نمونه‌هایی از نقض ادعای اخیر محمود سریع القلم

در متنی که در ادامه می آید مستنداتی از نقض ادعای اخیر محمود سریع القلم آورده می شود.
استانها

به گزارش بخش استان‌ها در وبانگاه به نقل از خبرگزاری تسنیم از قم، محمود سریع‌القلم در یک گفت‌وگوی اینترنتی، یکی از عوامل عدم توسعه ایران را وجود کارگزارانی دانسته‌ که به علت زندگی و رشد در خانواده‌های فقیر، فاقد تمکن و ظرفیت شخصیتی برای مدیریت سیاسی و اقتصادی هستند و گفته نباید اجازه داد کسی از طبقه فقرا وارد سیاست و اقتصاد شود.

در متنی که در ادامه می آید مستنداتی از نقض این ادعا آورده می شود.

نوابغی که از «هیچ» آمدند (نمونه‌ها در تمدن غرب)

1. شاید درخشان‌ترین مثال‌ها در علم باشد، جایی که هوش خالص توانست بر فقر غلبه کند.

مایکل فارادی (Michael Faraday): او شاید بزرگترین تجربی‌کار تاریخ فیزیک باشد (کاشف القای الکترومغناطیس). فارادی پسر یک نعل‌بند فقیر بود که پدرش اغلب بیمار بود. او مدرسه نرفت و در کودکی مجبور بود در صحافی کار کند. او با خواندن کتاب‌هایی که برای صحافی می‌آوردند، خودآموز شد. فارادی ریاضیات بلد نبود، اما چنان شهود قوی‌ای داشت که مفاهیم میدان‌ها را ابداع کرد. بدون او، عصر الکتریسیته وجود نداشت.

کارل فریدریش گاوس (Carl Friedrich Gauss): که به «شاهزاده ریاضیات» معروف است، پسر یک کارگر ساده آجرچین و باغبان بود. پدرش می‌خواست او هم کارگر شود، اما معلم مدرسه و دوک برانشوایگ استعداد او را کشف کردند. او ساختارهای ریاضیاتی مدرن را دگرگون کرد.

جرج واشنگتن کارور (George Washington Carver): او سیاه‌پوستی بود که در بردگی متولد شد. پس از لغو برده‌داری، با فقر مطلق جنگید تا درس بخواند و تبدیل به یکی از بزرگترین دانشمندان کشاورزی آمریکا شد که اقتصاد کشاورزی جنوب آمریکا را متحول کرد.

2. عرصه سیاست و حکمرانی: از کلبه‌ها تا کاخ‌ها

در سیاست، غرب دو مجرا برای صعود فقرا داشت:1) کلیسا (در قرون وسطی) و2)انقلاب‌ها/دموکراسی (در دوران مدرن).

ژان دارک (Joan of Arc): دختری روستایی و بی‌سواد از یک خانواده کشاورز معمولی که در 17 سالگی فرماندهی ارتش فرانسه را بر عهده گرفت و مسیر جنگ صد ساله را تغییر داد. او نماد عاملیت محض در برابر ساختار مردسالار و اشرافی بود.

آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln): نماد کلاسیک صعود از فقر. او در یک کلبه چوبی بدون پنجره به دنیا آمد و تنها حدود یک سال آموزش رسمی دید. خانواده‌اش مدام در حال فرار از بدهی و مشکلات بودند. او با خودآموزی حقوقدان شد و در نهایت نظام برده‌داری را برچید و ایالات متحده را حفظ کرد.

توماس کرامول (Thomas Cromwell): در انگلستانِ قرن 16، پسر یک آهنگر و آبجوساز (که شهرت به دعوا و مستی داشت) بود. او تبدیل به صدراعظم هنری هشتم شد و معمار اصلی اصلاحات دینی و سیاسی انگلستان و جدایی از کلیسای کاتولیک شد. او قدرتمندترین مرد انگلستان بعد از پادشاه بود.

3. عرصه فرهنگ و اندیشه: صدای رنج در تمدن

بسیاری از عمیق‌ترین متفکران غرب، چون طعم رنج را چشیده بودند، توانستند آثاری خلق کنند که روح بشر را لمس کند.

اپیکتتوس (Epictetus): فیلسوف بزرگ رواقی، اصلاً یک «برده» بود. نام او حتی نام واقعی‌اش نیست (اپیکتتوس به یونانی یعنی «خریداری شده»!). او لنگ بود (طبق روایتی اربابش پایش را شکسته بود). اما فلسفه او درباره «آزادی درونی» و اینکه «ما مالک ذهن خود هستیم حتی اگر بدنمان در زنجیر باشد»، ستون فقرات اخلاق غرب را شکل داد.

چارلز دیکنز (Charles Dickens): پدرش به زندان بدهکاران افتاد و چارلز در 12 سالگی مجبور شد مدرسه را ترک کند و در یک کارخانه واکس‌سازی کار کند (برچسب زدن به قوطی‌ها). این تجربه تلخ و تحقیرآمیز، موتور محرک رمان‌های او شد (الیور توئیست، دیوید کاپرفیلد). دیکنز با قلمش قوانین کار کودکان و وضعیت فقرا در انگلستان را اصلاح کرد.

لودویگ فان بتهوون (Ludwig van Beethoven): اگرچه از خانواده‌ای موسیقیدان بود، اما پدری الکلی و خشن داشت که خانواده را در فقر نگه می‌داشت. بتهوون نان‌آور خانواده در نوجوانی بود. او با این رنج و بعدها با ناشنوایی جنگید تا موسیقی رمانتیک را خلق کند.

4. عرصه اقتصاد: از فرش به عرش

سرمایه‌داری صنعتی، با تمام بی‌رحمی‌اش، این امکان را داد که افراد بدون «زمین و لقب»، صرفاً با «ایده و جسارت» ثروتمند شوند.

اندرو کارنگی (Andrew Carnegie): او پسر یک بافنده اسکاتلندی بود که از فقر به آمریکا مهاجرت کردند. کارنگی در نوجوانی در یک کارخانه نساجی با حقوق بسیار ناچیز (هفته‌ای 1.20 دلار) کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. او امپراتوری فولاد آمریکا را ساخت و بعدها ثروتش را وقف ساخت هزاران کتابخانه عمومی کرد تا دیگر فقرا هم بتوانند مثل او درس بخوانند.

حال چرا در غرب فقرا توانستند نقش‌آفرین باشند؟ (عاملیت در برابر ساختار) سه عامل ساختاری در تمدن غرب وجود داشت که اجازه داد این «عاملیت» شکوفا شود:

نردبان کلیسا (The Ecclesial Ladder): در قرون وسطی، تنها جایی که یک پسر دهقان می‌توانست قدرتمندتر از یک دوک شود، کلیسا بود. هوش و سواد در کلیسا ارزشمندتر از خون و نژاد بود. (مثال: بسیاری از پاپ‌ها و کاردینال‌ها ریشه روستایی داشتند).

انقلاب صنعتی و مرگ فئودالیسم: فئودالیسم می‌گفت: «جایگاه تو را خونت تعیین می‌کند». سرمایه‌داری گفت: «جایگاه تو را پولت تعیین می‌کند». هرچند پول درآوردن سخت بود، اما برخلاف «خون»، قابل کسب کردن بود. این یک تغییر پارادایم بزرگ بود که اجازه داد افرادی مثل کارنگی ظهور کنند.

تراژدی به مثابه محرک (دیدگاه ایگلتونی): بسیاری از این افراد (مثل دیکنز، بتهوون، لینکلن) دقیقاً به این دلیل تمدن‌ساز شدند که «نمی‌خواستند تسلیم وضعیت موجود شوند». فقر برای آن‌ها نه بهانه جنایت، بلکه انگیزه‌ای برای «بازنویسی قوانین بازی» شد. آن‌ها همان «امید بدون خوش‌بینی» را داشتند؛ می‌دانستند دنیا جای تاریکی است، پس تصمیم گرفتند چراغی بسازند.

یادداشت از: حجت‌الاسلام حبیب‌الله بابایی، رئیس پژوهشکده مطالعات تمدنی و اجتماعی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی

انتهای پیام/

 

 

منابع خبر:‌ © ‌خبرگزاری تسنیم
دکمه بازگشت به بالا