ای که با اشک مادر گره می‌خورد، دیگر فقط پارچه نبود؛ سند وفاداری بود.

دختران کوچک با چادرهای رنگ شب، به مادرانشان چسبیده بودند. گاهی دست‌های لرزان مادری در هوا بلند می‌شد: «خوش آمدید پسرم!» شاید مادر یکی از همین شهیدان گمنام بود، یا مادر شهیدی که چهل سال چشم‌انتظار است و هنوز دلی از خاطره‌اش می‌تپد. در گوشه‌ای از میدان، مادری نشسته بود با قرآن باز در دست. صدایش آرام و ممتد بود: إنا لله و إنا الیه راجعون… چنان سرگرم تلاوت بود که گویی خودش با خدا گفت‌وگو می‌کرد.

اخبار استان زنجان ,

دو خودرو آهسته در میان ازدحام پیش می‌رفتند. پیکر یک شهید در خودروی همراه مردان، و دیگری در میان بانوان. جماعت می‌رفت، اما زمین زیر پایشان سنگین بود؛ هر قدمشان شبیه بیعتی تازه بود. مادری در میان جمع، لالایی می‌خواند؛ لالایی برای جوانی که دیگر برنمی‌گردد، اما آمده تا خواب شهر را بیدار کند. چشمانش نم‌ناک، ولی لبخند داشت؛ انگار مطمئن بود فرزندش در آغوش حضرت زهرا(س) آرام گرفته است.

از ایستگاه صلواتی کنار خیابان، بخار چای و بوی حلیم بلند بود. خادمین چهره‌شان خسته از سرما، اما روشن از عشق. هر استکان چای بخشی از نذر و دلدادگی بود. مردی میان جمعیت چفیه‌اش را تکان می‌داد و فریاد می‌زد: «مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل!» صداها در هم آمیخته، حماسه و بغض با هم جاری. پرچم‌های سه‌رنگ ایران در باد موج می‌زد، کنار پرچم‌های سیاه با خط قرمز «یازهرا»؛ تلفیقی از ایمان و وطن، از اشک و شعور حسینی.

اخبار استان زنجان ,

دهه‌هشتادی‌ها و نودی‌ها موبایل در دست داشتند، سلفی می‌گرفتند با تابوت شهدا. شاید برخی این کار را سطحی ببینند، اما تصویر آن لحظه چیز دیگری می‌گفت؛ پیوند نسل تازه با شهدا، نه برای نمایش، بلکه برای ثبت یاد کسی که برای آزادی و حقیقت جنگید. در قاب کوچک تلفن‌ها، هاله‌ای از ایمان دیده می‌شد ـ نسل دیجیتال، اما عاشق همان روح حقیقتی که پدرانشان برایش جان دادند.

در میان انبوه جمعیت، صدای نوحه سید یوسف شبیری فضا را پر کرده بود: «فاطمه! مادری کن بر شهدا!» اشک‌ها جاری. درست در روز فاطمیه، شهدای گمنام بار دیگر نام مادر را بر زمین فریاد می‌کشیدند. این تشییع، آیین پایان نبود، آغاز بود؛ آغاز تازه‌ای برای زنجان، شهری که پایتخت شور و شعور حسینی لقب گرفته نه به دلیل شعار، بلکه به خاطر قلب مردمانش که همیشه با صلابت و ایمان می‌تپد.

اخبار استان زنجان ,

با هر قدم، مردم شعار می‌دادند؛ نه از روی تکرار، بلکه از احساس: «مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل!» صدایی از جنس مقاومت که از قلب زمان عبور می‌کرد و هنوز زنده است. در جمع، پیرمردی با دست چروکیده‌اش، پرچم ایران را بالا گرفته بود و زیر لب می‌گفت: «خوش آمدی سرباز وطن!» در کنار او نوجوانی پرچم مشکی «یا زهرا» را در هوا می‌چرخاند؛ دو نسل، یک باور.

خورشید سرد پاییزی کم‌کم به ظهر نزدیک می شد، اما اشک هنوز گرم بود. مردم دسته به دسته شهدا را بدرقه کردند تا آرامگاه ابدی‌شان. مادرانی که آمدند، همان‌هایی بودند که سال‌ها در قاب عکس فرزندان شهیدشان زندگی کردند. بعضی گفتند شاید یکی از این دو شهید، فرزند من باشد؛ شاید همان که رفت و دیگر نشانی نداد.

بغض نشست، اما امید هم بود؛ امید دیدار در فردوس، در روز وعده.

و درست در لحظه آخر، سکوتی سنگین میدان را گرفت. دود اسپند در هوا پیچید، باد آرام تابوت‌ها را لمس کرد. بانویی چادرش را بر سرش محکم تر کرد و گفت: «تا زنده‌ام، فدای شهدا.» مردی کنار او جانمازی بر تابوت کشید و بوسید. کودکان دسته‌گل‌هایی از مریم و نرگس گذاشتند روی تابوت‌ها، و پسر نوجوانی دوربینش را پایین آورد و گفت: می‌خواستم سلفی بگیرم، ولی الان فقط دلم می‌خواهد گریه کنم.

دو پیکر آرام رفتند، اما شهر زنده‌تر شد. زنجان یک‌بار دیگر نشان داد که پایتخت شور و شعور حسینی فقط یک نام نیست، یک روح است ـ روحی که در اشک مادران، در پرچم‌های جوانان، در لبخند کودکان و در قلب مردمی زنده است که هنوز باور دارند شهدا زنده‌اند.

شهر در باد پاییزی فرو رفت، اما گرمای ایمانش جهان را روشن کرد؛ همان نوری که از یاد حضرت زهرا (س) برخاست و با اشک مردم زنجان، جاودانه شد.

اخبار استان زنجان ,

انتهای پیام/

 

 

منابع خبر:‌ © ‌خبرگزاری تسنیم
دکمه بازگشت به بالا